نازنین…
دستهبندی نشده April 29th, 2006نازنین…
شده بودی چشم, شده بودی گوش, دست, دهان, …یک کلام, شده بودی واسطه ی من و دنیا.
با چشم های تو می دیدم, با گوش های تو می شنیدم,
چیزی زیبا بود که بپندارم تو زیبا می انگاری اش, چیزی شنیدنی بود که بپندارم تو خواهان شنیدنش باشی.
نازنین…
دنیا با آن چشم و گوش, یا تنفر انگیز بود یا پوچ. پوچ اگر در چشم و گوش تو هیچ بود, تنفر انگیز اگر در چشم و گوش تو زیبا بود….که روزهاست از هر چه که هرچیز تو را از من برباید متنفرم.
نازنین…
از هر آنچه دمی جسم تو را, روح تو را, فکر تو را, نگاه تو رااز من می ربود تنفر داشتم. و این یعنی نقطه ی پایان لذت. تنها استثناهای قانون را, گرچه می دانی. این میان لذت تو بودی, دست های تو, چشم های تو, وجود تو, روح تو, جسم تو, و سرچشمه ی تمام شظ های مهیب نفرت – نفرت از هرچه تو را از من جدا می کرد, نفرت از گذر لحظه ها بر من, نفرت از زشتی های من, نفرت از زیبایی هایی که در وجود هر پدیده ای بود و در من نبود- باز تو بودی. و من در حیرت تضاد. یک سرچشمه, زایش بی دریغ لذت, زایش بی دریغ نفرت.و شگفتا دو بی نهایت…که در تو غایت و نهایت می گرفت.
نازنین…
حتی نمی دانستم از یک پدیده به واسطه ی خود پدیده بیزارم, یا بیزاری به واسطه ی توست, یک کلام…نمی دانستم این “من” ام که زندگی می کنم, یا “من” در چشم توست که زندگی می کند.
نازنین…
یک کلام عاشق از خود می گذرد و در معشوق فنا می شود. کسی هم هست که از معشوق می گذرد و در خود فنا می شود.
نازنین…
امروز به انتهای “تو” در خودم رسیده ام.
من…نفرت انگیز..زشت..دوست داشتنی..زیبا..بی تو, تنها …خودم را باز خواهم یافت.
تکامل مهم نیست..پیدا شدن اهمیت دارد نازنین….
—
بسیار عالی و خوبم. راه زندگی به شکلی که بود گیرم کمکی تندتر ادامه دارد.
خدا خیر بده به کسی که این جمله رو به من یاد داد: توی زندگی سرعت رو ثابت نگه ندار. عوضش شتابت رو ثابت نگه دار.
گرچه گبویه گا و ذن هر دو می گن سکوت و لمحه ای به خود اندیشیدن بهترین کاری هست که آدم باید مدتی در روز رو بهش اختصاص بده! پوففف…شتاب در سکون!! دچار یاس فلسفی شدم!!!!
خونه ی شبیه بازار شام هم البته در رسوندن آدم به نقطه ی یاس فلسفی بی اثر نیست. از من می شنوین قبل از هر کاری خونه تون رو جمع کنین. به شادابی و رفع افسردگی کمک می کنه!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
April 30th, 2006 at 1:01 am
سلام كتي…ديگه كم كم داشتم نااميد مي شدم…كجا بودي اين همه مدت؟ مي بينم كه سرحالي و از اين بابت خدا رو شكر…متنت هم كمي گرگيجه دار بود؟!!!!؟؟
April 30th, 2006 at 1:49 am
آخيش بلاخره اين صفحه با يه مطلب جديد بالا اومد… توره جدت ديگه اين ريختي بي خبر نري مرخصيا!!!!!!!!
متني كه نوشتي دقيقا مال حال و هواي منه
April 30th, 2006 at 1:55 am
به جان خودم من رفرش می کردم چیزی نمی دیدم:دی
April 30th, 2006 at 4:11 am
akheysh, balakhareh bargashti…,khosh oumadi khanoomi, safa avordi, digeh ham injoori gheibet nazaneh lotfan .
khoshalam ke sare hali, khosh bashi, ma ham dooset darim….