يادداشت براي دل خودم (۱)
دستهبندی نشده June 8th, 2006زندگي لحظات باحالي داره.
مثل اين كارآموز ها كه ميان و شروع مي كنن به كار كردن اينجا. بهشون كار رو مي دي. سوال مي كنن. بهشون جواب مي دي. كار رو انجام نمي دن, يا ميدن ولي ايراد داره. حرص مي خوري, باز با صبر و حوصله جواب و توضيح مي دي! بعد…تمام مدت جلوي چشمت هست كه خودت هم دقيقا همين بودي, براي كسايي كه باهات كار مي كردن, و شايد هنوز هم هستي, و پيش كارآموزه, يه غولي هستي كه ازت مي ترسه و بايد بهت كار تحويل بده. تو دلت براي كار شور مي زنه و مسئولش هستي, كارآموزه فقط بايد كار رو انجام بده و خيال خودش رو راحت كنه. چرخه…همينطوري. گهي زين به پشت و گهي پشت به زين.
—
اگه يه چيزي بشنوي و يه چيزي توي كله ات بگه :بلينگ, و بعد يادت بره يا مثلا سوظنت برطرف بشه, بعد يه اتفاقي بيفته مدتها بعد, كه ياد بلينگ بيفتي و باز يه چيزي توي كله ات بگه: بلينگ بلينگ, و اين بلينگ بلينگ ها تكرار شه, ياد مي گيري به خودت اعتماد كني, و…ياد مي گيري كه چيزي رو نشنوي, كه اينقدر بلينگ بلينگ نكني, وقتي بلينگ بلينگ فايده اي نداره!!!!!!!
دو تا پند توي زندگي حسابي به دردم خورد. اولش مامانم كه بهم گفت هيچ وقت سعي نكن چيزي رو كه كسي ازت مخفي كرده پيدا كني و بفهمي. احتمالا اون چيز بيشتر از هر كسي به خودت لطمه مي زنه و خودت رو آزار مي ده. دوميش از يه مجله, نصيحت يه پدر به دخترش: حواست به كار خودت باشه. (run your own race). اوليش توي زندگي خصوصي,دوميش توي زندگي كاري, باعث نهايت آرامش داشتنه.
—
و آخر سر هم…اينجور كه درست كله ي سحر از خبرگزاري گل آقا شنيدم, آمريكايي ها زدن خونه ي رهبر القاعده ي عراق رو صاف كرده ان! ولله اين وسط من از جفت طرفين حالم به هم مي خوره. هم بوش, هم القاعده. هر دو تا ديكتاتور و هر دو تا جنگ طلب و مخل آسايش و آرامش و بي منطق و بسته. منتها مي گم اگه يه وقت القاعده زده بود تو روز روشن خونه ي بوش رو صاف كرده بود, اونوقت چه خبر مي شد؟ بابا يه ذره انصاف داشتن هم خوبه ولله.
مي فرستادي دم خونه, دستگيرش مي كردي, مي برديش دادگاه جنگي و محاكمه…فرض اعدامش مي كردي. بد مي گم؟
—
سال هاي ساله هيچ كاري به اندازه ي نوشتن و رقصيدن و كتاب خوندن حالم رو جا نمياره. يه چيزي در من هميشه بي تغيير و دست نخورده مونده!
از همه بامزه تر, رفتم در مغازه لاك بخرم. خريدم. وقتي اومدم خونه, توي انباري لاك هام نگاه كردم, ديدم يه چيزي حدود هفت هشت ماه قبلش يه لاك خريده بودم دقيقا همون مارك و همون رنگ و همون سايز!!!! به نظر مياد سليقه ي من هم دست نخورده ي دست نخورده مي مونه هميشه! خوبه طراح مد نيستم!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
June 8th, 2006 at 6:11 pm
ميگم مگه لاكم سايز داره ؟ حالا بگو آخه بتو چه مربوطه زيستن :))
امروز سكشن ميتينگمون كنسل شد ياد شما افتادم … راستش يه زبون هم در آوردم …. ساري :))
June 9th, 2006 at 9:38 am
چقدر نصيحت مامانت بجا بود ! ازش تشكر كن عوض من .