در دروازه
دستهبندی نشده March 2nd, 2005تلفن مي زينگد:
-سلام كتبالو جان. تقي هستم.
-كدوم تقي؟ تقي تقي خاني؟
-بله ديگه.
-ببخشيد آخه من يه تقي نقي خاني هم مي شناسم.
-هي هي..نه من تقي تقي خاني هستم.
-خوبي؟ چطوري؟
-خيلي خوب. شركتمون اينطوري شده بعد اونطوري شده بعد يه ور شده بعد سه ور شده. حالا بريم با هم نهار بخوريم من ببينم واسه ي قسمت شما چه مهارت هاي شغلي لازمه.
-باشه بريم.
…
ميز اونطرفي كتبالو و تقي رو بچه هاي كار آموز و جوونهاي مجرد تيم رديفي پر كرده اند.
كتبالو و تقي نهار مي خورند و در مورد شركت و مهارتها و سياست هاي دولت ها و الكل جات و آثار باستاني چين و بزرگترين مركز خريد شانگهاي صحبت مي كنند.
———-
توي كافه ترياي پايين شركت توي صف براي قهوه:
-شما بفرماييد خواهش مي كنم.
-ولي شما توي صف جلوي من بودين.
-اشكالي نداره. خانم ها مقدم هستند. در ضمن چه شركت خوبي دارين. يه تيم هورتونز توي شركتتون سبز شده.
-بله. در غير اين صورت كارمندها كار نمي كنند. راستي مگه شما مال اين شركت نيستين؟
-نه. من اومدم اينجا درس بدم. سه روز مي مونم و مي رم.
-فضولتا مي شه بپرسم چي چي درس مي دين؟
-ولله در مورد تكنولوژي چلو خورش قيمه صحبت مي كنيم.
-چقدر جالب. من الان روي تكنولوژي قرمه سبزي كار مي كنم. ولي توي كشورمون كه بودم روي همين چلو خورش قيمه كار مي كرديم.
-ا؟ كشورتون كجاست؟
– ايران.
-آره. اونجا قيمه استفاده مي شه. چند وقته اينجايين؟
-سه سالي مي شه.
-از قرمه سبزي خوشتون اومده؟ از اينجا چطور؟
-جفتش عاليه.
-هورا…مي تونيم قهوه مون رو بگيريم. رسيديم به سر صف.
-…
-من از مونترآل ميام. ديگه تورنتو مي مونم. چند تا كلمه فارسي هم بلدم. يه عروسي ايراني هم توي لس آنجلس رفتم كه خيلي خوشم اومده.
-چه جالب. جسارتا اسمتون؟
-سيف.
-دهه. اين كه يعني شمشير. كجايي هستين؟
-اصليت ام هنديه. دو رگه ي هندي و فرانسوي. مونترال به دنيا اومدم و بزرگ شدم. ولي تورنتو زندگي مي كنم!!!!! احتمالا در مورد تكنولوژي قرمه سبزي و نسل جديدش هم كلاس مي گذاريم. بنابراين دوباره ميام اينجا.
-به به…باشه. روزتون خوش و كلاس خوبي داشته باشين!!
…..
در تمام اين مدت يكي دو تا از بچه هاي كارآموز نشسته بودن و داشتند قهوه مي خوردن و اختلاط مي كردن.
——
توي آزمايشگاه:
-سلام كارن. چطوري؟
-خوبم. تو خوبي؟
-مرسي. چه خبر؟
-هيچي. شايعه برات درست شده.
-!!!؟؟؟ واسه من؟ براي چي؟
-با دو تا آقاي غريبه حرف مي زدي و نهار مي خوردي كه بچه ها نمي شناخته اند. از بقيه هم پرسيدن. كسي نمي شناخته.
-!!!!! ولله…
March 2nd, 2005 at 10:51 am
من كه مي گم شما تنها نهار و قهوه بخوري و سرت فقط به كار خودت باشد و با تقي و سيف حرف نزني براي خودت و تقي و سيف و بچه هاي كار آموز بهتره.
March 2nd, 2005 at 12:48 pm
واسه همينه كار آموزي چيزي به آدم ياد نميده؟ 🙂
March 2nd, 2005 at 1:29 pm
حسودیشون شده لابد زیاد تحویلشون نمی گیری خواستن تلافی کنن!
March 2nd, 2005 at 2:01 pm
سلام
پرنده بودن لازمه پريدن نيست . شترمرغ و طاوس و… پرواز نمي كنند ولي پرنده هستند…
خوب وخوش باشي
March 3rd, 2005 at 9:53 am
واي چقدر بامزه تعريف كرده بودي . :))))))))))) نبينم ديگه با مرد غربيه حرف بزني ها