سگ ها و آدم ها
دستهبندی نشده May 10th, 2006گاهي وقتا فكر مي كنم چطور مي تونم خودم رو تا بيست سال, سي سال, چهل سال, يا پنجاه سال ديگه تحمل كنم. گاهي وقتا بيشترين اذيت رو خودم براي خودم دارم. هر كس ديگه اي بود مي شد بگذارمش پشت در و از دستش راحت شم, خودم رو نه. گير مي دم به خودم, يا چيزهاي ديگه, و شروع مي كنم خودم سر خودم غر زدن!!!!!
ياد يه داستان مي افتم. مردم يه شهري غروبا مي رفتن روي پشت بوم خونه هاشون. دليلش؟ شبها به شكل سگ هاي درنده در مي اومدن و گاز مي گرفتن. دليل تغيير شكلشون؟ لابد دلايل محيطي بوده, يا ژن شون اينطوري بوده, يا طبيعتشون بوده, يا يك كسي يه طلسمي بهشون خونده بوده, يا پريود مي شدن, يا با محيطشون تضاد داشتن, يا طول روز خسته مي شدن, يا.. من ولي مي گم قصه همين بوده. همينقدر ساده. توي قصه..قرار بوده اونها هر شب سگ بشن. حالا.. فرقش اينه كه قصه كه هست قصه گو هم راه حل رو مي گذاره جلوي پاي موجودات توي قصه. زندگي كه هست…قصه هست ولي قصه گو راه حل و آخر داستان رو ول مي كنه به امان خدا !!!
توضيح اين كه بد نيست آدم ها گاهي برن روي پشت بوم يا بقيه رو بي رو درواسي بندازن روي پشت بوم. صبح كه شد برگردن سر كار و زندگي شون. تنها مشكل اينه كه آدم هر جاي دنيا هم كه بره, پشت بوم كه هيچ تا طاق هفتم آسمون هم كه بره, خودش هميشه با خودشه!!! باز هم توضيح اين كه لطفا اگه ديدين كسي رفته روي پشت بوم, لابد حكمتي توشه. بيارينش پايين, جريان همون سگه است, خونتون پاي خودتونه تازه ممكنه خون كس ديگه هم پاي شما بيفته, مگه اين كه مطمئن باشين باطل السحري بلدين, كه طلسم آقا سگه يا خانوم سگه رو باطل مي كنه.
پوففف… هميشه دلم براي كنت دراكولا و زامبي ها و خون آشام ها مي سوخته.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
May 11th, 2006 at 11:37 am
خطرناك شدي مادر! وقتي عصباني هستي يه وقت نري رو پشت بوم.
May 11th, 2006 at 12:17 pm
همه ي ما گاهي سگ مي شيم. ولي متاسفانه به اندازه ي مردم اون قصه خوش شانس نيستيم كه بدونيم دقيقا كي سگ هستيم و كي خودمون!!
بهترين راه همانا همون روي پشت بام رفتن يا كلا دور شدن از بقيه هست. اگر خيلي خوش شانس باشيم كساني كه در اطرافمون هستند موقعيت هاي سگي ما را بهتر از خودمون تشخيص ميدن و كمتر آزرده خاطر ميشن ..
مواظب خودت باش و سخت نگير به خودت كتبالو جونم.
🙂