سر كاري سركاري

Posted by کت بالو on May 27th, 2005

امروز بامزه بود. يه كاري رو شروع كرده بودم و مي خواستم ادامه اش رو انجام بدم. خيلي هم عاشق كاره بودم. منتها روز تحويل يه پروژه ي ديگه بود. حساب كردم كه براي اون پروژه بيشتر از سه ساعت نبايد وقت بگذارم و بنابراين لااقل چهار ساعت براي كاري كه خيلي دوست داشتم وقت خواهم داشت. كلي هم خوشحال و خندان شدم.
شروع كردم به كار كه “هانگ” اومد توي آزمايشگاه:
-سلام كتي. مي شه بيام تو؟
-بله. حتما.
-چطوري…خوبي…چه مي كني؟ من به كمكت احتياج دارم. تست چلو خورش مي خوام انجام بدم. برنج و روغن كجاست؟ حالا ديگ و ديگبرت رو مي شه قرض بدي؟ خوب, اين اجاق چطوري روشن مي شه؟ شعله رو كم كنم يا زياد….
– (*%*^
-ب…له. راستي. كتي فردا و پس فردا چكاره اي؟
-كلاس فرانسه و شايد هم كلاس رقص.
-هه هه…چه بامزه. ايراني ها و كلا خاور ميانه اي ها خيلي باحالند. توي مهمونيهاي توي خونه اشون مي رقصند. اين كانادايي ها اينجوري نيستن. فرهنگ ها فرق داره. ….راستي فيلم “بدون دخترم هرگز” رو ديدي؟ چقدرش راسته؟
– (كتبالو سعي مي كند لبخند به لب خونسرد باشد) ولله ميشه گفت خيلي غلو شده است. من هيچ وقت چنين چيزهايي در ايران نديدم.
-آره من هم فكر مي كردم….اين در,‌اون در, صغري, كبري, همسايه ها, كشورمون, كشورتون, ؟؟, دختر كوچولوم,؟؟؟؟, ويتنام, ويت كنگ ها, كلاه نايكي, ژل موي سر, خانمم, شوهرت, خونه,؟؟؟….
(اينها رئوس مطالب رد و بدل شده بين من و هانگ بودند!!).
-^،%**^%^^^
-خوب. چقدر عالي..حالا يه جور چلو خورش ديگه. مي شه همين ديگ رو استفاده كنم؟ لوبيا؟ عدس؟ سبزي آش…
-هانگ جان مي دوني كه ساعت دوازده ظهر يه جلسه داريم. من مي خوام برم اون جلسه.
-باشه. من هم ديگه احتياجت ندارم. برو جلسه.

داشتم فكر مي كردم عيب نداره. صبحم رفت. لااقل بعد از ظهر راحتم. دو ساعت از پروژه ي امروز مونده,‌ و چهار ساعت وقت هنوز برام مي مونه اگه يه كم بيشتر واستم.
از جلسه برگشتم. دمغ هم شدم چون توي جلسه ي نهار و آموزش, پيتزا گذاشته بودن واسه ي نهار كه چون ده دقيقه دير رسيدم بهم نرسيد!!!! نهار خودم رو گرم كردم و گذاشتم بغلدستم به خوردن كه دو تا ايميل متعجب رسيد. (نمي دونم چرا علامت تعجب رو براي نمايش فوري بودن انتخاب كردن. من بودم صليب سرخ يا شكل آمبولانس يا شكل يه آدمك فرياد كش رو ترجيح مي دادم.) ايميل رو نگاه مي كردم كه فرستنده ي ايميل حضوري نازل شد: للويد محترم.

-سلام كتي. مي شه بيام تو؟
-بفرماييد. حتما.
-ايميل من رو ديدي؟
-بله. جواب رو كي مي خواي؟
-بايد پيوست هاي ايميل رو بخوني و نتايج رو با مال خودمون مقايسه كني. تا قبل از ساعت چهار بعد از ظهر هم جواب رو مي خوام.
-به روي چشمم.
-راستي….من اگه بخوام يه آزمايش “سوپ جو” اينجا بكنم چطوري مي تونم رشته فرنگي اضافه كنم.
-اينجوري.
-آهان. مرسي. (زل زده به كتبالو, سكوت حداقل نيم دقيقه. كتبالو مودب, لبخند به لب نگاه مي كند).
-پس گفتي اگه جواب ايميل رو تا چهار بفرستم خوبه.
-خيلي خوبه. راستي…صغري…كبري…پايين…بالا…غيبت…خنده…ادبيات…
-#%$،%
-من بر مي گردم. ممكنه براي سوپ جو به كمكت احتياج پيدا كنم.
-حتما. (دوباره للويد براي نيم دقيقه زل مي زند به كتبالو. كتبالو مودب, لبخند به لب نگاه مي كند). من براي مطالعه ي جواب ها دو ساعت وقت مي خوام و الان يك و نيمه. نيم ساعت هم ايميل درست كردن و گزارش دادن طول مي كشه. بايد الان شروع كنم كه تا چهار جواب رو بگيري.
-(لبخند للويد) هي…باشه. چه خوب. پس من دوباره بر مي گردم.
-اوكي.
……
بعدش تندي شروع كردم كارها رو انجام دادن, و به اين نتيجه رسيدم كه اگه بتونم دو سه تا كار رو همزمان انجام بدم باز مي شه يه ساعت آخر سر وقت بگذارم براي كاري كه دوست دارم و صبح به عشقش اومدم سر كار.
……
ساعت سه و سي و هشت دقيقه (دقيقا وقتي دگمه ي ارسال ايميل رو زدم ساعت رو نگاه كردم),‌ نيم ساعت كارهاي پروژه ي امروز طول مي كشه. و ساعت چهار و ربع تا پنج و نيم يا شش مي تونم كاري كه دوست دارم رو انجام بدم.
برم دستشويي.
توي دستشويي. موبايل كتبالو: آهنگ موزارت روي موبايله. خودتون با دهن بخونيد. نخواستين, باباكرم رو بخونين.

-سلام كتي. فرانك هستم.
-سلام فرانكي. چطوراتي؟
-خوب. مي خواستم ببينم اگه هستي يه سر بيام توي آزمايشگاه روي اون تستي كه گفتي جواب نمي گيره كار كنيم. گفته بودي با رنده كه كار مي كني كتلت خوب از آب در مياد. وقتي مي اندازي اش توي مخلوط كن كتلت وا مي ره. آره؟
-دقيقا. بدو بيا. هستم.
….
توي آزمايشگاه با فرانك.
-دهه. كتي. راست مي گفتي كه.
-:-(. مي خواي با رنده هم امتحان كنيم ببيني. احتمالا ايراد از مخلوط كنيه كه بهمون فروختين.
– نه. من به تو اعتماد دارم. نمي خواد. بعدا خودت امتحان كن. بعد از هر دو جور كتلت برام بگذار لاي نون و سبزي خوردن, و بفرست!!!! من بايد همين الان برم. منتها قبلش مي خوام عكس هاي بچه ام رو نشونت بدم.
-!!!!!!!! (خنگول تنبل) خير قربون. تشريف بيارين روز دوشنبه با هم روي كتلت ها كار مي كنيم.
-باشه. اين عكس بچه امه. دوشنبه دوباره ميام پيشت.
……

ساعت پنج و ربع شده. كارن پريد توي قفس من. (به هركدوم از اتاق هاي آزمايشگاه مي گيم يه قفس آر اف).
-سلام كتي. من خيلي عصباني هستم.
-آره. من هم مي خوام خودم و بكشم.
-دهه. من مي خواستم خودم و بكشم.
-خيلي خوب. پس هر وقت سرت خلوت شد قرار بگذار دو تايي با هم خودمون و بكشيم!!!
-باشه. ببين اين فردريك خيلي تنبله. مي گه كار تموم شده. يكي نيست بگه اگه كار تموم شده پس چرا من هنوز دارم روش كار مي كنم. نبايد يه پروژه رو كه تموم نكرده بگه تموم كردم……

(كتبالو دقيقا كلافه).
…..
ساعت مي شه پنج و نيم. كتبالو فرصت نكرده حتي دو دقيقه هم روي كاري كه دلش مي خواسته وقت بگذاره.

ولله راستش من خيلي خيلي دوست دارم به همه كمك كنم. هانگ و للويد و كارن رو هم خيلي دوست دارم, از همكارهاي خيلي خوب من هستند. ولي ديگه دارم كلافه مي شم از بس كه هر كسي كه مياد توي آزمايشگاه, علاوه بر كار مي شينه به درد دل. يه جورايي داره حوصله ام سر مي ره. حتي امتحان كردم كه گوشي بگذارم توي گوشم كه يعني دارم كار مي كنم. ولي…باز هم افاقه نكرد.

نتيجه اين كه فكر كنم دوباره بايد فردا و پس فردا رو بشينم به كار كردن!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

ادبیات عاشقانه ی دوستم

Posted by کت بالو on May 25th, 2005

خدمتتون عرض کرده بودم معمولا روزی دو سه مرتبه عاشق می شم؟
بفرمایید. سهمیه ی امروز با این شعر آخری وبلاگ دخترک مسافر تکمیل شد.

می دونستم دوستم رومانتیک و احساساتیه. منتها این شعر آخریه…چه جوری بگم.یعنی به نظرم رومانس اش یه کم همچین زیادیه.

نیم ساعته دارم از خنده روده بر می شم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on May 24th, 2005

1) توجه توجه:
حواستون باشه. روغن ترمز رو سر نکشید بخورید!!!

ماشین هی تعجب می کرد, روغن ترمز خریدم. روش نوشته “نبلعید”.
انیشتن ها!!!!
—-

2) داره تموم می شه. بالاخره داره تموم میشه. پوووووف…مردم….هیچ کاری رو یکسال و نیم عقب ننداخته بودم.
بله؟؟؟؟
بله…مایه ی خجالته. رزومه یا بهتر بگم شرح کاری ام داره تموم می شه.
رکورد زندگی ام رو زدم. یکسال و نیم عقب انداختن یک کار!!!!

زدم رگ لجبازی و به خودم گفتم تا این کار رو تموم نکنی حق شروع کردن هیچ کار دیگه ای رو نداری…و…کارگر افتاد…

بدینوسیله از تمام دست اندرکاران محترم که به نحوی بنده رو تشویق و یاری کردن سپاسگزاریم.
از اطفال عزیز در موقعیت مناسبتری پذیرایی به عمل می آوریم.
!!! (ربطی نداشت. می دونم. حوصله ام سر رفته دارم چرت و پرت می گم).
—-

3) صبحی رفتم سر کار می بینم اندروی بیچاره که قرار بود امروز مرخصی باشه اومده و داره کار می کنه!!! جیغم رفت هوا. گفتم “می ری و تا هفته ی دیگه خودت می دونی و من, اگه ریختت رو اینجا ببینم”. گفت “آخه مارک پاش رو توی بازی فوتبال شکسته و کارها باید انجام می شد. من مجبور شدم بیام.” من هم بهش گفتم “همین الان همه ی کارها رو می دی دست من و خودت برمیگردی مرخصی!!!”
بله…فداکاری همین چیزها رو هم داره. گلاب به روتون این هفته رو هم ..وز پیچ می مونم.
مارک فوتبال بازی کرده (مرد گنده ی چهل و خرده ای ساله با سه تا بچه!!) پاش رو شکسته, اندی طفلکی بعد از نود و بوقی مرخصی رفته, کتبالوی بیچاره تر کار سه نفر رو یه تنه انجام می ده. دست و پا شکسته ای, مرخصی رفته ای, …نبود؟
—-

4) عاشق شدم!!!
تعجب نکنید. کسایی که من رو می شناسن می دونن روزی لااقل دو سه بار عاشق شدن روی شاخمه.
این بار عاشق کتابهای صوتی شدم!!
در مورد کتابهای عادی می گی از مثلا پونصد و چهل و سه صفحه, سیصد و هشتاد و دو صفحه رو خوندم. در مورد کتابهای صوتی می گی از چهار ساعت و سی و هشت دقیقه , دو ساعت و پنجاه و یک دقیقه ی کتاب تموم شده!!!

خیلی باحاله به خدا. قر می دی, کار می کنی, وول می خوری, مهم تر از همه چشم هات و می بندی و…کتاب گوش می دی!!!
بر باعث و بانی اش صلوات..این بار دیگه راست راستی عاشق شدم!!
—-

5) سوال نفرمایید, بنده شرکت نمی کنم که نمی کنم. اصرار نفرمایید. علاقمند نیستم. همون دو باری که با خلوص نیت و نه برای مهر و این حرفها شرکت کردم بسم بود.
—-

6) و…باز هم عاشق شدم!!!
این بار عاشق خانم استفانی گریبالدی!!!

دختر گریس کلی است و به عبارتی شاهزاده خانم موناکو. مدتها قبل دوست دختر پسر ژان پل بلموندو بوده و می گند که وقتی که مادرش توی سانحه ی رانندگی کشته شد, داشته با استفانی خانم در مورد پسر ژان پل بلموندو جر و بحث می کرده. خیلی ها استفانی خانم رو مسئول کشته شدن مادرش می دونند.
استفانی خانم خواننده هم هست, و راستش من آهنگهاش رو شنیدم که عاشقش شدم.
بعدش هم تا دوبارش رو خبر دارم که ازدواج کرده. بیشترش رو ولله تا قبر آآآآ, ما به چشم خودمان ندیدیم.
—-

7) تعبیر خواب کی بلده؟ شوخی نمی کنم. خواب دیدم. می خوام ببینم جریان چیه.
دختر خونه (!!) که بودم, خیلی وقت ها صبح علی الطلوع می رفتم سراغ مامانم به تعریف خواب شب قبل, و آخر سر می پرسیدم که خوب حالا این یعنی چی؟. مامانم هم بی بروبرگرد جواب می داد, این یعنی این که شوهر دلت می خواد!!! دختر که خواب ببینه دلش شوهر می خواد!!!

یکی بگه حالا که شوهر دارم اگه خواب ببینم یعنی چی.
—-

8) خدا عمر بده مامان و بابام رو. چند وقت پیش ها زنگ زدم ایران. پرسیدم اگه گل آقا بخواد بیاد ایران, داداشی سوغاتی چی می خواد.
تا ده تا حدس بزنین و بعد پایین رو بخونین که آقا داداشمون چی خواسته بوده.



ده تا حدس تموم شد؟ بفرمایید, جواب اینه:
چوب رهبری ارکستر!!!!!!!

خدا رو شکر همون ایران یه چوب رهبری براش پیدا کردند و خریدند, وگرنه باید اینجا رو زیر پا می گذاشتیم واسه ی چوب رهبری!!!!
لابد تا ایران هم…استغفرلله!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

یخبندان

Posted by کت بالو on May 23rd, 2005

یخبندان اینجاست. خوابم می آید. نشانه های سرمازدگی را از سال ها پیش دانسته ام.
آخرین نشانه های سبز چندی ست رخت بربسته اند, و من حتی رویای زیبای سالها سال پیش شکوفه را از خاطر برده ام.

یخبندان فرارسیده. انگشتها, دستها, پاهایم کبودند, سیاه.

خواب شیرین دور من میگردد. سیلی نامهربانی, رختی, کنیاکی, …نبود؟

هی, هی, آدم ها, منم اینجا, نیم خفته.سرمازدگی نزدیک است. آی آدم ها…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

شهر من

Posted by کت بالو on May 22nd, 2005

به خدمت همگی عرض شود که گذشته از این که آدم چه چیزهایی رو تایید می کنه و چه چیزهایی رو خیر, وقتی به جایی یا چیزی تعلق داره, خوب داره. یه جور عرق , یا بهتر بشه گفت دقیقا یه جور حس تعلق خاصی نسبت بهش پیدا می کنه.

حالا جریان منه با شهری که فرهنگ و آدم هاش رو خیلی خوب می شناسم و خودم رو اصالتا مال اون شهر می دونم.

کجا؟ بفرمایید. اگه هم پسندیدید که می تونین مثل من بکنینش “هوم پیج” اتون!!!

جالب تر از اون احساس تاسفیه که بعد از خوندن خبرهایی از این دست پیدا می کنم.

جایی, یا کسی یا کسانی رو دوست دارید, و می بینید که چقدر ماهیتشون اذیتتون می کنه و باهاتون در تضاده, و هنوز بهشون عشق می ورزید.

آدم, موجود عجیبیه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

شکست

Posted by کت بالو on May 20th, 2005

به تو گفتم کوهم؟

به پف رهگذری
کاه شدم
پوک, تمام.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

مارتين, كارن, مفاهيم

Posted by کت بالو on May 20th, 2005

مارتين گاهي وقت ها بامزه است. حسابي از دستش مي خندم.

مي پرسه كه با ليبرال ها هستي يا محافظه كارها. مي گم از محافظه كارها خوشم نمياد. يه كمي مذهبي هستند. ميگه واسه چي مي گي مذهبي اند؟ ميگم مثلا فرض كن ازدواج همجنس گرا ها رو مجاز نمي دونند. مي گه ولله راستش رو بخواي من مشكلي با همجنس گرا ها ندارم. خوب همجنسگرا باشند. عيب نداره. ولي ازدواجشون, خير. يا مثلا واسه ي چي بايد به عنوان “معمول” جامعه به بچه ها آموزش بديم و توي كتابهاي درسي شون بگنجونيم كه فرضا “پيتر با پدر و پدرش(!!!)‌رفت گردش”. يا مثلا براي چي بايد رژه ي همجنس گراها رو راه بندازيم اگه قراره طبيعي باشه. خوب اگه كسي همجنسگراست, باشه, ولي ديگه رژه و جشن گرفتن نداره. كم مونده من هم برم و فرضا واسه ي شام خوردن ام, يا خوابيدن ام رژه راه بندازم و جشن بگيرم!!!!

ولله در جواب مارتين خان چه عرض كنم. بنده مي گم همجنس گراها بايد در انجام فرايض (!!) آزاد باشند. منتها خوب رژه رو…ولله حسابي بامزه است, يه ذره هم بي تربيتيه. چون گلاب به روتون ملت توي اون رژه همه ي جاهاي ديدني و ناديدني شون رو به معرض نمايش مي گذارند. دليل رژه هم…چه مي دونم. چي بگم. خوب لابد مي خوان بگن اين موضوع پنهان كاري نداره.يا اين جمع تحت حمايت هستند.

راستش به نظرم در طول تاريخ يه كمي حقشون رو پايمال كرديم. به هر دليل جسمي يا روحي به همجنس تمايل دارند. نمي شه گفت بده, مثل تمايل به غير همجنسه ديگه.

بزرگترين دلايل منطقي مارتين براي مخالفت يكي اين بود كه اگه همه اينطوري باشند تداوم نسل به مخاطره مي افته و دوم اين كه بچه هايي كه براي سرپرستي به اين خانواده ها داده مي شند در مدارس و توسط همسن هاشون مورد تمسخر قرار مي گيرند. راست مي گه البته. ولي هيچ كدوم دليل قانع كننده اي نيستند.

در مورد رژه اشون هم,‌ بامزه است ديگه. مناظري مي بينين كه در زندگي روزمره قطعا نمي شه ديد!!!!

به هر صورت كه شخصا عليهشون نيستم. به نظرم دوجنس گرا بودن و همجنس گرا بودن هم وجود داره, گرچه در اقليت, ولي بايد پذيرفت.
يه جورايي مثل چپ دست بودنه!!!!

——
كارن اعلام كرد فضوله, و به فضول بودنش افتخار مي كنه!!!

عالي. فعلا كه ما هم افتخار مي كنيم. تا حالا مزاياي فضول بودنش نصيب ما هم شده!!! يه جايزه كه ما ازش جا مونده بوديم, و يه سري اطلاعات. دستش درد نكنه.
تصحيحش كردم البته. بهش گفتم كارن عزيز, تو فضول نيستي. تو حواست جمعه و از آخرين اخبار اطلاع داري.

طي ساليان طولاني به اين نتيجه رسيدم كه گاهي وقت ها بسته به اين كه چه اسمي رو روي چه عملي بگذاري, ماهيتش مي تونه خوب يا بد به نظر برسه!!!!

دلم برای کسی تنگ است

Posted by کت بالو on May 18th, 2005

دلم برای کسی تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صدافت را
به میهمانی گل های باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دست های سپیدش را
به آب می بخشید.

دلم برای کسی تنگ است
که آن دو نرگس جادو را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
در همه جال
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی…
دگر کافی ست

شعر از حمید مصدق

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

سركاري هاي كتبالو

Posted by کت بالو on May 12th, 2005

يوهو….كلاس گلف برقراره. بهتر از قبل. به جاي آقا جيمي, يوگيش داره مياد. يه پسر هندي ماهيه كه خدا مي دونه. گوشت لب نمي زنه و مي خواد با اولين دوست دختر زندگيش ازدواج كنه!!!!! به ارتباط جنسي قبل از ازدواج اعتقاد نداره و تا جايي كه بهش مربوط مي شه هر كسي مي تونه هر كاري دوست داشته باشه بكنه. هيچ كس هم بد نيست.
نمي دونم دين و مذهبش چيه, ولي يه جورايي پسر نابيه. از اونها كه كمتر مي شه مثلش رو پيدا كرد. باهوش و نظيف و اخلاقي, آماده ي كمك و كارش هميشه بي عيب و نقص. يه بار هم پدرش رو ديدم. به نظرم مثل خودش باشه.

به هر حال شديم من و كارن و وينيفرد و يوگيش و ديويد بامزه. تمام آدم هاي تيم كه من باهاشون كلي كيف مي كنم و اصلا خياليم نيست كه تمام ضربه هام رو گل كنم يا خراب كنم.

فقط وينيفرد توصيه كرد كه كفش پاشنه بلند نپوشم, عمر هم كه عاشق گلفه توضيح داد كه خانم ها بايد براي گلف دامن كوتاه كوتاه بپوشند كه جلوي دست و پاشون رو نگيره!!!!! حالا من و وينيفرد ممكنه, ولي كارن رو محاله بتوني راضي كني كه جاي شلوار دامن پاش كنه!!! چه واسه ي گلف, چه واسه ي رقص عربي يا واسه ي شركت در مراسم رسمي تاجگذاري ملكه اليزابت.

سركاري هاي كتبالو

Posted by کت بالو on May 11th, 2005

خركيفم نافرم.
يه چيزي اختراع كردن مدل جايزه. هركي تشخيص بده كه يه كسي دمش خيلي گرمه به اون شخص يه برگه مي ده و روش مي نويسه كه اين خانومه يا اقاهه تو اين مايه يه چشمه اومده و ما كيف كرديم. اونوقت خانومه يا آقاهه اون برگه رو مي ده به كسي كه مسئول جمع كردن برگه هاست, و به ازاي هر برگه بيست و پنج دلار جايزه مي گيري.

من امروز برگه هام رو كه به ۵ تا رسيده بود بردم دادم به خانم مسئول و ….

يه دونه بليط دونفري سينما,‌ دو تا كارت خريد به ارزش كلي پنجاه دلار,‌و دو تا كارت رستوران به ارزش كلي پنجاه دلار گرفتم.
خلاصه عيش تعطيلي مون تكميل شد!!!!

يو…هوو…

—-

اين بچه ها رو ديدين كه يه ضربه مي خورن, دردشون مياد,‌ بعد تا وقتي درد اون ضربه هه هست طرفشون رو مي زنند يا مي رن تو مايه هاي تخس بازي و اين حرف ها؟ اين آقا جلال يا همون جي خودمون هم من رو ياد همون بچه تخس ها مي اندازه.
توي ميتينگ امروز اومده واستاده كنار من, دوباره تلفن من رو نگاه كرده كه عكس براد پيت با صورت نصفه روشه!!! (خاطرتون هست ديگه). مي گه هنوز كه اين اينجاست. ميگم درستش كه نكردي هنوز, نصفه است. ميگه چرا, صبر كن. با تلفن ام يه سري بازي كرد و رفت روي سرور و معلق و وارو زد و دادش دستم. نگاه مي كنم مي بينم عكس يه سوپرمدل سكسي با بيكيني رو گذاشته روي صفحه!!! بهش مي گم اين چيه؟ اين كه به درد من نمي خوره. ميگه صبر كن حالا. رفته روي سرور, مي بينم يه قسمت اونجا گذاشته “فقط براي آقايون”, و يه سري عكس سوپرمدل ها ي بيكيني پوش رو هم اونجا گذاشته!!! بهش ميگم “خوب پس قسمت خانوم هاش كو؟” مي گه برو بقيه ي سرور ها رو نگاه كن. رو اين سرور چيزي نداريم. فقط براد پيت رو گذاشتم, اون هم كه مثل زنها مي مونه.

بابا بي خيال. يه براد پيت از روي سرورشون دانلود كرديم, چه جوشي شدن اينها. زدن همه چي رو درب و داغون كردن. سرور رو آوردن پايين.

مي گن پاكستاني ها غيرتي اند. حكايت همين آقا جلال خودمونه!!! جغله ي بيست و چهار پنج ساله, عكس دانلود كردن حتي واسه تست رو هم واسه همكارهاي خانم محدود كرده ديگه!!!!

حسود…
—-

كلاس گلف جور نشد!!! دمغ شدم راستش. عيب نداره ديگه. توي يه روز نمي شه همه چي همه چي بر وفق مراد باشه!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار