چل تكه
دستهبندی نشده July 15th, 2006لبنان داره بمباران مي شه.
از فكر لحظه هاي بي نهايت شاد و قشنگي كه در بيروت داشتم بيرون نميام.
دخترك خواننده اي كه هر شب توي رستوران آواز مي خوند, كاركنان خوش خلق و شاد هتلي كه توش اقامت داشتيم. دخترهايي كه هر روز بعد از ظهر مي اومدن طبقه ي بيست و يكم هتل براي ورزش. دختر كوچولويي كه سر مزار رفيق حريري يه شعر خيلي قشنگ رو دكلمه كرد. خانوم لبناني كه ليدر تورمون بود, مامور كنترل پاسپورت فرودگاه بيروت, كه اينقدر خوش اخلاق بود و بگو و بخند… و يه عالمه آدم ديگه.
تنها كساني كه دوستشون نداشتم, آدم هايي بودن كه در منطقه ي بعلبك ديدم. روحيه ي تهاجمي عجيبي داشتن, و به دليل عكس هاي روي اسكناس, از ما اسكناس هزار تومني مي خواستن. گرچه, اگه مي گفتي ايراني هستي, تقريبا پرستش ات مي كردن.
تلفن يكي دو نفري رو دارم اونجا. ولي…فايده چيه؟
بدترين قسمت جنگ اينه كه اونهايي كه راه مي اندازنش, نفع اش رو مي برن, بيگناه هايي كه زندگي شون رو مي كنن و مرز ها براشون تفاوتي نمي كنه,بزرگترين آسيب ديده هاي جنگ مي شن.
دولت ها واقعا حافظ منافع ملت هاشون هستن؟ فكر كردن بهش يه عمر آدم رو مي كشه دنبال خودش.
—-
زيدان حرفي رو زد كه هميشه و هميشه از يكي از دوست هاي مامانم مي شنيدم. يه چيزي توي اين مايه ها كه: اون بچه هه كه نيشگون مي گيره, ساكت و معقول نشسته و جيكش هم در نمياد. عوضش مادره مي زنه تو ملاج اون بچه هه كه از درد نيشگون جيغش رفته هوا.
يه جورايي مثل روابط آدم هاست. زرنگه اونيه كه زيرزيركي نيشگون رو بگيره. آدم بده, اونيه كه جيغش مي ره هوا.
—
شده چيزي رو با تمام وجود, از ته دل, بخواين. جوري كه هيچ وقت چيزي رو به اون اندازه نخواستين. بعد تمام پس انداز وجود تون رو مثل گنجينه اي كه از بدو تولد با منتهاي توان اندوختين و هيچ كجا يه جا خرجش نكردين, بگذارين توي طبق اخلاص و بخواين باهاش اوني رو كه خواستين به دست بيارين, بعد صاحب مال نگاه كنه و تازه ملتفتتون كنه كه گنجينه تون جز چند تا دونه تيله قراضه كه به درد بازي بچه ها مي خوره هيچي ديگه نيست؟
اين بالايي قرار بود طرح يه داستان بشه. وقت نشد. بامزه است. طرح يه داستان, خيلي راحت از يه تفكر ساده, يه اتفاق, يه احساس, تندي شكل مي گيره. پرداختش ولي نيازمند تربيت است و دانش و ادب!!!! كه اين حقير در حال حاضر نه دانش دارد و نه تربيت و نه ادب!!!
—
آتشي بود و فسرد
رشته اي بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادويي اندوه شكست
آمدم تا بتو آويزم
ليك ديدم كه تو آن شاخه بي برگي
ليك ديدم كه تو بر چهره اميدم
خنده مرگي
وه چه شيرينست
بر سر گور تو اي عشق نياز آلود
پاي كوبيدن
وه چه شيرينست
از تو اي بوسه سوزنده مرگ آور
چشم پوشيدن
وه چه شيرينست
از تو بگسستن و با غير تو پيوستن
در بروي غم دل بستن
كه بهشت اينجاست
بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست
تو همان به ‚ كه نينديشي
بمن و درد روانسوزم
كه من از درد نياسايم
كه من از شعله نيفروزم
شعر از فروغ فرخزاد
دوستتون دارم,خوش بگذره, به اميد ديدار
July 17th, 2006 at 3:38 am
از جنگ و مرز و سیاست بیزارم