دو سال بعد…
دستهبندی نشده May 18th, 2006بعد از دو سال, انگار نه انگار كه چيزي تغيير كرده! انگار ديروز از اينجا رفته بودم!! تنها تفاوت عمده اي كه مي بينم, كه كاملا هم قابل درك و پيش بيني هست, بازتر شدن ارتباطات هست و كمرنگ تر شدن لايه ي رويي نمادهاي مذهبي. مثل حجاب ها, يا سخت گيري خانواده ها, كه طبيعتا بر اثر گسترده تر شدن ارتباط ها با بقيه ي دنياست.
—
دلايل اجتماعي و شخصي كه باعث شدند ايران رو براي هميشه ترك كنم, هنوز هم هستند و حتي
پررنگ تر از هميشه. يا من خيلي واضح تر مي بينمشون.
جالبه كه در مورد خواسته هاي خودم اشتباه نكرده بودم. در مورد اين كه چه چيزي خوشحالم مي كنه, و اين كه از زندگيم چي مي خوام. هنوز هم زندگي در خارج از ايران بيشتر به ايده آل ها و معيار هاي من نزديكتره تا زندگي در ايران.
از اون گذشته, من خيلي خيلي خودخواه و خود محورم!
—
فرانك جنس خراب تنها چيزي كه از من خواسته عكس هاي با مانتو روسري منه!! براي فرانك و مارك قابل درك نبود دوگانگي پوشش بيرون خانه و توي خانه. براشون توضيح دادم قانون قانونه. فرضا در كانادا خانمي نمي تونه بدون پوشش بخش فوقاني بدن (topless) از خونه بره بيرون. ايران هم همينه. منتها مقدار پوشش با كانادا متفاوت هست.
براشون از چهارفصل بودن ايران گفتم, و از تحصيلات عالي دخترها و همينطور پسرهاي ايراني, و از گرم بودن ايراني ها. بقيه اش رو, در مورد غني سازي اورانيوم و رئيس جمهور و اوضاع سياسي خودشون بيشتر از من هم مي دونستن.
مارتين خره بهم گفت دور و بر پرزيدنتتون نرو!!! كارن بدخلق ازم قول گرفت مراقب خودم باشم چون به تنهايي نمي تونه تمام كارها رو انجام بده. بعد از ظهر جمعه كه مي خواستم زود برگردم خونه و صدهزار تا كار داشتم سه ربعي نشست پيشم و درد دل كرد!!!! نمي شد بهش بگم بايد تندي برم.
براي اد (انگليسي الاصل جون دوست محافظه كار) قابل درك نبود آدم بره جايي كه خطر جنگ وجود داره!! و…
—
آدم ها, همه و همه درست مثل لحظه اي هستن كه اينجا رو ترك كرده بودم. فقط برادرم بزرگتر شده. 🙂
انگار رفته باشم و برگشته باشم با چشمهايي كه چيزهاي بيشتري ديده ان.
و يك اصلي كه تا به حال خلافش برام ثابت نشده: آدم ها در اصل و اساس بي نهايت به هم شباهت دارن. تربيت ها و شرايط, لايه هاي رويي اونها رو, و الگو هاي رفتاري شون رو تغيير مي ده.
—
فيلم چارلي و كارخونه ي شكلات سازي رو ديدم. ولله خيلي چيزي ازش نفهميدم. غير از اين كه آقاهه روياهاي دوره ي كودكي خودش رو تحقق بخشيده بود. و…يه مفهوم كليشه اي بازگشت به خانواده و خوشبختي واقعي در آغوش خانواده. كسي اگه بيشتر از اين از اين فيلم فهميده به من بگه. كلا از فيلمه خوشم نيومد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
May 18th, 2006 at 11:09 am
بهرحال اميدوارم که بهت خوش بگذره و با دست پر برگردي.
May 18th, 2006 at 12:50 pm
omidvaram behetoon khosh begzare.
joz madod dafeati ast ke mibinam ye nafar ba vaghe bini dare neghah mikone.va entezar nadashe har chi taghir in var dide,to modati ke iran nabode hamash rafte bashe iran va on ja shode bashe behshte barin.khoshalam ye nafar ba shahamat va bedone sarzanesh kesi,faght gofte ke delesh khaste ye jore dige zendegi kone va baraye hamin mohajerat karde.
movafagh bashin va shad va khoram
May 18th, 2006 at 4:58 pm
به به! خوش اومدی:) یه جورایی دوست داشتم که ببینمت:) ولی شاید خودت زیاد مایل نباشی:) به هرحال امیدوارم روزای خوبی باشه برات:)
May 21st, 2006 at 9:47 am
منم تازگی دیدمش بنظرم خیلی مزخرف اومد…نمیدونم چرا اینقدر گل کرد