شعر از اوحدي
دستهبندی نشده June 12th, 2006گر يار بلند آمد, من پستم و من پستم
ور كار به بند آمد, من جستم و من جستم
من حاكم اين شهرم, هم نوشم و هم زهرم
گر خصم بود پنجه, من شستم و من شستم
اي هر سخنت كامي, در ده زلبت جامي
كان توبه كه ديدي تو, بشكستم و بشكستم
هر چند به حالم من, از دست كه نالم من
زيرا كه دل خود را, من خستم و من خستم
اي مطرب درويشان, كم كن سخن خويشان
گو نيست شوند ايشان, من هستم و من هستم
هر كس به گمان خود, گويد سخنان خود
من يافتم آن خود, وارستم و وارستم
اي اوحدي ار باري, دادي خبر ياري
در يار كه مي گفتم, پيوستم و پيوستم
شعر از خودمه, مدتيه به جاي سيف فرغاني كه تخلص قبلي ام بود, به اسم اوحدي تخلص مي كنم!!!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
June 12th, 2006 at 11:05 pm
آلبالو این شعر از اوحدی کتبالوییه !
June 13th, 2006 at 12:24 am
بابا تو خودت يه پا مولوی هستی و ما خبر نداشتيم 🙂