مامان ها موجودات بامزه اي هستند.

دروغ ميگي, مي فهمن, به روي خودشون نميارن. زير آبي مي ري, باز هم مي فهمن به روي خودشون نميارن. ازشون استفاده ي ابزاري مي كني, مي فهمن به روي خودشون نميارن.

خلاصه فقط كافيه يه خواسته اي رو توي چشمهات ببينن. كنكاش نمي كنند, سوال نمي كنند, هيچي هيچي…فقط و فقط در جهت خواسته ات تا جايي كه توان داشته باشن و عقلشون برسه حركت مي كنند.

امروز صبح تحت تاثير مكالمات ديشب و اين كه شنبه شب كنسرت داريوش هست و اين كه قرار بوده به مامانم زنگ بزنم و نزدم و يه عالمه خاطره و آشغال پاشغال ديگه, وقتي از خواب بيدار شدم ياد اين آهنگ داريوش افتادم:
“اگه چشمات بگن آره…هيچ كدوم كاري نداره”

حالا كه فكر مي كنم مي بينم با اين كه حوصله ام از داريوش سر مي ره , اما اين يكي آهنگ رو اگه بخونه قول مي دم توي كنسرتش بشينم و مثل دختر گل به سر تا ته آهنگ هاش گوش بدم. حتي با توجه به اين كه قري هم نيستند و همين طور با توجه به اين كه راست راستي واسه ي من يك ساعت تمام يه جا نشستن سخته.
بي خيال ديگه. با هومان و كامران قر مي ديم, با داريوش سنگين و رنگين و متين مي شينيم سر جامون.
اصلا دختر معني نداره اينقده قرتي باشه اون هم وقتي شوهرش همراهش نيست. مردم چي ميگن.
——

ديروز سخت ترين ميتينگ اين دوره ي كاري ام رو داشتم. بايد يه سري كارهاي خسته كننده و تكراري رو با سياست مي ريختم سر تيم ديويد. خودم تنهايي نمي تونستم از عهده بر بيام. ديويد رفت و جيمي رو هم صدا زد.
جيمي خوب حرف مي زنه و كاملا حمايتت مي كنه.
هنوز كار مونده. يه ميتينگ ديگه دوباره خواهيم داشت. با منطق ديگران رو راضي كردن, وقتي حرف از تغيير مي زني, خصوصا تغييري كه ممكنه مبدا يه تغيير كلي باشه كه معلوم نيست دقيقا به نفع كي و به ضرر كيه, كار شاقيه.
بيش از حد خسته ام كرد. ببينم ايني كه كاشتم به ثمر مي رسه يا نه.