مثل هر روز
دستهبندی نشده July 9th, 2006دخترک مثل هر روز وارد میخانه شد.
مثل همیشه پشت تنها میز دو نفره ی میخانه نشست. مثل همیشه سیگاری آتش زد.مثل همیشه یک بطری کنیاک سفارش داد,با دو گیلاس.
به مردهای پشت پیشخوان نگاه کرد. به لیوان اشاره کرد:
-می نوشی؟
مثل هر روز مردی سر تکان داد.
روبروی دخترک نشست.
دخترک پکی به سیگار زد. مرد اولین جرعه را نوشید.
دخترک گیلاس کنیاک را مثل هر روز به جرعه ای نوشید.مثل هر روز, دهان باز کرد.مرد به دهان دخترک نگاه می کرد, مرد کنیاک را جرعه جرعه می نوشید.
دخترک فوران کرد. مثل هر روز, اشک و کلام از چشم ها و لب های دخترک لبریز می شد.
مرد کنیاک را جرعه جرعه می نوشید.
دخترک مثل هر روز سرش را روی دست هایش گذاشت و پلک هایش را بست.
مرد قطره ها ی آخر بطری کنیاک را از گیلاسش نوشید و پیش مردهای پشت پیشخوان بازگشت.
مردها از مرد هیچ نپرسیدند. مردها مثل هر روز می دانستند. هرگز کسی در نیافته بود دخترکی که هر روز به میخانه می آمد , چرا هر روز مردی را روبرویش می نشاند, چرا هر روز به زبان بیگانه ای سخن می گفت و چرا هر روز اشک می ریخت.
دخترک مثل هر روز سر از خواب مستی برداشت. از میخانه بیرون رفت.
مثل هر روز, تنها میز دو نفره ی میخانه, ترک بر داشت و روی پایه هایش خم شد.
مرد ها مثل همیشه می خندیدند.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست :شاد نیست. می دونم. بگذارین به حساب آخر شب یکشنبه, که عینهو آخر شب جمعه ی ایرانی خودمونه. و اجبار در خوندن مطالبی که نه دوستشون دارم و نه می فهممشون!
July 10th, 2006 at 2:52 am
سلام کتی جان. راستش در مورد این که من چی کار کردم که حاج آقا اون کتابه رو بهم داد: راستش من فقط اخم کردم چون می دونستم حاج آقا ها از یه خانم اخمو که زیاد تحوییلشون نگیره خوششون می آد! حالا نه این این که حاج آقا می بایست از پروژه خوشش بیاد، گفتم از برنامه نویس پروژه هم باید خوشش بیاد دیگه P: ایران اومدی کتابه رو نشونت می دم. معرکه است!
July 10th, 2006 at 2:53 am
سلام کتی جان. راستش در مورد این که من چی کار کردم که حاج آقا اون کتابه رو بهم داد: راستش من فقط اخم کردم چون می دونستم حاج آقا ها از یه خانم اخمو که زیاد تحوییلشون نگیره خوششون می آد! حالا نه این این که حاج آقا می بایست از پروژه خوشش بیاد، گفتم از برنامه نویس پروژه هم باید خوشش بیاد دیگه P: ایران اومدی کتابه رو نشونت می دم. معرکه است!
July 10th, 2006 at 2:55 am
سلام کتی جان. راستش در مورد این که من چی کار کردم که حاج آقا اون کتابه رو بهم داد: راستش من فقط اخم کردم چون می دونستم حاج آقا ها از یه خانم اخمو که زیاد تحوییلشون نگیره خوششون می آد! حالا نه این این که حاج آقا می بایست از پروژه خوشش بیاد، گفتم از برنامه نویس پروژه هم باید خوشش بیاد دیگه P: ایران اومدی کتابه رو نشونت می دم. معرکه است!