وحشت
دستهبندی نشده May 16th, 2006مي ترسم…خيلي مي ترسم, و من در اين وحشت تنها نيستم. من..از وحشت ديگران مي ترسم. من..از وحشت ديگران, از درماندگي آنها كه دوست دارم مي ترسم. از بي رحمي آنان كه دوست دارم, مي ترسم. از نفرتي مي ترسم كه گريبانگيرم است, و مي ترسم از نفرتي كه شدت مي گيرد. از نفرتي كه به جانم چنگ بزند, وحشت دارم. از بيزاري, از نفرت, از درماندگي, از تمام ازارنده ها نفرت دارم. من…از خودم وقتي ازارنده مي شوم, يا وقتي آزرده مي شوم هم نفرت دارم. من..از فرياد كردن, از ناله, و از سكوت, سكوتي كه عدم يگانگي است هم نفرت دارم. من از گريز از واقعيت, براي فرار از وحشت, نفرت دارم.
من…به شدت مي ترسم, و من…در اين وحشت تنها نيستم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
May 16th, 2006 at 4:37 am
من هم وحشت دارم
May 16th, 2006 at 11:48 am
سلام … نخیر تنها نیستی، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این هست که نگذاریم ترسمان، اربابمان شود!!!!
May 16th, 2006 at 3:53 pm
اصلا تنها نيستي عزيز دلم اينو يقين بدون!
May 16th, 2006 at 5:21 pm
shoja bash, be to ehtiaj darim……be shojaatet , be eradeh ostovaret va be ayandeie ke man va to khahim sakht sogand chionan namando chenin niz ham nakhahad mand.paidar bashi…..