كتبالو و گل آقا به واشنگتن مي روند (قسمت چهار
دستهبندی نشده December 24th, 2004اولش عين گيج و منگها گم كرده بوديم كه شمال و جنوب و شرق و غربمون كدوم وره. بايد بنزين مي زديم. اونجا هم كه بر و بيابون بود. تازه روز thanksgiving هم بود كه بنابراين همه جا بسته بود يا ساعت كاري رو كم كرده بودند.
از روي لپتاپ گل آقا جاو مسيرمون رو پيدا كرديم و بنزين هم زديم.
تفاوت هايي كه در همون لحظات اول به نظرمون مي اومد كهنه تر بودن ماشين ها و خونه ها به نسبت كانادا بود, و اين كه اصلا تيم هورتونز نداشتند. ولي تابلوهاي راهنماي راه ها عالي بودند. تقريبا امكان نداشت خروجي اي رو از دست بدي. غذا هم وسط راه توي يه مك دانلد كه تمام رستوران رو شكل پرچم آمريكا رنگ آميزي كرده بود خورديم. ساعت ۴ بعد از ظهر داشت مغازه رو تعطيل مي كرد كه بره خونه اش. يه چيز بامزه ي ديگه اين بود كه اين مك دانلد تقريبا توي يك دهكده مانندي بود كه توي جاده ي اصلي اش در عرض سه چهار كيلومتر, چهار پنج تا مغازه ي “تتو: خالكوبي” وجود داشت!!! فكر كنم به مركز خالكوبي ايالات متحده رسيده بوديم.
خلاصه, جاي همگي خالي مسيرمون رو به سمت واشنگتن دي سي ادامه داديم, و حدود ساعت ۱۲ شب وارد اين شهر ديدني شديم.
واقعا شهر قشنگي بود. منتها ما توش گم شده بوديم. باتري لپتاپ گل آقا هم تموم شد. روي لپتاپ من هم streets and trips رو نداشتيم!!
همينطوري الله بختكي توي خيابون هاي شهر مي گشتيم كه رسيديم به يه محله ي نسبتا عجيب. به هر طرفي كه نگاه مي كرديم همه سياهپوست بودند. خوب, در كانادا هم سياهپوست هست, زياد هم هست. برخلاف اونچه كه در ايران مي شنيديم, سياهپوست هاي تورنتو وحشي كه نيستند كه هيچ, خيلي هم دوست داشتني هستند. من سه تا همكار سياهپوست دارم كه با هيچكي عوضشون نمي كنم. ولي اينجا قيافه ها فرق داشتند. يه كمي ترسيده بودم. تقريبا جرات نداشتم توي چشم هيچ كدومشون نگاه كنم. نگاه هاشون يه جور خاصي بود.
رفتيم توي يك پمپ بنزين كه از دكه ي كنار پمپ بنزين نقشه بخريم. باز هم پر از نگاه هاي بدجور. بدون اغراق داشتم مي لرزيدم!!! گل آقامون با نقشه برگشت توي ماشين و گفت فروشنده ي دكه توي اتاقك ضد گلوله نشسته بود!!!! اينجا بود كه فهميديم چقدر وضع بدجوره. من كه حتي ماشين رو واسه ي نقشه خوندن هم متوقف نمي كردم. فقط رانندگي مي كردم!!! خلاصه به زور هتلمون رو پيدا كرديم, توي همون محله بود!!! رفتيم و ديديم توي هتل هم همه حسابي حجيم و بلند و سياهپوست با نگاه هاي عجيب هستند. من گفتم حاضر نيستم توي اون هتل بمونم. پول اون شب هتل رو داديم و اومديم بيرون.
عروسي سروناز هم توي يك هتل برنامه ريزي شده بود. اينجا هم رسمه كه مهمون هاي عروسي براي استفاده از اتاق هاي هتل عروسي تخفيف دارند. منتها از تورنتو كه تلفن زده بوديم گفته بودند كه هتل پر شده. دوباره به همون هتل تلفن زديم. گفتند اتاق دارند. نجات پيدا كرديم.!!
ساعت ۱:۳۰ نصفه شب بود كه به هتل عروسي رسيديم. ديديم صداي ساز و آواز ايراني مياد. گل آقا از من پرسيد مي خواي بري مهموني اينجا؟ پذيرش هتل مي گه كه ايراني ها مهموني thanksgiving دارند.
من خر گفتم نه. هم اين كه يه چيزي حدود ۲۰۰۰ كيلومتر طي دو روز توي ماشين بوديم, و هم اين كه الان ساعت ۱:۳۰ شبه و مهموني احتمالا رو به تموم شدنه. رفتيم توي اتاقمون كه غش كنيم.
فرداش فهميدم كنسرت آصف بوده!!!! -لعنتي, آصف از خواننده هاي مورد علاقه ي منه. حالا به اين راحتي كنسرتش رو كه درست دو طبقه باهام فاصله داشت مفت و مجاني از دست دادم.-
خلاصه به قشنگترين بخش هاي شهر واشنگتن دي سي قدم گذاشتيم. واقعا شهر قشنگ و ديدني ايه. جاي همگي خالي بود.
ادامه دارد…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
December 24th, 2004 at 10:41 am
سلام . اینا رو که مینویسی ما رو میبری تو هپروت .کتی جان . من کجا برم اینجا؟ بابا دهنمون آب افتاد .موفق و شادمان باشی
December 24th, 2004 at 11:14 am
سلام
معلومه حسابي خوش گذشته
هميشه خوش باشيد
ادامه سفر نامه را زودتر بنويس
لفتش نده
من منتظرم
December 24th, 2004 at 3:19 pm
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته 🙂
December 25th, 2004 at 12:50 am
اگر روزي به شهر نيويورك سفر كنيد حتما مي نويسي سياهپوست هاي واشنگتن عجب آدم هاي باحال و دوست داشتني بودند و چه نگاه محبت آميزي داشتند!
December 25th, 2004 at 8:20 am
مي گم خوب باتري اين لپ تاپ رو ميذاشتيد رو اون يكي! نمي شد؟
December 25th, 2004 at 2:44 pm
با درود. انشاالله كه خوب و خوش و سرحال هستيد و بهتون حسابي خوش ميگذره. اين سفر شما بايد در روزنامه اي, جايي چاپ بشه. …. ولي همه اين مسئله ها يكطرف, از دست دادن كنسرت آصف يكطرف. (من معتقدم كه “آره” رو بايد گفت و “لذتش” رو بايد برد…) منهم از صداش خيلي خوشم مياد. يكي از دوستان كه از نزديك ميشناسدش ميگه خيلي مرد خوبيه. اوكي, تا بعد. باي باي.