يادداشت براي دل خودم (۶)
دستهبندی نشده July 11th, 2006دلم گرفته است, دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به مهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست
—
فروغ قطعا نهايت احساس يك انسان, خصوصا زن رو تجربه كرده, و به زيباترين و زنانه ترين شكلي بيانش كرده.
طبق معمول افسوس مي خورم به خاطر كوتاهي عمرش. فرصت تجربه ي احساس يك زن در دهه ي چهل و پنجاه و …هزار سالگي رو نداشت. جدا حيف.
—
به خوبي به خاطر ميارم اولين بار چه موقع اصطلاح خسته ي روحي بودن رو شنيدم. يازده سالم بيشتر نبود. نفهميدمش. بايد لااقل هفت هشت سالي بيشتر صبر مي كردم تا حس اش كنم.
—
من به شكل غريبي خوشبختم, و به شكل غريبي گاهي وقت ها دلتنگ مي شم. اين دو متضاد با هم!!!
بهتر بگم, قسمتي از من كه زندگي مي كنه به طرز غريبي خوشبخته, فقط دلتنگ اون قسمتي از وجودم مي شه كه رفته رفته از زندگي اون قسمت اول بيرون رفته.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
July 11th, 2006 at 4:39 pm
دلم خواست همينطوري اينو بگم يعني يه دفعه بعد از خودن به ذهنم اومد …..
اونقده دوستت دارم كه دلتو بزنه …… :))
July 12th, 2006 at 2:11 pm
حالا تازه فهميدم با كي شرط ببندم كه ببرم. شرط بندي قبلي كه ازدستم رفت. حالاسر چي شرط ببنديم كتبالو خانوم؟