بزرگترين اندوه , اندوه كوتاهي زندگي است و زمان محدود. و چنين است كه اعتقاد پيدا مي كنيم به جاودانگي, و لزوم اين اعتقاد براي فراموش كردن اين بزرگترين اندوه زندگي.
زندگي كوتاه است و زمان كم, اين انديشه است كه آرام را از من مي ربايد. تلاش براي تجربه ي هر چه سريعتر تمام انجام ناشده ها.. تلاش براي عميق تر زندگي كردن و عميق تر لذت بردن, دويدن و دويدن.
آرام كه راه مي روم مي ترسم, يا اندوه عمق بيشتري پيدا مي كند.
در آرامش بي آرام مي شوم, و در بي آرامي آرامش مي گيرم. و چنين است كه به انديشه ي تنهايي نيازي وصف ناپذير پيدا مي كنم.
و ترس از پايان, لحظه اي رهايم نمي كند.
—————–
شوق رهايي, زندگي بي مرز, بي انتها, آرزو و روياي حركت در سه بعد چون پرنده براي من كه انسانم و در حكت دو بعدي به انتهاي حركت مي رسم.
و باز تكرار نيما, حقيقي ترين مصراع زندگي “بايد از چيزي كاست, تا به چيزي افزود”, و من جسارت كاستن ندارم. از اين روست كه افزودن مرز پيدا مي كند, محدود مي شوم.
——————
براي هر تجربه زماني است. زماني براي جنون, زماني براي تدبير,زماني براي بي آرامي,زماني براي آرامش, و هر لحظه صدايي هست كه به تو بگويد از زمانش كه گذشت, تجربه معنايي ندارد, جز بيهودگي و استهزا شدن, و ثمري ندارد جز عذاب آنهايي كه دوستت دارند, و آزردن آنهايي كه دوستشان داري.
و اين جمله ي تلخ مكمل تمام ناآرامي ها مي شود: “هر چيز را زماني ست”.
و سپس اين انديشه كه اگر هرگز تجربه نشوند؟..و شك و ترديد در راستين بودن آنچه شادي اش مي خوانند….و تفكر پوچي, پوچي حاصل از بي دردي. هجوم فكر, حس تهي شدن و حس پوچي…پوچ مي شوم, تهي.
——————
حس اين همه تغيير, وحشتناك است. گويي هر لحظه امكان دارد انسان تازه اي در من متولد شود. و حس وحشت زده ي اين كه در پي اين همه تغيير و اين همه چهره و اين همه موجودات متفاوت “من” كجا هستم. اين حس گمگشتگي كه در پس اين همه تحول به دنبال حس هاي ثابت باشم, مداوم ها, دگرگون ناشده ها, و به خاطر نياورم. و ندانم كدام از ابتدا در من بوده و كدام تازه به دنيا آمده است. گويي بايد براي هر حس شناسنامه اي به ثبت رساند.
كاش ثبت مي شدم.
ايراد بزرگ زندگي همين است. منطق را هميشه مي تواني ثبت كني. قوانين منطق ثبت شدني هستند. تعريف كردني. توصيف شدني. و احساس…نه ثبت مي شود, نه تعريف مي شود و نه به وصف مي آيد.
و چنين است دنيايي كه بزرگترين قدرت مقتدر آفريده است, سراسر تضاد, تناقض,…
و تكرار اين مكرر كه: ” هر چيز را زماني ست” و…”بايد از چيزي كاست, تا به چيزي افزود”…
—————–
كشش به پرنده شدن و حركت سه بعدي لحظه اي رهايم نمي كند. يك حركت رها, در تمام فضا, و مغلوب كردن تمام كشش هاي جاذبه, به كار گرفتن جاذبه فقط و فقط براي رهايي…يك حركت آرام و سه بعدي و غالب, و …رهايي…از تمام آنچه كه حركت را مغلوب مي كند…تا مرز پايان…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار