تلخ
دستهبندی نشده April 14th, 2005بدي كار اينه كه فرقي نداره چرا و از دست كي عصبي شده اي. آخر كار انگشتهاي هيچ كس غير از خودت رو نمي توني بجوي!!!
—-
گاهي وقتها اينقدر به هرچيزي زبون مي زني, يا بيمزه است يا مزه ي تلخي مي ده كه آخر سر مي ترسي و اينقدر هيچي نمي خوري كه دور از جون بميري!!!
—-
حرف تلخيه. تلخ و ناخوشايند و دلازار. ولي مي گم مردن هر جورشم كه باشه از زندگي كردن راحت تره. چرا اينقدر ازش مي ترسيم و تلخ مي دونيمش؟ فقط به خاطر اين كه هيچ وقت تجربه نكرديمش؟
سهراب يا هر كس ديگه مي گه “تا شقايق هست, زندگي بايد كرد”, يا چيزي شبيه اين. تكليف زمان هايي كه هيچ شقايقي هيچ كجاي دنيا نيست چي مي شه؟ تكليف دنيايي كه اصلا شقايقي توش نيست چي ميشه.
تكليف كسي كه هيچ شقايقي رو نمي بينه چي مي شه؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
April 16th, 2005 at 8:09 am
– ما براي فسقل يك چيزي گرفتيم كه شبيه د
ستكشه اما رو نداره و سر انگشتهاش هم يك جسم پلاستيكي محكم هيست كه ميبنديم به مچ دستش و و
قتي ميخواد انگشتهاش و بجوه اين چيز و ميكنه تو دهنش (براي دندونهاش خوبه) براي مشكل شماره
’ يك ميتوني اين روش رو امتحان كني (تويز آر آس داره، خواستي هم صبر كن دندونهاي فسقل كه در
اومد ميديمش به تو!)
– موضوع جالبي بود. مزه مثل حس گرما و سرما نسبي هست. اگه يك چيز شيرين
بخوري مثل نبات بعد يك چيز شيرين ديگه مثل چه ميدونم هندوانه، هندونه به نظرت اصلا شيرين
April 16th, 2005 at 10:16 am
در وا
قع شقايق موجود دوست داشتني زندگي هر كسيه. من هم يه روز هايي خيلي دلم مي خواست بميرم اما
بخاطر شقايق هام هنوز زنده ام.
April 16th, 2005 at 1:17 pm
سلام . ممنونم آدرسم رو عوض
کردی . دوستت دارم خوش بگذره . به امید دیوارهای فرو ریخته
April 16th, 2005 at 3:28 pm
سلام .. راستش
متوجه نمیشوم که چه میخواهی بگویی ، اما (فضول به من میگند که با اینکه متوجه نمیشود، فضالت
میکند) ازینکه مرگ ترس ندارد باهات موافقم اما چونکه یک چیز حتمی هست و فراری ازش نیست، چه
عجله؟؟؟
فکر کنم اون کس نمیخواهد ببیند، وگرنه دنیا پر از شقایق هست
April 17th, 2005 at 6:06 am
مواظب خودت باش عزيز .. دلم برات تنگ شده . زودي ميام پيشت با هم مي ريم مي گرديم و ديگه حرفهاي تلخ نمي زنيم.. 🙂