محمد علي سپانلو
دستهبندی نشده May 15th, 2006تو ساعتي تو چراغي تو بستري تو سكوتي
چگونه مي توانم
كه غايبت بدانم
مگر كه خفته باشي در اندوه هايت
تو واژه اي تو كلامي تو بوسه اي تو سلامي
چگونه مي توانم كه غايبت بدانم
مگر كه مرده باشي در نامه هايت
تو يادگاري تو وسوسه اي تو گفت و گوي دروني
چگونه مي تواني كه غايبم بداني
مگر كه مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور كردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضايت دادم
يعني
همين كه تو در دوردست زنده اي
به سرنوشت رضايت دادم
شعر از محمد علي سپانلو
دوستتون دارم,خوش بگذره, به اميد ديدار
May 15th, 2006 at 4:40 pm
be in zudi?
May 15th, 2006 at 8:08 pm
residan be kheir khanoomi!ghayebat nemidoonim ama jat khaliye!
May 15th, 2006 at 10:36 pm
رسيدن به خير. دلمون به همين زودي برات تنگ شده . خيلي بهت خوش بگذره .
May 16th, 2006 at 2:55 pm
khanomi mano part kardi be zaman…on moghe ke tanha taame gase sharab be mobareze ba talkhia bar mikhast…zood bargard