چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

Posted by کت بالو on July 31st, 2006

بدون شرح…بر اثر اعتصاب غذا در گذشت.

دارم نهار می خورم!! فرسخ ها دورتر از جنگ و نا بسامانی. در کشوری که به دلیل محل تولدم باید آسه برم و آسه بیام. گرچه که مهد آزادی استَ (که البته آقای هارپر دارد گند می زند توی همان یک ذره ای هم که بود) اما هنوز تفاوت با خود ینگه دنیایی ها را حس می کنی. گرچه…با تمام اوصاف اینجا از کشور خودم آزادی بیان و آزادی عقیده ی بیشتری دارم.
حالا فکر می کنم…
من آدم ام؟ یا امثال اکبر محمدی؟ چی باعث می شه من اینجا باشم و او…
گاهی وقت ها فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم…و…به هیچ نتیجه ای نمی رسم.

انسان را نمی دانم ولی من…به غایت خودخواهم.
—-

“It was a very horrible scene. All the people were trapped underground. It was something that made you cry,” said Mohammed Zaatar, a Red Cross worker who was the first to arrive on the scene yesterday morning and who spent the entire day digging for survivors and corpses in the rubble. He said he did break down into tears, thinking of his own three-year-old, as he pulled some of the smaller children’s bodies from the ruins. “I cannot say more. This is the worst day of my life.”

به نقل از روزنامه ی گلوب اند میل.

و

The stunning bloodshed in Qana increased international pressure on Washington to back an immediate end to the fighting and prompted Rice to cut short her Mideast mission to return home Monday.

In a nationally televised speech before leaving Israel, Rice said she will seek international consensus for a ceasefire and a “lasting settlement” in the conflict between Lebanon and Israel through a UN Security Council resolution this week.

“I am convinced that only by achieving both will the Lebanese people be able to control their country and their future, and the people of Israel finally be able to live free of attack from terrorist groups in Lebanon,” Rice said.

.
.
.
The largest death toll from a single Israeli strike before Sunday was about a dozen, and the Qana attack, where at least 34 children and 12 women died, stunned Lebanese.

اسراییل هم عذرخواهی کرده و گفته که حمله به قانا به دلیل این بوده که چهل تا راکت از قانا به اسراییل شلیک شده بوده و تمامشون هم از نزدیک اون ساختمان!

به عبارت دیگه اسراییل می گه تا خلع سلاح کامل حزب الله جنگ رو ادامه می ده -و اینجور که پیداست به هر قیمتی!!- و آمریکا هم پشت سرش ایستاده. از سازمان ملل -طبق معمول همیشه- هیچ کار خاصی بر نمیاد. بقیه ی دنیا هم از دور دستی بر اوضاع دارن غیر از ایران که رسما طرفدار حزب لله لبنانه.

باز هم عقلم به هیچ جا نمی رسه!!!
گاهی وقت ها فکر می کنم نکنه مغز من پردازنده نداره و محدود می شه به مقدار محدودی از حافظه که تازه اون هم واسه هر چیز کار نمی کنه! فقط ورودی می گیره و بدون تغییری می فرسته روی خروجی! بعضی هاش رو هم توی حافظه نگه می داره.

گرچه… مسلما بهتر از اینه که ورودی ها رو پرداخت کنه و یه مشت آشغال به جای خروجی تحویل بده.
پردازنده ی کسی اگه کار می کنه لطفا بنده رو هم ملتفت اوضاع جاری و تعریف انسانیت بکنه.

تفال به حافظ شیرین سخن که خوش خبر از آب در اومد. برای من و برای همه:

ساقی بـه نور باده برافروز جام ما
مـطرب بـگو کـه کار جهان شد به کام ما
ما در پیالـه عـکـس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خـبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشـق
ثـبـت اسـت بر جریده عالـم دوام ما
چـندان بود کرشمـه و ناز سـهی قدان
کاید بـه جـلوه سرو صـنوبرخرام ما
ای باد اگر بـه گلشـن احـباب بـگذری
زنـهار عرضـه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد بـه عـمدا چـه می‌بری
خود آید آن کـه یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سـپرده‌اند بـه مـسـتی زمام ما
ترسـم کـه صرفـه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حـلال شیخ ز آب حرام ما
حافـظ ز دیده دانه اشکی هـمی‌فـشان
باشد کـه مرغ وصـل کـند قـصد دام ما
دریای اخـضر فـلـک و کشـتی هـلال
هسـتـند غرق نعـمـت حاجی قوام ما

برای تغییر ذایقه…

شعر از هوشنگ ابتهاج:

باز آي دلبرا كه دلم بي قرار توست
وين جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست اين خمار غمم هيچ چاره نيست
جز باده اي كه در قدح غمگسار توست
ساقي به دست باش كه اين مست مي پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوي موج فتنه گرفته ست و زين ميان
آسايشي كه هست مرا در كنار توست
سيري مباد سوخته ي تشنه كام را
تا جرعه نوش چشمه ي شيرين گوار توست
بي چاره دل كه غارت عشقش به باد داد
اي ديده خون ببار كه اين فتنه كار توست
هرگز ز دل اميد گل آوردنم نرفت
اين شاخ خشك زنده به بوي بهار توست
اي سايه صبر كن كه برآيد به كام دل
آن آرزو كه در دل اميدوار توست

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

خبرهای لای جرزی!

Posted by کت بالو on July 30th, 2006

نه..این دیگه شاهکار بود.
خانوم پریس هیلتون گفته ان که:

‘Every decade has an iconic blonde like Marilyn Monroe or Princess Diana, and right now, I’m that icon.’ Paris Hilton, told Britain’s The Sunday Times.

البته این هم جواب روزنامه ی گلوب اند میل هست:
We couldn’t agree more, but even though Marilyn Monroe posed nude for Playboy, she didn’t make a pornographic movie with her boyfriend, which then spread far and wide across the world.

عجب بابا…مریلین مونرو و خصوصا پرنسس دایانا…و مقایسه اشون با پریس هیلتون..
تفاوت اینه که من دربست عاشق مریلین مونرو و پرنسس دایانا هستم. هر کدوم شخصیتی هستن واسه خودشون.
منتها پریس هیلتون. مشکلی با فیلم پرنوی این خانوم و دوست پسرش ندارم. بالاخره اکثریت قریب به اتفاق جامعه ی کانادا و آمریکا و اروپا با دوست پسرشون ارتباط جنسی داشته ان, که اصلا باید هم داشته باشن مگه این که آدم های غیر طبیعی باشن.
منتها مشکلم اینه که این خانوم هیچ کار مهم و بحث انگیز و حتی قشنگی نکرده که بشه به عنوان یک سمبل در نظر گرفت.
بابا بی خیال…
دنیا دنیای اعتماد به نفس است و پر رویی!!!

(توضیح نویسنده: بنده از خانوم هیلتون حالم به هم می خوره. حالا هر اتفاقی هم می خواد بیفته!)

هان راستی. خانوم اندرسون چهاربار در چهار جای مختلف با آقای کید راک ازدواج کرده یا می کنه!
این روی جلد یه مجله بود وقتی می خواستم خرید هفتگی ام رو انجام بدم.
به نظرم توی قایق است و توی ماشین و توی ویلاشون و توی استخر!
بنده روی شتر رو هم که به روایات مختلف مستحب است پیشنهاد می کنم.
صادقانه خدمتتون عرض کنم خانوم اندرسون رو به خانوم هیلتون ترجیح می دم.
لااقل جایگاه خودش رو به عنوان یه پورن استار می شناسه و خودش رو به شکل های دیگه به ملت قالب نمی کنه.
حقا و انصافا هم در جایگاه خودش خوب کار می کنه. کارش رو بلده که خودش به خودی خود خوبه.

پاملا خانوم سی و نه ساله در مورد آقای کید راک سی و پنج ساله گفته که:
“Well my miracle came and went. And came back and back because he knew that I’d wake up one day and realize that I was waiting for nothing,” she said.

توی فکرم دو سه سال دیگه که این برنامه های فعلی ام انجام شد یه سری درس های بازرگانی و سهام و بورس بگذرونم که توی این دنیایی که همه چی پوله و اقتصاد بفهمم داره چی می گذره.
به هر حال…این مقاله در مورد گوگل هست و سهامش!
من که کلا به نظرم میاد سهام گوگل دیگه اون صعود غیر عادی رو نداشته باشه.
در حال حاضر به نظرم برد توی خرید سهام شرکت های تلکام باشد و ایضا شرکت های برنامه نویسی نرم افزار.
منتها چون شم اقتصادی ام درست چپرو کار می کنه همیشه, مسئولیتی به عهده نمی گیرم.
مسئولیت منفعت و ضررش پای خودتون!

دنیاکه هنوز به آخر نرسیده هان؟

بار صدهزار و یکم.
با تمام نیرو…دوباره…
یک دو سه…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

مورچه

Posted by کت بالو on July 28th, 2006

مورچه…هزار بار دونه رو می بره بالا….هزار بار دونه قل می خوره پایین. برای بار هزار و یکم هولش می ده بالا.
یادم باشه دنیا دنیای سعی و خطاست و پر از آدم های مختلف با توانایی های مختلف. دنیای من ولی با دنیای واقعی تفاوت داره. دنیای من اون چیزی هست که من از دریچه ی چشم هام می بینم و فکر می کنم. شاید حتی به اندازه ی یه دنیا متفاوت با دنیای واقعی.
جالبیش اینه که دنیای هر کسی متفاوته با دنیای واقعی.
درک مفهوم حقیقت مطلق چه وقت میسر می شه؟ و اصلا حقیقت مطلقی وجود داره؟

یه چیز ولی مسلمه. من…همون مورچه هه ام و اين بار …بار صدهزارم…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

امروز…

Posted by کت بالو on July 27th, 2006

طبق معمول همیشه گاهی وقت ها از یه ساعتی تا یه ساعتی همه چیز به هم می ریزه وبعد از یه ساعتی به بعد شروع می کنه درست شدن.
از این وقایع جگر سوراخ کن ریز ریز اینقدر داشته ام که بدونم تنها چاره اش خونسردیه ..جمع کردن حواس…آروم بودن…و صبر کردن. و این که یادم باشه بخشی از زندگی روزمره است.

به نظرم راست راستی اثر ماه و ستاره و صور فلکیه. وگرنه دلیل دیگه ای براش پیدا نمی کنم. خصوصا که به یه بازه ی زمانی محدود می شه! اسفند دود کردن باید در رد کردن بلا موثر باشه.

نمی دونم دقیقا برای چی باید زندگی کرد ولی می دونم باید این کار رو کرد. برای مردن یه عمر فرصت داریم و به هر حال خودش میاد. بنابراین فرضیه ی خاتمه دادن به زندگی برای من یه فرضیه ی کاملا رد شده است. منتها اگه باید کاری رو انجام داد بهتر که به قشنگترین شکلی انجامش بدیم و کمک کنیم که دیگران هم قشنگ انجامش بدن.

صبح ماشینه لج کرد و آمپرش زد بالا حسابی. نگه داشتم کنار اتوبان تا کمک برسه. تفاوت آدم ها بامزه است. دو تا جنتلمن به معنای واقعی پیدا شد. یکی شون یه آقای ایتالیایی (از پرچم ماشنیش فهمیدم) با یه فورد دو نفره ی قرمز!!! نگه داشت. از ماشین پیاده نشد. فقط از توی ماشین اشاره کرد به موبایلش و دستش رو به علامت سوال تکون داد. منظورش این بود که تونسته ام با جایی تماس بگیرم یا نه. موبایلم رو نشون دادم وانگشت شستم رو عین بیلاخ بردم بالا که یعنی اوکی هست همه چی. یه آقای مسن هم نگه داشت و باز بی این که پیاده بشه اشاره کرد که کمک می خوام یا نه. به اون هم بیلاخ رو نشون دادم که همه جا غیر از ایران یعنی همه چی اوکی هست.

بعضی ها ولی جنتلمن که نیستن هیچی حسابی هم جگر سوراخ کن هستن. انواع اداهای مختلف رو از پنج شش نفری دیدم. و با این که سعی می کنم آدم ها رو دسته بندی نکنم ولی…اغلبشون راننده کامیون بودن.

ماشینه بدکی نیست. احتیاط واجب اینه که فردا ببرمش تعمیرگاه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

یادداشت برای دل خودم (۱۰)

Posted by کت بالو on July 26th, 2006

آدم گاهی وقت ها از خودش حالش به هم می خوره. برای هر کسی پیش میاد و ..همینه دیگه.
بعضی وقت ها حتی به اون بدی هم نبوده منتها…گاهی که آدم غرورش رو یا احساسش رو یا هر آشغال دیگه ایش رو هزینه می کنه جای زخمش تا مدت بیشتری درد می گیره و به هر بهانه ای باز به یاد آدم میاد.

بیشتر از هر وقت دیگه ای از زندگی ام به مفهوم کلی کیف می کنم. وقتم تقریبا شبانه روز مال خودمه. هیچ چیزی بیشتر از این که چیزی دست و پام رو بگیره عصبی ام نمی کنه.

یه جایی خونده بودم بچه ها بی واهمه به همه نزدیک می شن. با هر بار پس زده شدن یه دیوار دور خودشون می کشن. فکر می کنم این دیوارها قطور تر و بلندتر می شن تا سن خاصی که همه به یک حدی از تنهایی می رسن. با بعضی ها می شه دری توی لایه های دیوارها باز کرد. بعد هم هر وقت خسته بشی می شه در رو بست.
ما هم همین کار رو می کنیم. ما هم دیگران رو هول می دیم توی حصارهای خودشون. اگه خیلی هنرمند باشیم خیلی انسان باشیم و ظرفیتمون خیلی بالا باشه می فهمیم چطور تعداد و قطر این حصار ها رو بیشتر و بیشتر نکنیم و چطور درها رو به روی آدم ها نبندیم و در عین حال درهای بسته رو محترم بشماریم.

پروانه هي پروانه
من از وزيدن اين لحظه ها
هرگز هيچ اميدي به آمدن آن روز روشن نداشته ام
تو هم از تنگ اين غروب تشنه بترس
خيلي وقت است
بادها از غارت سحرگاه شبنم فروش
به خاموشي خارزار شهريوري رسيده اند
اين آخرين وصيت من است
ديگر وزيدن ولگرد اين لحظه ها
هيچ عطري از شفاي بنفشه نخواهد آورد
راهي نيست
تا حنابندان دوباره ي اردي بهشت و علف
بايد به قول همين بوته ي راه نشين قناعت كني
ورنه بادها
ترا به نانوشته ترين دفتر نامه ها خواهند فروخت

شعر از علی صالحی

شایدم یک وجود غریب ناخونده همون بهانه ی زندگی کردن و محرک جلو رفتن باشه. وگرنه با این همه خودخواهی واسه چی باید اینجوری زالو وار این پیکره ی بی اشتیاق رو چسبید و در گذر سال ها رها نکرد.

این شعر علیرضا عصار زیباست:
به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی

کنایه از رهایی از معشوق غایی و نهایی که قرار است خداوند جان آفرین باشد. مفهوم رو زیباتر از این نمی شد بیان کرد. اول فکر کردم شعر مال مولاناست. منتها پیدا نکردم. اسم شاعر رو اگر می دونین لطفا بگین.

آهان…بله…راستی…حالم از همیشه بهتره. هیچ تغییر عمده ای هم در هیچ کجای زندگی ام به وجود نیومده. عین همیشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

جان شیرینم….

Posted by کت بالو on July 25th, 2006

عاشق صدای ستارم…چقدر زیبا می خونه…

جان شیرینم….

با این که برنامه ی کنسرت ایرانی رفتن نداشتم ولی از آصف نمی تونم بگذرم. خیلی دوستش دارم. آگوست کنسرت داره و فکر می کنم حتما برم.

با این که برنامه ی کنسرت ایرانی رفتن نداشتم ولی از آصف نمی تونم بگذرم. خیلی دوستش دارم. آگوست کنسرت داره و فکر می کنم حتما برم.

کرشمه..از آصف…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on July 24th, 2006

صبح کله ی سحر به عادت همیشه شعر می خوندم. این شعر از یغما گلرویی شانسی پیدا شد. به دلم نشست بد فرم. شاید وقت گذاشتم و از بر کردمش:

گفتم : كبوتر ِ بوسه!
گفتي : پَر!
گفتم ‍: گنجشك ِ آن همه آسودگي!
گفتي : پَر!
گفتم : پروانه پرسه هاي بي پايان!
گفتي : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،
بيتابي ِ ترانه،
بيداري ِ بي حساب!
نگاهم كردي!
نه انگشتت از زمين ِ زندگي ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر كشيد!
سكوت كردي كه چشمه ي شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم كردي! همبازي ِ ناماندگار ِ اين همه گريه!
و آخرين نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گريه هاي من ايستاده است!
حالا – بدون ِ تو!-
رو به روي آينه مي ايستم!
مي گويم: زنبور ِ گزنده ي اين همه انتظار،
كلاغ ِ سق سياه اين همه غصه!
و كسي در جواب ِ گفته هاي من «پر!» نمي گويد!
تكرار ِ آن بازي،
بدون ِ دست و صداي تو ممكن نيست!
پس به پيوست تمام ِ ترانه هاي قديمي،
باز هم مي نويسم:
برگرد!

صبح توی اخبار داشت می گفت. خانوم الیشا کاتبرت بیست و چهار ساله گفته که برای مجله ی پلی بوی برهنه نمی شه!
تا حالا معلوم شد که برای مجله ی پلی بوی برهنه نمی شه. بشتابید. دیگران شاید هنوز شانسی داشته باشن.
چرا واسه پلی بوی برهنه نمی شه؟ نمی دونم. برین از خود الیشا خانوم بپرسین.
تمام مدت فکر می کردم این خانوم با ماریلا کاتبرت نسبتی نداره احتمالا؟ آنی شرلی رو که یادتونه. هان؟

کاندولیزا خانوم امروز رسیده لبنان. بعد هم یه سر می ره اسراییل. از همین حالا گفته می شه که مذاکرات دیپلماتیک فایده نداره! این حزب الله و اسراییل می خوان بزنن تو سر و کله ی هم و همدیگه رو داغون کنن!
شاهکاره به خدا. نمی فهمم این وسط آمریکا واسه چی وزیر و سفیر می فرسته این ور اون ور! شوخی شوخی شد ابرقدرت و مبصر دنیا! بابا بی خیال.
به نظر میاد دنیا همیشه باید یه ابرقدرت و امپراطوری داشته باشه. حالا یه روزی رومه یه روزی ایران یه روزی چین و ماچین یه روزی هم..آمریکای جهانخوار خودمون.

عاشق این قدرت و ثروتم که آدم بچه و پدر مادرش رو هم به خاطرش می فروشه.

مسخره ها. نیم ساعته به این عنوان می خندم:

بفرمایید..یه فرستنده هایی درست کردن برای این که بعد از عمل جراحی چیزی توی بدن مریض جا نمونه!!!
مطمینم جراح اگه خانوم باشه امکان نداره چیزی توی دل و روده ی مریض جا بگذاره. منتها آقایون یک ویژگی مشترک دارن و اون اینه که باید پشت سرشون راه بیفتی و هر کاری می کنن بعدش جمع و جور کنی. در کابینت رو ببندی. وسایل کار رو جمع کنی. آچار پیچ گوشتی و قیچی باغبونی رو بگذاری سر جاش. ماشین ریش تراش رو بگذاری توی جلدش. در کرم و در خمیردندون رو ببندی…. اصطلاح قمی اش می شه آقایون دست پشت سر ندارن!!!!
جراح هم که بشن وسایل رو جا می گذارن توی شکم مریض بدبخت. مریضه شانس آورده که جراح یادش نمی ره, شکم مریض رو عین در کابینت چارتاق باز بگذاره.!!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

یادداشت برای د ل خودم (9)

Posted by کت بالو on July 23rd, 2006

پاسخ چیستان, مقابل چشم های همه!! حالا یا کسی چیستان را نمی بیند. یا در لفافه پیچیده, یا پاسخ دور از ذهن است, یا کسی به چیستان اهمیت نمی دهد, یا پاسخ را می دانند و کسی به روی کسی نمی آورد!

دختران ننه حوا, حس هاشان همه مشترک است.
فرقی ندارد پوسته ی رویی هر چه باشد, پوسته ی زیری, حس مشترک, درد مشترک, شادی های کوچک , همه یکی ست.
نمودش, متفاوت.

عذاب را می کشی, به کدام گناه.
حافظه شاید یاری نمی کند. لعنتی, کاش این حافظه هم فایل داشت و بک آپ و صد البته…دیلیت.

تهي كن جام را اي ساقي مست
كه امشب ميل جام ديگرم نيست
مرا از سوز ساز و خنده ي مي
چه حاصل ؟ زانكه شوري در سرم نيست
خوش آن شب ها ، خوش آن شب هاي مستي
كه با او داشتم خوش داستان ها
شرابم شعله مي زد در دل جام
در آن مي سوخت عكس آسمان ها
خوش آن شب ها كه مست از ديدن او
هوايي در دلم بيدار مي شد
لبش چون جام سرخ از بوسه اي چند
لبالب مي شد و سرشار مي شد
چو از گيسوي او مي آمدم ياد
سرودي تازه برمي خاست از چنگ
به دستم تارهاي موي او بود
به چنگم ناله هاي اين دل تنگ
نگاه خنده آميزش در آن چشم
به لطف نوشخند صبح مي ماند
مرا گاهي به شوق از دست مي برد
مرا گاهي به ناز از خويش مي راند
سرودم بود و شور نغمه ام بود
كه چشمانش نويد زندگي داشت
در آن شب هاي ژرف پر ستاره
چو چشم بخت من تابندگي داشت
كنون او رفت و شور نغمه ام رفت
از آن آتش به جز خاكسترم نيست
تهي كن جام را اي ساقي مست
كه ديگر ، ميل جام ديگرم نيست

شعر از نادر نادرپور

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

دغدغه ها

Posted by کت بالو on July 22nd, 2006

دنیای غریبی ست.
برای این که یک معتمد صاحب کمالات به لاطایلات ات گوش کند و باورت کند و یک ساعت را فقط و فقط بگذارد برای دنیا ی تو و تفکرات و دلمشغولی های تو ساعتی صد یا صد و بیست دلاری باید بسلفی!
عاشق این چرک کثافت کف دستم.

دنبال یک جوابم. یک حقیقت.
حالت فواره ای رو دارم که به بالاترین نقطه ی اوج رسیده باشه و بدونه از این لحظه به بعد دوره ی سقوطه!!

تو را گم مي كنم هر روز و پيدا مي كنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زيبا مي كنم هر شب
تبي اين گاه را چون كوه سنگين مي كند آنگاه
چه آتشها كه در اين كوه برپا مي كنم هر شب
تماشايي است پيچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من
كه پيچ و تاب آتش را تماشا مي كنم هر شب
مرا يك شب تحمل كن كه تا باور كني اي دوست
چگونه با جنون خود مدارا مي كنم هر شب
چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو
كه اين يخ كرده را از بيكسي ها مي كنم هرشب
تمام سايه ها را مي كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا مي كنم هر شب
دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش
چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب
كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي ؟
كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب

شعر از محمد علی بهمنی

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

Posted by کت بالو on July 21st, 2006

با شرکت رفتیم گلف. تقلب کردم و…برنده شدم!!!!!
توی تیم های چهار نفره بودیم. بار اول بود که کارت های گلف رو رانندگی می کردم. کیف داشت حسابی.
تیم چهار نفره ی ما مارتین بود و من و آدریانا و جیسون.
جیسون توی یه بخش دیگه ی شرکت ما کار می کنه. مارتین به خاطر مدیریت پروژه مجبوره باهاش کار کنه. جیسون بیست سالی هست که گلف بازی می کنه و حرفه ایه. از اول اینطور تقسیم کردن که تیم ها مخلوط حرفه ای ها و مبتدی ها و متوسط ها باشن. بنابراین جیسون حرفه ای ترین بود و من …مبتدی ترین!!!!
سر سوراخ اول مارتین داشت با یکی حرف می زد. جیسون گفت: هیششششش…اتیکت زمین گلف ایجاب می کنه که وقتی کسی داره ضربه می زنه بقیه حرف نزنن و ساکت باشن!!!!!!!!! قیافه ی مارتین شاهکار خلقت اون لحظه بود!!! به جیسون گفت: هی..ما اومدیم اینجا که بهمون خوش بگذره. جریان اینقدرها هم جدی نیست.
بعد هم اومد کنار من و گفت (ببخشید ولی بی تربیته دیگه): اتیکت زمین گلف! اتیکت گلفت بره توی باسن من. (کلمه ی ass رو استفاده کرد).
بعد هم نزدیکهای آخر کار وقتی که جیسون و آدریانا دیگه خیلی خیلی لوس شدن و جیسون گفت اصلیتش اوکراینی هست ولی توی جام جهانی طرفدار انگلیس بوده و پولی که عکس ملکه روش هست رو استفاده می کنه و فکر می کنه که وطنش هیچ معنی ای نمی ده (من هم اصلا و ابدا وطن پرست نیستم. این رو اعتراف می کنم ولی لحن جیسون حرص من یکی رو هم داشت در می اورد) مارتین به اون دو تا گفت که اگه اشکالی نداشته باشه می خواد که من جام رو با جیسون (که توی کارت مارتین بود) عوض کنم و من و مارتین که صد البته مبتدی هستیم (و اصلا دخلی به جیسون حرفه ای نداریم و صد البته اتیکت گلف هم نداریم!!!) با هم بریم و جیسون و آدریانا هم که گرسنه ترن برای نهار برن! و اینجوری شد که من و مارتین خره از دست جیسون و آدریانا خلاص شدیم!

رفتیم جلوتر. دخترخانوم فوق العاده خوش تیپ و ملوس و خوش بنیه ای گلف باز حرفه ای اون زمین بود و روی یکی از سوراخ ها ایستاده بود که یه ضربه به هر تیمی کمک کنه! برای ما هم وقتی چهار نفری بودیم یه ضربه زد. سر راه برگشت دوباره از دختر خانوم رد شدیم. مارتین توضیح داد که خفه خون گرفته با اون دو نفر دیگه که بودیم. می خواسته بگه دخترک چقدر خوش تیپه و اگه مارتین ازدواج نکرده بود حتما سعی خودش رو می کرد که دختر خانوم رو (بی تربیته دیگه ببخشید ولی) بلند کنه!!! گرچه قول اکید گرفت که مثل بقیه ی موارد صدام پیش ایوانا در نیاد! (با حق السکوتی که می شه از مارتین خره در مورد موارد عدیده بگیرم فکر کنم بتونم بقیه ی عمرم پاهام رو دراز کنم و خودم رو باد بزنم!!)

خلاصه…کلی پشت سر جیسون و این که این پست رو گرفته فقط به خاطر این که انگلیسی اش خوبه و <اس ملت رو بوس می کنه!> حرف زدیم و در مورد دخترک گلف باز که چقدر ناز و خوش تیپ بود و در مورد آدریانا و جیسون که چقدر <انویینگ> بودن و چقدر خوب که ازشون جدا شدیم و چقدر دوتایی با هم بیشتر بهمون خوش می گذشت اگه از اولش هم تنهایی چرخیده بودیم و این که چقدر ضربه های بهتری می زنیم (ضربه های اولی من احمقانه ترین ضربه های ممکن بودن) حالا که این آدم های مزخرف دور و برمون نیستن!
خلاصه…برگشتیم و نهار خوردیم. بعد…نوبت اعلام برنده ها شد! (من اصلا نمی دونستم برنده ای هم به کاره!) و…اولین نفر من برنده ی نزدیکترین ضربه به سوراخ برای بانوان بودم!!!!!!!! نگو جیسون ضربه ای رو که خودش زده (و الحق و والانصاف عالی بود) به اسم من کنار سوراخ ثبت کرده!!!! (سر در نیاوردم چرا به اسم آدریانا ثبت نکرده. تقریبا محل من نمی گذاشت و تمام مدت به آدریانا یاد می داد که چطور ضربه بزنه). گرچه خود جیسون هم برنده ی بهترین ضربه ی آقایون شد. و…نهایتا اون دختر خانوم ملوس گلف باز حرفه ای که دل مارتین رو برده بود جایزه ها رو اهدا می کرد!!!!!!!!!
خلاصه..امروز روز مارتین بود به نظرم.

خبر داغ تر…ایوانا و مارتین دارن بچه دار می شن. کلی ذوق کردم. مارتین با افتخار اعلام کرد که بچه پسره. پاییز به دنیا میاد و ایوانا به شدت هیجان زده است.
از من پرسید نمی خوام بچه دار بشم. گفتم نه. چون به شدت خودخواهم. و مارتین گفت سر در نمیاره. چون بچه دار شدنش به خاطر خودخواه بودنشه. می خواد کسی باشه که وقتی پیر شد ازش نگهداری کنه!
نگفتم ولی به نظرم رسید بهش بگم یادش باشه از بچه بابتش امضا بگیره. بچه اگه مثل من ناخلف از آب در بیاد…
گرچه…مارتین پسر گل خوب خانواده است. بیشتر که با خانواده های اینجا آشنا می شم بهتر می فهمم ساختار هر خانواده چطوریه. مارتین هیچ وقت با دوست دخترش زندگی نکرد. دوست دخترش رو به مدت پنج سال عوض نکرد. ایوانا هیچ وقت شب خونه ی مارتین اینها نموند. گرچه که با هم مسافرت می رفتن. و مارتین خونه ای نزدیک خونه ی خانواده اش گرفت که اونها و برادرش رو کمک کنه و از وقتی برادرش بچه دار شد عکس زمینه ی کامپیوترش رو از یه عکس سکسی که داشت به عکس بچه ی برادرش تغییر داد.
(ایوانا جریان عکس ها رو می دونه. بابت این یکی نمی تونم حق السکوت بگیرم.)
—-

یه عالمه مارتین شد پست این مرتبه. 🙂

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار