شوهر كشي, ناخن كشي, گروگان كشي

Posted by کت بالو on February 27th, 2006

“خبرگزاري ايسنا به نقل از کارشناسان امر، برخي دلايل شوهرکشي در ايران را در يک گزارش دشمن شکن و مسرت بخش اعلام کرد. برخي ديگر از دلايل شوهرکشي در ايران بشرح زير است:
اول: اصولا شوهر خوب ايراني، شوهر مرده است.
دوم: تنها زماني که يک زن ايراني مي داند شوهرش که از خانه بيرون رفته کجاست، زماني است که او مرده باشد و در قبرستان دفن شده باشد.
سوم: اصولا زنان نيازمند اعتماد به شوهرشان هستند و متاسفانه به شوهر ايراني زنده نمي توان اعتماد کرد.
چهارم: شوهر ايراني معمولا از حقوقي که قانون در اختيارش گذاشته سوء استفاده مي کند، البته معمولا اين کار را وقتي مي کند که زنده باشد.
پنجم: زنان دوست دارند وقتي به خانه مي آيند اضطراب نداشته باشند، يک شوهر زنده معمولا آنها را مضطرب مي کند.
البته آنچه گفتم در مورد بخش کوچکي از زنان و شوهران ايراني است، وگرنه پنج درصد از زنان و شوهران ايراني بسيار خوشبخت اند.”

اون متن بالا مال ابراهيم نبوي است. گل آقا صبح براي من و يكي از دوستان ايميل اش كرده, با اين عنوان كه “واقعيت داره؟”.

براي درصد نه چندان كمي از خانواده هاي ايراني و ايضا غير ايراني بله…واقعيت داره. منتها مهم ترين موضوع واقعيت داشتن اش نيست. موضوع مهم نوع برخورد با پديده ي نارضايتي از شوهر هست. قتل…قتل هاي ناموسي عمدتا در مورد بانوان و دختر خانم ها, و حالا..شوهر كشي!!!

يه موردش دو سه سال پيش اينجا هم اتفاق افتاد. خانمي فهميد كه شوهر دندانپزشكش با خانومي (فكر كنم خانم منشي اش) ارتباط داره. با ماشين سه بار از روي شوهرش رد شد و كشتش! (البته ترجيح مي دم به حالت هايي كه خانومه خودش رو مي كشه!)

به نظرم به نوعي انتقام گيري هست,‌ و نه حتي بهبود يا خلاص شدن از وضعيت موجود.

هفته ي قبل يكي از ناخن هاي پام داشت مي افتاد, با چسب محكمش كردم. اين هفته يكي ديگه داره مي افته. اول خواستم چسب بزنم كه درد نگيره, بعد فكر كردم وقتي ناخونه داره از انگشت مي افته, خوب لابد دليلي داره. ديگه اون ناخن و انگشت واسه هم ناخن و انگشت نمي شن! ولش كردم. فكر كنم تا حالا افتاده باشه, يا امروز عصري كه مي رم بد مينتون حتما مي افته ديگه! حالا گيرم دردم بگيره, يا اصلا يه لحظه نفسم ببره, يا بدتر از اون بيهوش بشم!!!!!

احتمال قوي مي دم يكي ديگه به جاش در بياد.

گرچه دكتر كه رفتم واسش, بهم گفت ضربه خورده. كاريش نمي شه بكني. فقط لاك بزن, كه معلوم نباشه با بقيه ي ناخن هات فرق داره! بعد هم گفت احتمالا همين طوري هي هي در مياد و دوباره مي افته!!!!!!!

به نظرم در مورد بعضي موارد روحي هم صدق كنه!!!! بعضي چيزها اينطورين, به يه قسمت ضربه ديده از روح آدم مربوط مي شن, در ميان, مي شن تكه ي روح آدم, بعد مي افتن!!! اول آدم چسب مي زنه, بعد فقط حواسش هست كه خيلي دردش نگيره, بعد از صرافت اون هم مي افته, مي گه فوقش درد مي گيره, غش مي كنم, دوباره به هوش ميام, لاك مي زنم, ناخن بعدي در مياد!!!!!

اين سايت يه خانوم فوتوژورناليست هست از عراق. امروز صبح توي راديو داشت باهاش مصاحبه مي كرد.

با اون خانمي كه در عراق گروگان گرفته شده بود و فرار كرد هم مصاحبه كردن. چيزهايي كه درمورد آسايشگاه رواني زنان در عراق مي گفت تكان دهنده بود. به شدت بغض من رو گرفته بود.

بعضي آدم ها كجا هستن؟ من كجا! خوشبختي من بي نهايته!

چه داره به سر خاور ميانه و تمام دنيا مياد, كي مي دونه؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چرخ..چرخ…گريز

Posted by کت بالو on February 25th, 2006

جنگل,‌‌ شب,‌ سرما,‌ تنهايي,‌ وحشت,‌ گريز…گريز…گريز…
پلك هايت را مي بندي و…فقط مي دوي, از صداي زوزه, از يك وحشت مداوم, از يك ناچاري ناگزير, از يك قدرت موهوم, گريز…گريز…يك نفس,‌ با تمام وجود, با تمام قوا…نفست كه بريد, خنكا ي نسيم را احساس مي كني
, و يك سكوت مطلق…نفس عميق مي كشي, پلك هايت را آرام باز مي كني…….باز…باز…ناباور…چشمهاي گشاد گشاد
.
.
دهشت, به حد مرگ, انگار هرگز نگريخته بودي,‌جنگل..شب…سرما…تنهايي…وحشت…
.
.
اشك و بغض امان نمي دهد. چرخ و فلك مي نشيني, مي چرخي..مي چرخي…مي چرخي, با سرعت هراس, با سرعت وحشت, قهقهه مي زني,‌ مستانه, امان نمي دهي…به حال مرگ كه افتادي, پا به زمين مي گذاري, گيج, منگ, گيج, گيج تر…سكندري مي خوري,‌ استفراغ مي كني, اشك امان نمي دهد, باز…چرخ و فلك مي نشيني, مي چرخي, مي چرخي, با سرعت هراس…قهقهه مي زني…درمانده,‌ اشك امان نمي دهد…

جنگل, شب, سرما, تنهايي, وحشت,‌ چرخ..چرخ..چرخ…بيزاري…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on February 23rd, 2006

به جان كوچولو (يه آقاي چيني راست راستي كوچولو) ايميل فرستادم كه قربون چشاي بادوميت برم, اين كتابي كه داري رو دو سه روزي به من قرض بده. برام ايميل زده كه مي دوني كه خلاف اخلاق مهندسيه كه از روي كتابه كپي بگيري. بهتره بري بخريش!!!!!!!
واسه اش ايميل زدم كه قربونت, من كي گفتم مي خوام كپي بگيرم. مي خوام قبل از خريدنش يه نگاه بهش بكنم!
كتاب رو ديروز آورده و گفته تا دوشنبه نگهش دار.
امروز رفتم سر كار مي بينم جي مين كره اي چشم بادومي با “لبخند” بهم مي گه كتي شنيده ام كه مي خواستي بري غير قانوني از روي كتاب كپي بگيري. مي دوني كه خلاف اخلاق مهندسيه!!!!!

واقعا كه… تا من باشم باسنم رو زودتر بجنبونم كتاب رو بخرم, خواسته و نخواسته به ملت حرف نزنم.

زمان: همين امروز عصري, ساعت ده دقيقه به شش,
مكان: محل كار كتبالو, وسط كيوبيكل ها (غرفه ها).

ديويد: هي, كتبالو. كجا مي ري؟ كت واسه چي مي پوشي؟
كتبالو: مي دوني كه ديويد جان, قرار دارم. دارم “زود” از سر كار مي رم.
ديويد: آره. مي دونم. حالا باز با كي؟
كتبالو: خودت كه بهتر مي دوني. با نظافتچي ها ساعت شش و نيم عصر قرار دارم. بيشتر از سه ساله.
ديويد: آره مي دونم.
كتبالو: صداش رو در نيار.
ديويد: باشه…(دور و برش رو نگاه مي كنه, انگشت سبابه رو مي گذاره روي دماغش و مي گه..هسسس. نگاه مي كنه دوباره با تعجب) ببينم, گوشواره انداختي, لباس رسمي چسان فسان, با موي درست شده, مي خواي بري با نظافتچي قرار بذاري!!!
كتبالو: چه كنم ديوي جان. عاشقم.
ديويد: اگه شما زن ها بلد بودين عاشق نشين, دنيا واسه همه بهتر مي شد.

كسي مي دونه “بر منكرش لعنت” به انگليسي چي مي شه؟

يه مسجد شيعيان كه مدفن دو تا از امام هاي شيعيان هم بوده رو زدن درب و داغون كردن. شيعيان هم زدن مساجد سني ها رو درب و داغون كردن! اين بزن, اون بزن.
از من اگه مي پرسين سر تا تهش كار آقاي بوشه.
به نظرم نقشه ي يه جنگ صليبي مجدد رو داره مي كشه.
و…بازم به شدت دلم مي خواد اشتباه كرده باشم.

ديروز مارتين تسويي (اين يكي هنگ كنگيه, با مارتين خره فرق داره), كف دستم رو نگاه كرد و گفت به ميونسالي نرسيده شغلت رو عوض مي كني. مي شه حدوداي سه تا هشت سال ديگه!
خدا به خير كنه. اين سومين فالگيريه (!!!) كه بهم اين و مي گه. باحاليش اينه كه خودش كف بيني رو از آليس ياد گرفته. از اون موقع تا حالا افتادم تو حول و ولا كه شغل دوم ام رو انتخاب كنم!!! (پيشنهادي نداره كسي؟)
و…كلي كيف مي كنم. آليس داره استعداد هاش رو رو مي كنه. نظرات مهندسي اش از بهترين ها هستن,‌ و متاسفم كه دو سال تمام به خاطر فقدان اعتماد به نفس, و مشكلي كه با شوهرش داشت توي محيط كاري حسابي اذيت شد تا …بالاخره جا افتاد.

دوباره يه قرنطينه ي حسابي دو ماهه داره واسه كتبالو خانم شروع مي شه. اين خيلي جديه! اگه نشه مي ره واسه دسامبر آينده!

ببب…له..بايد بريم به سر ملكه اليزابت قسم بخوريم!!!
ولله به نظر من بنده از ابتداي زندگي خود به خود, اتوماتيك با متولد شدنم در سرزمين ايران به سر ملكه ي اليزابت قسم خورده بودم!!! وگرنه فكر نمي كنم خيلي به راحتي مي شد زندگي كنم! اصولا در كل اين دنيا دسته جمعي به سر صاحبان ثروت و مقام قسم خورديم يه جورايي!
حالا بايد برم اين قسم رو رسمي كنم, كه بشم شهروند كانادا!!!
اينها به كنار, دارم فكر مي كنم شهروند كانادا شدن قسم خوردن به سر يه نفر رو مي خواد, تازه اون هم نه جدي جدي, مي شه بهش فحش خوار مادر هم داد!!! شهروند ايران شدن قسم خوردن به سر جد اندر جد هزار خاندان رو مي طلبيد, كه نمي شد گفت بالاي چشم هيچ كدومشون ابرو هست.
گرچه, كلا با قسم خوردن به سر كسي, حالا مي خواد خودم باشم,‌ يا ملكه اليزابت باشه, يا اسمشو نبر, يه جورايي مشكل دارم. نمي شه آدم به يه نفر به صرف اين كه ملكه است يا كتبالو است يا اسمشو نبر هست قسم بخوره. مي شه به يه مرام, يا عقيده, يا قانون, يا كشور, يا يه چيزي تو اين مايه ها قسم خورد. قانون و مرام و عقيده تغيير نمي كنه,‌ گرچه خود آدم متغيره, ولي ملكه يه موجود متغيره. مگه اين كه به ملكه ي امروز قسم بخورم, بعد فردا اگه يهو ملكه تغيير كرد و دچار يه تحول بزرگي شد و مثلا چادر سرش كرد يا شد مثلا يه جنايتكار حرفه اي (مثلا) بگم آقا من اين يكي رو دوستش ندارم و راحت بزنم زيرش!
به هر حال…در اون تاريخ خاص, قسم مي خوريم كه به اون ملكه ي خاص و خاندانش وفادار بمونيم.

گرچه…راستي راستي كانادا رو دوست دارم, و فكر مي كنم كشور دومم هست. به ايران و كانادا و بهتر بگم كل كره ي ارض به روش خودم وفادار مي مونم! اين رو به مقدسات كنوني ام قسم مي خورم.

دوستتون دارم, خوش بگذره,‌ به اميد ديدار

وجود درد

Posted by کت بالو on February 21st, 2006

بعد از يه ساعت ورزش سنگين يكشنبه و دو ساعت و نيم تمرين رقص يكشنبه و دو ساعت بدمينتون دوشنبه و يه ساعت تمرين رقص سه شنبه, ساعت هشت شب تنها جاييم كه درد نمي كرد كف پام بود. اون هم رفتم ورزش. كفش ورزشي نبرده بودم, با كفش باله رفتم روي ترد ميل, نيم ساعت پياده روي سريع,‌ كف پام كم مونده تاول بزنه, اون هم درد گرفت!!!!

فعلا وجود درد دارم. بعدا خدمت مي رسم.

دوستتون دارم,‌ خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on February 20th, 2006

ولله من از كار ملت سر در نميارم.
يكي از دوستهام يه آفلاين گذاشته, اولش نوشته اين پيام رو تا سي روز نخون!!!!!

نمي فهمم اين دوستم چرا سي روز ديگه برام آفلاين رو نگذاشته.
نخوندم, ولي حالا بايد يادم باشه كه سي روز ديگه بهش بگم دوباره واسم بفرستتش, اگه راست راستي اينقدر مهم باشه كه تا سي روز ديگه هم يادش مونده باشه!!!
بستم آفلاينه رو آخه!!!

رفتيم با ده تا از همكارهام بدمينتون امشب.
از كارآموزمون نحوه ي درست سرويس زدن و شمردن امتياز ها و چرخش هاي توي زمين رو ياد گرفتم. كن هم از همون كارآموز هاست كه آخر كار مي مونم من بيشتر از اون ياد گرفتم يا اون از من.
نفر بعدي كه بياد احتمالا يا عرب هست يا پاكستاني. نفر اولي كه انتخاب كرديم اسمش محمد بود و نفر دوم رفيع!!
به نظرم بعد از سري چيني ها كه توي تيممون استخدام شدن حالا نوبت خاور ميانه اي هاست.
كن هم بعد از اندي از همون دسته است كه دلم براش تنگ بشه. خوبيش به اينه كه بيشتر از چهار ماه نمي مونه. خيلي خوب كار مي كنه, و اخلاقش هم خيلي خوبه.
سيد هم چشم ديدنش رو نداشت. حالا بهتر شده باهاش.

گاهي وقت ها مي دوني يكي داره چيزي رو قايم مي كنه, يا دقيقا وارونه اش رو بهت مي گه, منتها فقط به روي خودت نمياري, چون احتمال مي دي اگه يك در هزار هم راست بگه, و بعد بهش بگي داره دروغ مي گه, چه حال بدي پيدا مي كنه.
از اون گذشته,‌ خيلي وقتا خود ادمه بيشتر از راست و دروغ حرفه ارزش داره.

و شعر از علي صالحي:

يك سازي مي زند اين رود بي پرده از آواز او
كه نگو
هي از هواي اين همه واژه
وسوسه ام مي كند : بيا
اما نمي روم
چه فايده دارد اين رفتن
كه باز آمدنش
پرده پوش پشيماني ست
حقيقت اين است
هنوز ميان دريا و دلهره
مجبورت نكرده اند كه بداني
باد نمي فهمد
باد نمي فهمد
بر اين بوته ي بي وطن چه رفته است
حالا هي ساز بي پرده
از پرده در پرده چيزي بزن
چيزي در پرده باز نخواهد ماند

از خراش پيدا كردن هاي هر روزه و هر ساعته گريزي نيست. زندگي يعني خراش خوردن و خراش دادن هميشگي. قشنگ مي گه حافظ:

با دل خونين لب خندان بياور همچو جام

ني گرت زخمي رسد آيي چو چنگ اندر خروش.

حالا…همچين خراشي بر نداشتم. نترسه كسي. منتها خراش هاي روزمره و هر دقيقه اي معرف حضور تمام ابناي بشر هست. كاريش هم نمي شه كرد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار