چل تكه
دستهبندی نشده February 23rd, 2006به جان كوچولو (يه آقاي چيني راست راستي كوچولو) ايميل فرستادم كه قربون چشاي بادوميت برم, اين كتابي كه داري رو دو سه روزي به من قرض بده. برام ايميل زده كه مي دوني كه خلاف اخلاق مهندسيه كه از روي كتابه كپي بگيري. بهتره بري بخريش!!!!!!!
واسه اش ايميل زدم كه قربونت, من كي گفتم مي خوام كپي بگيرم. مي خوام قبل از خريدنش يه نگاه بهش بكنم!
كتاب رو ديروز آورده و گفته تا دوشنبه نگهش دار.
امروز رفتم سر كار مي بينم جي مين كره اي چشم بادومي با “لبخند” بهم مي گه كتي شنيده ام كه مي خواستي بري غير قانوني از روي كتاب كپي بگيري. مي دوني كه خلاف اخلاق مهندسيه!!!!!
واقعا كه… تا من باشم باسنم رو زودتر بجنبونم كتاب رو بخرم, خواسته و نخواسته به ملت حرف نزنم.
—
زمان: همين امروز عصري, ساعت ده دقيقه به شش,
مكان: محل كار كتبالو, وسط كيوبيكل ها (غرفه ها).
ديويد: هي, كتبالو. كجا مي ري؟ كت واسه چي مي پوشي؟
كتبالو: مي دوني كه ديويد جان, قرار دارم. دارم “زود” از سر كار مي رم.
ديويد: آره. مي دونم. حالا باز با كي؟
كتبالو: خودت كه بهتر مي دوني. با نظافتچي ها ساعت شش و نيم عصر قرار دارم. بيشتر از سه ساله.
ديويد: آره مي دونم.
كتبالو: صداش رو در نيار.
ديويد: باشه…(دور و برش رو نگاه مي كنه, انگشت سبابه رو مي گذاره روي دماغش و مي گه..هسسس. نگاه مي كنه دوباره با تعجب) ببينم, گوشواره انداختي, لباس رسمي چسان فسان, با موي درست شده, مي خواي بري با نظافتچي قرار بذاري!!!
كتبالو: چه كنم ديوي جان. عاشقم.
ديويد: اگه شما زن ها بلد بودين عاشق نشين, دنيا واسه همه بهتر مي شد.
كسي مي دونه “بر منكرش لعنت” به انگليسي چي مي شه؟
—
يه مسجد شيعيان كه مدفن دو تا از امام هاي شيعيان هم بوده رو زدن درب و داغون كردن. شيعيان هم زدن مساجد سني ها رو درب و داغون كردن! اين بزن, اون بزن.
از من اگه مي پرسين سر تا تهش كار آقاي بوشه.
به نظرم نقشه ي يه جنگ صليبي مجدد رو داره مي كشه.
و…بازم به شدت دلم مي خواد اشتباه كرده باشم.
—
ديروز مارتين تسويي (اين يكي هنگ كنگيه, با مارتين خره فرق داره), كف دستم رو نگاه كرد و گفت به ميونسالي نرسيده شغلت رو عوض مي كني. مي شه حدوداي سه تا هشت سال ديگه!
خدا به خير كنه. اين سومين فالگيريه (!!!) كه بهم اين و مي گه. باحاليش اينه كه خودش كف بيني رو از آليس ياد گرفته. از اون موقع تا حالا افتادم تو حول و ولا كه شغل دوم ام رو انتخاب كنم!!! (پيشنهادي نداره كسي؟)
و…كلي كيف مي كنم. آليس داره استعداد هاش رو رو مي كنه. نظرات مهندسي اش از بهترين ها هستن, و متاسفم كه دو سال تمام به خاطر فقدان اعتماد به نفس, و مشكلي كه با شوهرش داشت توي محيط كاري حسابي اذيت شد تا …بالاخره جا افتاد.
—
دوباره يه قرنطينه ي حسابي دو ماهه داره واسه كتبالو خانم شروع مي شه. اين خيلي جديه! اگه نشه مي ره واسه دسامبر آينده!
—
ببب…له..بايد بريم به سر ملكه اليزابت قسم بخوريم!!!
ولله به نظر من بنده از ابتداي زندگي خود به خود, اتوماتيك با متولد شدنم در سرزمين ايران به سر ملكه ي اليزابت قسم خورده بودم!!! وگرنه فكر نمي كنم خيلي به راحتي مي شد زندگي كنم! اصولا در كل اين دنيا دسته جمعي به سر صاحبان ثروت و مقام قسم خورديم يه جورايي!
حالا بايد برم اين قسم رو رسمي كنم, كه بشم شهروند كانادا!!!
اينها به كنار, دارم فكر مي كنم شهروند كانادا شدن قسم خوردن به سر يه نفر رو مي خواد, تازه اون هم نه جدي جدي, مي شه بهش فحش خوار مادر هم داد!!! شهروند ايران شدن قسم خوردن به سر جد اندر جد هزار خاندان رو مي طلبيد, كه نمي شد گفت بالاي چشم هيچ كدومشون ابرو هست.
گرچه, كلا با قسم خوردن به سر كسي, حالا مي خواد خودم باشم, يا ملكه اليزابت باشه, يا اسمشو نبر, يه جورايي مشكل دارم. نمي شه آدم به يه نفر به صرف اين كه ملكه است يا كتبالو است يا اسمشو نبر هست قسم بخوره. مي شه به يه مرام, يا عقيده, يا قانون, يا كشور, يا يه چيزي تو اين مايه ها قسم خورد. قانون و مرام و عقيده تغيير نمي كنه, گرچه خود آدم متغيره, ولي ملكه يه موجود متغيره. مگه اين كه به ملكه ي امروز قسم بخورم, بعد فردا اگه يهو ملكه تغيير كرد و دچار يه تحول بزرگي شد و مثلا چادر سرش كرد يا شد مثلا يه جنايتكار حرفه اي (مثلا) بگم آقا من اين يكي رو دوستش ندارم و راحت بزنم زيرش!
به هر حال…در اون تاريخ خاص, قسم مي خوريم كه به اون ملكه ي خاص و خاندانش وفادار بمونيم.
گرچه…راستي راستي كانادا رو دوست دارم, و فكر مي كنم كشور دومم هست. به ايران و كانادا و بهتر بگم كل كره ي ارض به روش خودم وفادار مي مونم! اين رو به مقدسات كنوني ام قسم مي خورم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
February 24th, 2006 at 7:47 am
جمعه مبارك باد.
شيك و پيك كرده اي و رفته اي سر قرار – فكر كنم ميخواهي حسادت گل آقا را تحريك كني كه جريان را با اينقدر آب و تاب نوشته ايش …
شهروند شدنت هم مبارك باشد. به كشور گل و بلبل و بستني هاي افسانه اي خوش آمدي! (شكلك نيش باز)
آخر هفته خوبي را داشته باشي.
February 24th, 2006 at 9:36 am
باز قرنطینه!!!؟؟
رفتم یه دوست دیگه واسه خودم پیدا کنم 🙁
🙂
February 24th, 2006 at 10:01 am
فرهاد عزيز. اين يه شوخي قديميه بين من و ديويد. يه بار سه سال پيش ها ساعت شش عصر جمعه اومد و ديد من نشسته ام توي آزمايشگاه. گفت اينجا چكار مي كني. گفتم قرار دارم. گفت با كي. گفتم نظافتچي قراره بياد آزمايشگاه رو تميز كنه. با اون قرار دارم. از اون موقع تا حالا اين شده يكي از شوخي هاي ما دو تا.
مسافر خانوم گل. قرنطينه شما رو شامل نمي شه. با شما كه باشم مي شه بشنيم درس بخونم. يادت نيست دفعه هاي قبل رو مگه؟
February 24th, 2006 at 10:27 am
نوچ نوچ نوچ نوچ…مي خواي از روي كتاب كپي بگيري؟! مي دوني خلاف اخلاق مهندسيه!
February 24th, 2006 at 12:58 pm
سيتيزن شدنت مباركه. خيلي خوشحال شدم.
February 24th, 2006 at 1:27 pm
شايد بد نباشه که آدم تو اون سنو سال شغلش رو عوض کنه . کلي تنوعه واسه خودش
February 24th, 2006 at 6:38 pm
منم كانادا خيلي دوست دارم بخصوص با دل و جگر و نون بربري هم باشه …. ساعتم هم سيتي زنه …. خيلي وقت پيش خريدمش و حاضر نيستم با بهترين ساعتهاي دنيا هم عوضش كنم …..ولي قسم نه خودم ميخورم نه دوست دارم كسي جلوم بخوره …..ميشه گفت مثل يه شوي مسخره اس …. هر كتابي بخصوص كتب فني يكي دو تا صفحه ’ مهم بيشتر نداره …. و كپي تا ده صفحه از هر كتابي مانعي نداره ولي خوب بيشتر ديگه نه
shame on denier
همه اينا مقدمه بود كه بگم خيلي ممنون و خيلي مخلصيم