با اين كه خوشم نمياد ولي ديدم تذكر بدم بهتره.
اين داستان بفهمي نفهمي غمگينه. اگه انرژي نياز دارين و حوصله ي غم و غصه ندارين نخونينش. شرمنده.

======
گلين به خواهرش نگاه مي كرد. تور سفيدش خوشگل و ناز بود.
—-

– خواهره بر و رويي داره,‌ ولي دختر بزرگه چندون چيزي نيست.
– ولله از شما چه پنهون واسه خواهره خاستگار مياد. واسه خاطر گلين جوابشون مي كنيم.
– خوب اگه بخواي دست دست كني, سنش كه بگذره كوچكه هم رو دستت مي مونه.

و گلين فكر مي كرد, به خان داداش و به رفيق خان داداش,‌ كه توي ميكانيكي كار مي كردن و هر روز از مشتري هاي ترگل ورگل مو زرد بالاي شهر تعريف مي كردند.
گلين دوست داشت گيس هاي زرد انها را بگيرد و بپيچد دور دستش و آنقدر بچرخاندشان تا همه ي گيس هايشان قلوه كن شود و از غصه ي كچلي دق كنند و بميرند.
—-

گلين مدرسه ي راهنمايي را كه تمام كرد,‌ آقاجانش گفت واسه ي دختر بهتر است كه خانه بماند. بيرون رفتن توي اين شهر لادين كه سينما و رقاصخانه از در و ديوارش مي بارد و عرق فروشي داير است,‌ خوبيت ندارد. و تازه تا همين حالا هم بي احتياطي كرده كه دختر بالغ تكليف شده را ول كرده توي شهر.
گرچه كه پشت بندش خان داداش گفته بود: “اخه كي به اين ان تيكه كار داره”. و آقاجان گفته بود: “دختر, دختره. ما آبرو داريم.”
و گلين دوست داشت آنقدر با همان كمربند شلوار خان داداش او رو بزند تا تمام تن خان داداش سياه و كبود شود و از درد بميرد.
—-

گلين گاهي هم يواشكي دفترچه ي خان داداش را كه پر بود از عكس هاي زن هاي مو زرد و بي حجاب, ورق مي زد و نگاه ميكرد.
يك بار هم يواشكي يك ماتيك كه زن دايي از مكه واسه خانم جون آورده بود زد به لبش كه ببينه چه شكلي ميشه. طفلك هر چه كرد ماتيك پاك نشد كه نشد. شبش گلين كتك مفصلي از آقاجان خورد.
آقاجان گفته بود: “دختر بي حيا كه لبهاش و سرخ كنه,‌ آخر كارش به رقاصخونه مي كشه. دختر رو كه تو خونه نگه داري همينه.”. و خانم جون گفته بود: “حالا از كجا واسه اش شوهر پيدا كنم؟ برو و رويي نداره طفلك.” و آقا جان گفته بود: ” دختر داري همينشه كه كار مشكل داريه. اول و آخرش نمي دوني چه كني. نه مي شه رفت دادار دو دور كرد كه شوهر مي خوايم واسه دختره,‌ نه مي شه تو خونه نگهش داشت. نه مي شه ولش كرد تو خيابون. بگي واي سوختي, نگي واي سوختي”. و باز هم گلين را كتك زده بود و باز هم زده بود.
و گلين دوست داشت پدرش بميرد تا او هم بتواند مثل عكس هاي دفترچه ي خان داداش موهايش را زرد كند و ماتيك سرخ بمالد.
—-

گلين نشسته بود و دگمه ي شلوار خان داداش را مي دوخت كه پسر كوچكه ي زن دايي, گيسش را كشيد. گلين دندانهايش را به هم فشار داد. دوباره مشتش را به گلين حواله كرد.
– د نكن تخم سگ. سوزن به دستم فرو مي ره.
بچه ي ورپريده دوباره گيس گلين را كشيد. گلين سوزن دستش را به شلوار فرو كرد و بچه را گرفت به زدن.

خانم جان دويد توي اتاق:
-د بچه ي مردم رو چكار داري؟ ول كن. ولش كن.
و پشت بندش آمده بود كه:
– نحس هم شدي. هر روز از روز قبلت نحس تر و بدتر مي شي.

و گلين دوست داشت تمام بچه هاي دنيا را آنقدر كتك بزند تا ديگر گيس كسي را نكشند و مشتشان را حواله ي كسي نكنند.
—-

گلين توي اتاق كوچكه كه بود و آشپزي مي كرد,‌ يواشكي گوش هم مي ايستاد تا حرف هاي اتاق بزرگه را هم بشنود.
آقا جان گفته بود: ” چه كنيم,‌ اين دختر يواش يواش سنش بالا مي رود. شده ترشيده. كوچكه را چه كنيم؟”
و خانم جان گفته بود: “نقد رو بچسب. به هواي بزرگه و شوهر رفتنش اگه بنشيني خاستگار هاي كوچكه هم از دست مي روند.”
و آقاجان گفته بود: “پس بدهيمش به همين كه آدم مال دار و نماز خوني هم هست.”
و خانم جان گفته بود: ” استخاره هم خوب آمده. كوچكه را بدهيم برود. بزرگه را يك كاريش مي كنيم.”
و آقاجان گفته بود: “دختر داري را هر سرش را بگيري يك پا درد سر است.”

و گلين دوست داشت خودش بميرد, تا ديگر درد سري نباشد.
—-

گلين به خواهرش نگاه مي كرد. تور سفيدش خوشگل و ناز بود.

اين چند هفته اي تمام كارها را خراب كرده بود. چند بار برنج را دود داده باشد و قيمه گوشت را سوزانده باشد خوب بود. تنها شلوار خان داداش را كه مي پوشيد و شب ها با رفيقش مي رفتند پي گردش هم با اتو سوزانده بود و از خان داداش كتك مفصلي خورده بود, و شنيده بود كه خان داداش به رفيقش مي گفت اين ان تيكه ي بي عرضه زده شلواره رو سوزونده.

پسر كوچكه ي زن دايي را يك روز كه كسي خانه نبود برده بود ته حياط, گوشش را خوب پيچانده بود كه خون افتاده بود, و بعد كه خانم جان و زن دايي برگشته بودند بابت كارش دوباره سركوفت شنيده بود:
-مرده شور برده با اين اخلاق گندت, به بچه ي بي گناه بي زبون چكار داري؟

گلين به خواهرش نگاه مي كرد.
به فكرش رسيد خواهرش بالاخره تونسته شكل عكس هاي توي دفترچه ي خان داداش بشه. خواهره ماتيك سرخ زده بود. گيسش ولي هنوز مشكي بود. ياد سه چهار تا عكس دفترچه ي خان داداش افتاد كه گيس هاشون مشكي بود و فكر كرد خواهره شكل اونها شده.

رفت توي پستو. با دفترچه ي خان داداش. با ماتيك خانم جون كه مي دونست از بعد از اون بار با بقيه ي سرخاب سفيداب ها قايمش كرده اند توي يه بقچه ته پستو.
گلين ماتيك رو به لبش ماليد. دفترچه ي خان داداش رو پاره كرد. همه ي ورق هاش و.
مي دونست كه زورش به خان داداش و آقا جون و دخترهاي موزرد و بچه ريزه ها نمي رسه.

از پستو بيرون رفت. چارقدش رو گرفت جلو دهنش كه سرخي لباش پيدا نشه. آينه ي گرد خان داداش رو كه واسه اصلاح صورتش بود, از سر طاقچه ورداشت و يه نگاه يواشكي به خودش كرد.
همين كه سر همه گرم بود, از در خونه زد بيرون.

فردا صبحش, يه نعش و از كانال اونور محل پيدا كردند.
لب هاي نعش كبود كبود بود,‌ و موهاش از شدت لجن به سبزي مي زد.

دوستتون دارم,‌ خوش بگذره,‌ به اميد ديدار