مثل هر روز

Posted by کت بالو on July 9th, 2006

دخترک مثل هر روز وارد میخانه شد.
مثل همیشه پشت تنها میز دو نفره ی میخانه نشست. مثل همیشه سیگاری آتش زد.مثل همیشه یک بطری کنیاک سفارش داد,با دو گیلاس.
به مردهای پشت پیشخوان نگاه کرد. به لیوان اشاره کرد:
-می نوشی؟
مثل هر روز مردی سر تکان داد.
روبروی دخترک نشست.
دخترک پکی به سیگار زد. مرد اولین جرعه را نوشید.
دخترک گیلاس کنیاک را مثل هر روز به جرعه ای نوشید.مثل هر روز, دهان باز کرد.مرد به دهان دخترک نگاه می کرد, مرد کنیاک را جرعه جرعه می نوشید.
دخترک فوران کرد. مثل هر روز, اشک و کلام از چشم ها و لب های دخترک لبریز می شد.
مرد کنیاک را جرعه جرعه می نوشید.
دخترک مثل هر روز سرش را روی دست هایش گذاشت و پلک هایش را بست.
مرد قطره ها ی آخر بطری کنیاک را از گیلاسش نوشید و پیش مردهای پشت پیشخوان بازگشت.
مردها از مرد هیچ نپرسیدند. مردها مثل هر روز می دانستند. هرگز کسی در نیافته بود دخترکی که هر روز به میخانه می آمد , چرا هر روز مردی را روبرویش می نشاند, چرا هر روز به زبان بیگانه ای سخن می گفت و چرا هر روز اشک می ریخت.

دخترک مثل هر روز سر از خواب مستی برداشت. از میخانه بیرون رفت.

مثل هر روز, تنها میز دو نفره ی میخانه, ترک بر داشت و روی پایه هایش خم شد.

مرد ها مثل همیشه می خندیدند.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست :شاد نیست. می دونم. بگذارین به حساب آخر شب یکشنبه, که عینهو آخر شب جمعه ی ایرانی خودمونه. و اجبار در خوندن مطالبی که نه دوستشون دارم و نه می فهممشون!

هی…تراشیده ی باد و بلور, لیموی گس

Posted by کت بالو on July 9th, 2006

شعر از علی صالحی:

دنياي غم انگيز نادرستي داريم
خيلي ها سهم شان را
در اشتباه يك باور ساده از دست داده اند
خيلي ها رفته اند رو به راهي دور
كه نه دريچه اي چشم به راه و
نه دريايي كه پيش رو
عبور از اين همه هياهو
دشوار است
معلوم نيست اين قهقهه ي كدام كباده كش كور است
كه نمي گذارد حتي باد
هق هق خاموش زنان سرزمين مرا بشنود
حيف كه شاعرم
چقدر دلم براي سردادن يك شعار ساده
لك زده است
زنده باد پرندگاني كه نيم ساعت پيش
از بالاي اين باديه
سمت سايه هاي بالادست
نمي دانم رفتند يا بازآمدند
گريه كنيد رويانديدگان جنوبي ترين ترانه هاي من
كسي نيست
كسي نيامده
كسي نمي آيد
من اين راز را از مويه هاي مادرم آموخته ام
خسته ام كرده اند
ديگر از هيچ كسي نخواهم پرسيد
اين كه اين همه خسته
اين كه اين همه خودفروش
اين كه اين همه نااميد
اين كه
اين كه قرار ما نبود

عنوان پست, عنوان دفتر شعر علی صالحی ست. زیباست, مثل اغلب اشعار علی صالحی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on July 8th, 2006

این پیغام آفلاین رو گرفتم:

Hi, katbalou21 . Ever wondered what your significant other does online when you aren’t around? Would they flirt with other people or cheat if given the right opportunity? Mine did… Wanna find out just how faithful they would be in the face of temptation? http://chat-detectives.com

باحال بود.
اینش هیچی. نمی دونم اگه significant other ام همین پیغام رو بگیره چه خاکی به سرم بریزم!!!

گل آقامون گفته بودن اون داستان قبلیه غم انگیزه.
واسه این که یه کمکی شادش کنیم, بفرمایید:
مقاله ی گلوب اند میل در مورد اسباب بازی های جنسی.
خلاصه گفته باشیم مظنه دست خانوم ها و آقایون محترم باشه.واترپروفش با طراحی عالی با روکش طلا, ساخت بهترین کارخونه, خوش تراش, لوکس سیصد و بیست و پنج تا. بالاتر هم نمی ره. جای چک و چونه هم نداره.
ادله و براهین می خواین, بفرمایید:
To wit, the shop has just become the exclusive Canadian retailer of the Jimmy Jane, a waterproof, 24-karat-gold-plated vibrator that costs a cool $325.

و سیما خانوم. در مورد یادگیری رقص پرسیدین. از چه امامزاده ای هم. من تازه یه سال و نیمه که یادگیری رقص رو با معلم شروع کرده ام. قبلش کله پتره ای هر چی دستم می اومد از خودم اختراع می کردم. ایران هم که بودم یکی دو جا رفتم که کارشون رو نپسندیدم. برای رقص والس و ایرانی و فولکلور می خواستم. جای درستش رو نرفتم. وقتی اومدم کانادا تازه جای درستش توی ایران رو کشف کردم!!
نظر شخصی من اینه که اگه از کار کسی خوشت اومد, برو و رقص اش رو یاد بگیر. مگه این که بخوای کلاسیک و سیستماتیک یاد بگیری که کلاس های باله برای بزرگسال, و کلاس های رقص مدرن رو علاوه بر علایق شخصی خودت شروع کن.
وگرنه که هیچ آدابی و ترتیبی مجوی.
با نوار هم هیچ وقت تمرین نکردم. من با معلم همیشه راحت تر بودم.

هوا بهشتیه و دل من پر پر می زنه واسه ی یه جای بیرون از شهر. یا…بیرون از خونه. فضای باز. چمن, آفتاب, آب, آبجو, موزیک, یه کمکی هیجان, آب تنی, کمکی هم کتاب خوندن, شایدم تفریحات ناسالم و مقادیری هم سالم (!!!) توی آفتاب داغ تابستون.

مسابقه ی امروز رو پرتغال می بره. فردا رو فرانسه.
اگه می خواستم منطقی شرط بندی کنم, باید دقیقا خلافش رو می گفتم.
آلمان میزبانه, احتمال بردش زیاده. ایتالیا هم معمولا فرانسه رو می زنه.
منتها…قول داده ام, شرط بندی منطقی دیگه نمی کنم.

این فعالیت های تروریستی هم کشت ما رو.
می خواسته ان توی تونلی که از نیویورک می ره به نیو جرسی خرابکاری کنن. اینجور که از تیتر دستگیرم شده (حال خوندن کل ماجرا رو ندارم) از مانیتور کردن چت جریان رو کشف کرده ن!
اینها هم حوصله دارن تو هوای به این خوبی!

و از زیباترین اشعاری که خونده م, از منوچهر آتشی:

شيرين ترين آرزو
حضويري خوش
در رويايي شيرين است
سر حال ما ندارند اما رويا ها
به طبع خويش مي آيند
چرخي مي زنند
و مي گذرند
و وا مي نهندمان
سر چهار سوهاي نوميدي و سرگشتگي
ارواح شرير
انتقامجو
از ژرفاي فراموشي ها بر مي آيند
در شبي
كه چشم بيداري از دريچه اي
نمي پايد كوچه ها را
و به خواب ها كه رسيدند
گام سبك م تند مي كنند و شلنگ انداز به ريشخند
مي گذرند روي علف هاي خيال ما
كه نيم خواب
در خواب هامان حضور نمناك دارند
ما را چه گناه اي ارواح شرير
اگر زاده شديد
از بستر كودكي ما
و از هم آغوشي شوربختي و شقاوت ما مبروص ما را چه گناه ؟
شيرين ترين آرزو
حضوري خوش در روياست
اتفاقي كه باري مي افتد
و هزار بار نه

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

بلورين

Posted by کت بالو on July 7th, 2006

دخترك بلورين چشم از تكه شيشه ي الوان براق بر نمي داشت. تلالو قوس و قزح ها, چشم هاي شفاف بلورين را خيره كرده بود, چنانكه سر برگرداندن در توانش نبود.
دخترك بلورين به درخشيدن عادت داشت, به شفاف بودن. اين قوس و قزح ها اما, از جنس ديگري بود. بلورين از هر طرف كه به آن الوان كوچك نگاه مي كرد, جلوه ي ديگري از قوس و قزح, رنگ بديع ديگري را مي ديد. اين همه رنگ را يك جا,‌ در وجه وجه هيچ تيله ي شفاف ديگري نديده بود.
دخترك بلورين نور را در خود تجربه كرده بود, گذر نور از خود را, حس نهايت روشنايي را كه از تمام وجودش عبور مي كرد. تجزيه ي نور اما حكايت ديگري بود. رنگ رنگ شدن نور, در هر بعد, در هر جهت.
بلورين طاقت ايستايي نداشت. نهايت حس خواستن, نهايت حس حركت, دگرگوني براي زيباتر شدن, براي چند لحظه اي فقط غرق تماشا بود. نهايت حس لذت. چشم هاي تيله ايش را بست و باز كرد.
الوان درخشان كوچك, همه ي نوري كه از بلوري رد مي شد, رنگ رنگ از بالا تا پايين, جلوه گر مي كرد.
بلورين لكه هاي كدر وجودش را به شفافيت همان نور كامل مي ديد. بلوري چشم از آن اعجازگر درخشان بر نمي گرفت.
به خودش آمد. دستش را جلو برد. بيش از ديدن مي خواست, لمس را,‌ با دست, با بند بند كريستالهاي سر تا پاي وجودش, با دل, با جان.
با تمام قدرت بلورينش به الوان درخشان چنگ انداخت. يك درد بي نهايت نا آشنا, تمام وچودش را در هم فشرد. آه….الوان درخشان را بي اختيار رها كرد.
براي يك لحظه توان گشودن چشم هاي بي رنگش را نداشت. رها شدن هميشه با تجربه ي شكستن همراه بود. دردش را براي يك لحظه فراموش كرد. چشم هايش را باز كرد. تلالو تمام رنگ ها, در بعد بعد آن الوان درخشان هنوز جلوه گر بود, و آن اعجاز گر درخشان, نه آن جسمي كه از رها شدن گزندي ببيند.
درد, دخترك بلورين را به خود آورد. دست هايش را نگاه كرد. رد خطوط دست هايش را خش انداخته بود. مجروح, آزرده. دخترك بلورين ناله مي كرد. دست هايش را به لب برد. به صورت ماليد. درد كه آرام تر شد, رنگها چشم هايش را خيره كرد.
با احتياط, با نوك پنجه ي پا, الوان را به گوشه اي خزاند. رنگ ها متفاوت بودند, زيباتر, پررنگ تر.
دور رفت. الوان شفاف بود, سيمگون.
نزديك شد, روي زمين خزيد. سينه هاي شيشه ايش خش بر مي داشت و او جلو مي رفت. دور الوان خزيد. اين بار, با نوك انگشت الوان را غلطاند. آن همه زيبايي خيره كننده,‌ كه دخترك بلورين در الوان مي ديد,‌ چيزي نبود كه به راحتي روي زمين رهايش كند.
دخترك بلورين روي پاهايش نشست. نور از سرش, عبور مي كرد, در الوان هزار رنگ مي شد و دخترك تمام وجودش را در نورها مي ديد. عقب تر رفت. حالا نوري كه از دلش مي گذشت به الوان مي رسيد. دخترك بلورين خواست تلالو را از نزديك ببيند. تصور كرد اگر الوان را توي سينه اش بگذارد, براي هميشه تلالو نورهاي سينه اش و تمام لكه هاي كدر را خواهد ديد.
باز دست جلو برد. الوان را به چنگ گرفت. به سرعت به سينه چسباند. درد, با شدتي ناگفتني, وجودش را در هم فشرد. الوان را بيشتر به سينه چسباند. تلالو, درد, در هر رنگ, در هر نور, بلورهاي نور, بلورهاي درد, درد, درد,….آ….ه. الوان را رها كرد.

چشم هايش را گشود.
از الوان فاصله گرفت. فقط نگاه مي كرد. دور الوان درخشنده ي سيمگون مي چرخيد و نگاه مي كرد. تلالو نورهاي سرش, دست هايش…
نشست,‌ آن طرف تر از الوان نشست. كريستال هاي اشك صورتش را پوشانده بود. بلورين, توان از خود كردن الوان را نداشت. آزرده اش مي كرد. تلالو رنگ هاي كريستال ها, در آن سوي الوان به گفت نمي آمد.
كريستال هاي اشك, دست هايش را, صورتش را, دلش را پوشانده بود. به الوان درخشان نزديك مي شد, نزديكتر. وحشت از درد, توان لمس را از دخترك بلورين مي ربود.
درمانده, نشست.
سايه اي نزديك مي شد. نه شفاف, از جنس بلور. نه آن كه حتي اشعه اي از نور را از خود عبور دهد. تاريك, كدر.
دخترك بلورين نگاه كرد. سايه عبور نور را محدود مي كرد. كريستال هاي اشك را فراموش كرد. انتظار لحظه ي بعدي وجود بلورين را در هم مي فشرد. دستي كدر,‌ نه از جنس بلور,‌ روي الوان سايه مي انداخت. تيله هاي چشم دخترك بلورين, حركت دست,‌ به سوي الوان, مشت شدن دست, بالا رفتن دست, و ايستادن دست مقابل يك جفت چشم رنگي كدر را بي پلك زدن دنبال مي كرد. كريستال ها آرام از چشم هاي بلورين جاري مي شد.
سايه, از دخترك بلورين دور مي شد.
بغض كهنه,‌ از گلوي بلورين, به دلش, به وجودش, ريشه مي دواند و شاخه هاي ترك را بر وجود شيشه اي دخترك مي دواند. يك صداي هق,‌ و…دخترك بلورين در هم شكست, هزار تكه شد.

دخترك بلورين هرگز ندانست. دخترك بلورين, شيفته ي يك تكه ي كوچك الماس شده بود.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on July 6th, 2006

باحال…آمريكا شاتل هوا كرده, كره ي شمالي سلاح هسته اي, يا يه چيز خطرناك قاره پيما رو به مراحل آخري رسونده, با يه عالمه چيزاي ديگه كه جسته و گريخته خبر دار شده ام, اونوقت اين فوتبال لامصب همه رو تحت الشعاع قرار داده!!!!

به نظرم اگه حتي كره ي زمين هم بر اثر برخورد يه شهاب سنگ آسموني متلاشي شده بود , هيچ كدوم از سكنه ي كره ي ارض حالي شون نمي شد تا بعد از سوت پايان بازي مسابقه ي فينال جام جهاني!!!!

سخت ترين كار دنيا مرغ خوردنه با كارد و چنگال پلاستيكي اگه سوسول باشي و بخواي دستهات كثيف نشه.
يه سري صفات در آدم جوري حك مي شن, انگار با ميخ روي سنگ كنده باشيشون.
اينجور كه از تعاريف مامانه بر مياد, از بچگي وقت غذا خوردن عينهو عنكبوت دستهام رو مي گرفتم هوا كه نكنه دستها و آستينم كثيف بشن. به نظرم اگه لباسم لك مي شده اينقدر جيغ و داد و گريه مي كردم كه به جاي اين كه دعوام كنن واسه چي لباسم رو كثيف كردم, فقط سعي مي كردن يه جوري ساكتم كنن و دلداري ام بدن!
اولين باري كه حدوداي يكي دو سالگي برده انم كنار دريا, جيغ زده ام و روي ماسه ها نرفته ام, چون مي ترسيدم كثيف و خيس بشم!!! يه حوله برام پهن كرده ان روي ماسه ها, با احتياط نشونده انم روي حوله. سطل و بيلچه كاملا بي مصرف مونده.
اگه من همچين دختر لوس خري داشته باشم, با كله فرو مي كنمش توي ماسه هاي خيس كنار ساحل و همه ي تنش رو مي كنم ماسه, تا اون باشه ديگه اينقده ننر بازي در نياره.
آدم گاهي وقتا از دست خودش بيشتر از هر كس ديگه حرص مي خوره!!!!

خودسازي…ب…له. اينطوريه كه آدم اول اتوبان اينقده حواسش پرت و قر و قاطيه, كه يادش نيست چراغ بنزينش مدتيه روشنه. مي اندازه توي اتوبان پر ترافيك,‌ بي بنزين. آخر اتوبان كه مي رسه, حواسش جمع جمعه, و…خودش رو دوباره ساخته, واسه ي يه عالمه حساب كتاب و يه عالمه برنامه هاي جورواجور.
گاهي وقتها فكر مي كنم نكنه جاي زمستون, متولد ماه شهريور باشم! دليلش؟ برين طالع بيني هندي رو بخونين, انشالله متوجه مي شين!

اين آقاي ژيان قميشي از مجري هاي مورد علاقه ي منه.
امروز هم داشتم به برنامه ي راديويي اش گوش مي كردم. يه سوالي كه مدت ها بود داشتم رو مطرح كرد, كه البته ربطي هم به موضوع مصاحبه نداشت و خودش هم تذكر داد. به هر حال سوال اين بود كه چطوره كه در تورنتو, جامعه ي پرتغالي ها و ايتاليايي ها وجود داره, ولي جامعه ي فرانسوي ها خير.
دقيقا سوال من بود هميشه. عين چي هميشه دنبال محله ي فرانسوي ها گشته ام, به خاطر زبانشون و رستوران هاشون و موزيكشون. ايتاليايي و پرتغالي و هندي و پاكستاني و چيني و كره اي و مكزيكي و روسي و اوكرايني و برزيلي و عربي و لبناني و ايراني و اسپانيولي و جاماييكايي پيدا كرده ام. جاي همه شون پيداست, الا فرانسوي ها!
ژيان خان اعتقاد داره احتمالا به خاطر اينه كه بيشتري ها توي كبك هستن. به نظرم تنها دليل احتمالي اش همين مي تونه باشه.
خلاصه كه فرانكوفون ها رو پيدا كرده ام, ولي محله ي فرانسوي ها,‌ يا رستوران و باري كه هميشه موزيك فرانسوي داشته باشه, هنوز خير.


هان راستي, يه چيز باحال. يه بستني درست كرده ان مخلوط دو تا سوس تند تند و چهار جور فلفل!! توصيه مي شه كه خانوم هاي باردار, مسن ترها, كساني كه ناراحتي قلبي دارن, و بچه ها لب بهش نزنن. اسمش و جاش رو…متاسفم ولي يادم رفته!!!! خود محصول برام عجيب بود, اسم محصول و جاش…با اين حافظه ي خراب من, يادداشت كه نكنم امكان نداره يادم بمونه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

شرط بندي

Posted by کت بالو on July 5th, 2006

صبح ماشين رو بردم تعميرگاه. راننده ي تعميرگاه كه تقريبا از خدا دو سال كوچكتره, طبق معمول هميشه من رو رسوند سر كارم. مي دونستم كه آقاهه اسكاتلنديه. ازش در مورد فوتبال پرسيدم. گفت فوتبال رو ولش كن. دو تا شركت شرط بندي انگليسي-اسكاتلندي فقط و فقط به خاطر باخت انگليس بيست و دو ميليون زدن به جيب!
باحال بود. شركت هاي ويليام هيل و لدبروكس, فقط و فقط سر يه بازي, بيست و دو ميليون در آمد داشته ان.
آقاهه گفت ويليام هيل از روزي كه آقاهه يادش مياد وجود داشته (يعني لااقل صد هزار سال پيش, اونجوري كه از سن آقاهه برمياد). ولي لد بروكس فقط (!!) چهل سالي هست كه وجود داره‌. (نگفتم آقاهه فقط دو سال از خدا كوچكتره).

به هر حال…
امروز عصري بازي فرانسه و پرتغاله. من طرف فرانسوي ها هستم. ويو لا فرانس.

و…تعميرگاهيه بهم گفت براي بعد از ظهر نمي تونن ماشين بفرستن دنبالم. از همكارهام بخوام كه من رو برسونن. من هم عين دختر خوب گفتم باشه!
با گل آقا كه حرف زدم فهميدم عجب خر نجيبي هستم. الان زنگ مي زنم, آپاردي گري!! تا اينا باشن ديگه اين حرف و نزنن.
آهاي نففففففسسسسسس كشششششششش…

شعر از نصرت رحماني:

شهريست در خموشي و ديوارهاي شهر
گشتند تكيه گاه من هرزه گرد مست
با خويشتن به زمزمه ام اين حديث را
يا هست آنچه نيست و يا نيست آنچه هست
داغم به لب ز بوسه يك شب كه شامگاه
زخمي نهاد بر دلم و آشنا شديم
با يك نگاه عهد ببستيم و او مرا
نشناخت كيستم ! سپس از هم جدا شديم
شهريست در خموشي پرهاي يك كلاغ
بر پشت بام كلبه ي متروك ريخته
يخ بسته است ، گربه سر ناودان كج
مردي به راه مرده و مردي گريخته

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

يادداشت براي دل خودم (۵)

Posted by کت بالو on July 4th, 2006

دلم اصلا نگرفته. كلي هم خوش خوشانمه! همه چي هم خوبه. به غير از موهام كه بين كوتاهي و بلندي و رنگ و بي رنگي گير كرده ان و دنيايي دارم باهاشون! كلي سر همديگه غر مي زنيم. اونها ميان تو صورت من, من مي زنمشون عقب و اون بالا يه سنجاق فرو مي كنم توي ملاج خودم و اونها. نرم و نازك از توي سنجاق در ميان و حواسم رو پرت مي كنن,‌ خشن و زمخت مي فرستمشون بالا و با خشونت يه سنجاق گنده تر فرو مي كنم توشون!!! آخر شب هم كلي باهمديگه خوش و بش مي كنيم. خوشحال و خندون بعد از اون همه كشمكش روزانه, جفتمون راضي از همديگه و خوش و خرم مي خوابيم. خدا رو شكر, صبح ها بيدار كه مي شم, موها هم بيدار بيدارن! حاضر يراق, درست وسط فرق سرم!!!

شرطبندي اين بار كاملا احساسي بود. ايتاليا. اگه منطقي مي خواستم شرط ببندم حتما روي آلمان شرط مي بستم. شك ندارم. واسه ي فردا, شرط بندي احساسي روي فرانسه! ببينيم چي مي شه.

كارن اينقده نگرانه كه من رو هم هميشه بد فرم نگران مي كنه. دخترك ميگه همه ي ملت توي فرم هاي نيم سالانه شون به قد نصف صفحه واسه هر يك كدوم موارد توضيح داده ن و انشا نوشته ن. بهش مي گم ولله بالله مال من هم يكي دو مورد واسه هر كدوم بيشتر نيست. ميگه چكار كنيم حالا! مي گم هيچي! چه مي دونم. مي گه جيمي يه عالمه سوال از جي مين پرسيده, از تو چي؟ مي گم ولله من يادم نمياد جيمي چيزي ازم پرسيده باشه. مي گه….
واه…چقدر دل اين دخترك واسه از دست دادن اين يه شغل نصفه نيمه شور مي زنه! كلا دل شوره ايه به نظرم. دلش واسه از دست دادن دوست پسر نصفه نيمه اش هم شور مي زنه!
در صورتي كه به نظر من, هم بهتر از اين شغل, هم بهتر از اون پسره رو به راحتي بشكن زدن ميتونه پيدا كنه.

هي راستي…دنباله ي اون آماره توي چند تا پست قبل. توي مجله ي مك لين ديدمش. بيست و هشت درصد كانادايي ها, اصلا سكس ندارن, يا خيلي به ندرت سكس دارن!!! نمي دونم جامعه ي آماري چند ساله بود, يا جنس شون چي بود!
بابا دسخوش!!!

از زور خستگي دارم نفله مي شم!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

شرط بندي هاي كتبالو!

Posted by کت بالو on July 1st, 2006

راستش من از اين چهارتا شرط بندي روي چهار تا مسابقه ي اخير, سه تاش رو باختم!!! عجيب هم باختم! شرط بندي ها رو منطقي انجام دادم, از قرار ايتاليا,‌ انگليس, آرژانتين و برزيل.
باحاليش به اينه كه خوب,‌ ايتاليا رو كه از بدو تاريخ به دليل بازي شون,‌( و غيره) دوست داشتم. منتها پرتغال رو تازه كشف كردم و كلي عاشقش شده ام, خصوصا كه حسابي هم جوشي و دعوايي هستن(!!) از آرژانتين به شدت بدم مياد,‌ و از زماني كه يادم مياد عاشق شيفته ي فرانسه بوده ام. به خاطر فوتبالشون و زبانشون و فرهنگشون و ساحل نيس و فرودگاه نيس و غيره (!!).
نتيجه گيري كلي اين كه اگه من شرط بندي احساسي مي كردم, به جاي شرط بندي منطقي (حالا مي خواين اسمش رو بگذارين خيلي ببخشيد …ماتيك),‌ تنها كسي بودم بين تمام بيست و پنج نفر شركت,‌كه كل چهار مسابقه رو درست شرط بسته!!!

باحاليش به اين بود,‌ تيمي كه روش شرط بسته بودم گل مي خورد,‌من شش متر از خوشحالي مي پريدم هوا.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار