ما انسانيم. نه بيش و نه كم. دچار,‌ دچار مايي و مني.
ما انسانيم, نه بيش و نه كم. مفهوم “من”‌ بودن,‌ انكار ناپذير ترين و اولين مفهوم انساني ست.

كتاب هايكو مي گه “هايكو و نيز ذن از من به هر شكلي كه بيان شود بيزارند”.

توضيح اين كه از ديشب تا حالا دارم به چگونگي حذف “من” فكر ميكنم. به نظرم براي خودم اگه مشكلي نباشه براي كس ديگه اي نبايد خيلي موضوع مهمي باشه. كلا هر “من” اي براي خود اون “من” مهمه!!!
يه كمي كه كل موضوع رو بچرخوني اگه اون “من” بتونه با حذف “من” كنار بياد, كس ديگه اي خيلي اهميت چنداني به جريان نمي ده.
باز هم يه جور مربوط نامربوطي حالا مي شه به هجاي “تو خود حجاب خودي” ‌از ديد ديگه اي هم نگاه كرد.

براي از “من” گذشتن بايد “تو”‌ را براي هميشه فراموش مي كردم.
حالا “تو” ميان همه نشسته اي. ميان “آنها”.

من, تو, همه يكي هستيم. بي هيچ صفت مميزه. همه دست هم.
حالا “تو” مي تواني ميان تمام جمعيت اين دنيا گم شوي, يا پيدا شوي. هرگز دوباره تشخيصت نخواهم داد.

كارآموز ها امروز خداحافظي كردن و رفتن. جالب ترين بخش جريان نهار ظهر بود. اولين بار بود كه مي رفتم رستوران ژاپني. يه آتشفشان توي پياز!!!
ولي توي كار با چاقو اونقدر ها هم ورزيده نبود آقاهه. به شكل واضحي از فرود آوردن دقيق تخم مرغ روي لبه ي كارد ناتوان بود. شوت مي كردش بالا. سعي مي كرد كارد رو بگيره زير تخم مرغ!!!
درست مثل اين كه من بخوام به زور ماشين حساب عدد بيست و دو رو با عدد چهل جمع كنم!!! كمي نياز به تمركز داره, ولي ديگه اينجوري هم نيست كه نشه!!و هر بار تخم مرغ جاي وسط چاقو شانسي يه جايي فرود بياد بابا. بي خيال!


بحث امروز راديو در مورد فيلم جديدي كه درباره ي يازده سپتامبر اومده باعث شد بخوام حتما فيلم رو ببينم.
خانومه كه پسرش رو توي حادثه از دست داده بود اصرار داشت كه تمام اين فيلم ها واسه پول در آوردنه و اين فيلم از كفر ابليس هم بدتره و صرفا به دليل اين كه اين خانم ياد حادثه ي تلخي مي افته ديگه كسي نبايد در مورد يازده سپتامبر حرفي بزنه!!! به شدت عصبي ام كرده بود. اگه خانومه جلوم بود بهش مي گفتم خيلي از مردم دنيا عزيزي رو توي حاذثه اي از دست دادن. حق هم داري كه نخواي يادش بيفتي. ولي اين كه به خاطر يه چيز صرفا احساسي كه هيچ منطقي هم براي رد يا قبولش نداري بخواي يه حرفي رو به ملت دنيا بقبولوني ديگه حسابي پر روييه. حساب منطق و احساس جداست. جفتشون قوي هستن. منتها تفاوت اينه, منطق رو با آدم هاي ديگه مي شه شريك شد
, احساس رو ولي براي خودت نگه داري -مگه اين كه به ديگران نفعي برسونه- بهتره.
(نه كه بگم خودم اين كار رو مي كنم ها).

ب…له. لذت و فقدان و ميل جنسي در زنان و ارضاي اميال جنسي و…بابا بي خيال. هنوز نمي فهمم كجاي جريان با حس گرسنگي و تشنگي متفاوته!!! نه كه سر متفاوت بودن يا نبودنش چك و چونه بزنم ها. يا مثلا بگم خودم كنار اومدم يا نه. نه. فقط مي گم اين يه مسئله ي كاملا فيزيكيه. نمي فهمم چطور هنوز بشر -به عكس حيوانات محترم- با جريان كنار نيومده. به عبارتي تمام اينها فقط علامت تعجب آخرشه و همه توي گيومه. نه استدلال و نه اظهار نظر. جهت اطلاع همگان, دور و نزديك, ببخشيد كه مقاله رو خوندم و توجهم رو جلب كرد و نقلش كردم. ولي…اينجوري شد يهو.

هممم…تقديم به دوستي كه امروز باهاش حرف مي زدم:

دختر بر آستانه ي در عاشقانه خواند
كاي آرزوي من
من فارغم ز خويش و تو آسوده از مني
با دوست ، دشمني
بس شام ها ستاره شمردم به نور ماه
تا اختر رميده ي بختم وفا كند
شور نگاه دوست در آن چشم دلفريب
چون باده سرگراني عيشم دوا كند
هر شب كه ماه مي نگرد از دريچه ها
جان مي دهد خيال ترا در برابرم
من شاد ازين اميد كه چون بگذري ز راه
شايد چو نور ماه ، فراز آيي از درم
هر ناله اي كه مي شكند در گلوي باد
آهنگ ناله هاي دلم در فراق تست
جون تابد از شكاف درم نور ماهتاب
گويم نگاه كيست كه در اشتياق تست
اي ارزوي من
اي مرد ناشناس
آگاه نيستم كه كجايي و كيستي
اما مرا به ديدن تو مژده مي دهند
وان مژده گويدم كه تويي يا تو نيستي
از من جدا مشو
چون زندگي به دست فراموشيم مده
يا از كنار من به خموشي گذر مكن
يا در نهان اميد هماغوشيم مده
دختر خموش ماند
مردي كه مي گذشت به سويش نگاه كرد
دختر به خنده گفت
اي مرد ناشناس تواني خبر دهي
زان آشنا كه هيچ نيامد به ديدنم ؟
آن مرد خنده كرد و شتابان جواب داد
آن آشنا منم

شعر از نادر نادرپور

دوستتون دارم,‌ خوش بگذره, به اميد ديدار