نخواستن یا نتوانستن. مساله این است.
دستهبندی نشده August 24th, 2006به مامانم می گم دارم درس اخلاق مهندسی می خونم. می گه اخلاق وجود خارجی نداره. در هیچ کسی اخلاق وجود نداره. اگر چیزی به اسم اخلاق هست برای حفظ منافع هست. و قانون به وجود میاد که بی اخلاقی در آدم ها رو محدود کنه.
هنوز فکر می کنم…اگه کاری رو نمی کنم به خاطر اینه که نمی تونم…یا نمی خوام؟
می شه هر کاری رو کرد برای این که اثبات کنی می تونی…و بعد می شه تکرارش نکرد برای این که اطمینان داری نمی خوای.
می خوام یه کاری بکنم فقط برای این که اثبات کنم می تونم…اطمینان ندارم می خوام یا نمی خوام!
جهت اطمینان همگی..نه کار بدیه و نه غیر اخلاقیه!!!! تو این موقعیت جغرافیایی که من قرار دارم کارهای غیر اخلاقی رو به راحتی آب خوردن می شه انجامشون داد. اگه انجام ندم اطمینان دارم فقط به خاطر نخواستنه!
—
هممم…دارم فکر می کنم برم پولدار پولدار بشم که اثبات کنم می تونم. بعد همه اش رو یه جا بدم خیریه برای این که اثبات کنم نمی خوام!!!!
تنها مشکلش اینه که اگه راست راستی خیلی نخوام یه قسمتی از عمرم رو صرف چیزی کرده ام که همچین خیلی هم نمی خوام فقط برای این که آخر سر اثبات کنم که نمی خوام!!!!
—
ولله تفال زده ام به حافظ. یه شعری جواب داده. یه جورایی نامربوط. بفرمایید:
آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وانکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من مسکین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود گنج قناعت باقی ست
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کابین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژده ی فروردین داد
و از بابا طاهر:
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
—
با جیمز دانا حرف زدم دیروز. می گه خوبه که اون چیزی که خودت دوست داری رو دنبال کنی و به دیگران اهمیتی ندی. می گه حتی مادر ترزا هم اون چیزی که خودش رو خوشحال می کرد رو انجام داد نه که به دیگران اهمیتی بده.
حد اقل از سه نفر سالخورده شنیدم که از زندگیشون بسیار خوشحال و راضی هستن.
هیچ چیز بین این سه نفر مشترک نبود غیر از دو چیز. اولا هر سه حدود هشتاد سال داشتن. ثانیا هر سه دنبال چیزی که خودشون خواسته بودن رفته بودن!
لااقل یه نفر سالخورده می شناسم که از زندگیش راضی نیست و تاسف می خوره. ولله…هر چی فکر می کنم نمی فهمم چرا.
به نظرم یه چیزی در بعضی آدم ها هست به اسم رضایت درونی. اگه بود همیشه خوشحالی. اگه نبود هرگز چیز خاصی به دست نمیاری و اگه هم به دست بیاریش هرگز خوشحالت نمی کنه.
جواب تفال بالا یه جورایی قشنگ بود:
گنج زر گر نبود گنج قناعت باقی ست.
هنوز دارم فکر می کنم. نمی تونم؟ یا نمی خوام؟
—
پیش به سوی پولدار شدن….هورای….
به گوش باشین. گنج به دست آمده در آینده طی مزایده به خیریه ی برنده تعلق خواهد گرفت.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
August 24th, 2006 at 3:32 pm
هی کتی به قول خودت هوممممم
تصور یک کتبالوی پولدار خیلی هم دور از ذهن نیست. می دونی چرا. واسه اینکه خواسته ای که بهش بیندیشی. این اولین قدم هست. وقتی بدونی چی می خوای دنبالش هم میری.فقط شک دارم که پولدار شدی ایشالله!!! بتونی ازش دل بکنی و ببخشیش به خیریه. آدمهای پولدار همیشه بهترین بهانه هارو برای نبخشیدن می تراشند!
August 24th, 2006 at 5:50 pm
bezan boro.az hami n hala montazere khabare khosham azat…..
August 24th, 2006 at 10:31 pm
تو گنج و منج دار نمي شي. ببخشيدها ولي اصطلاحن تو با همين چيز خل بازيا خوشي. گنج هم به دردت نمي خوره. يعني با گنج و بي گنجت فرقي نمي كنه.
August 25th, 2006 at 3:03 am
كتبالوي عزيزم من هم هميشه فقط دنبال چيزايي ميرم كه دوست داشته باشم. مثل همه پولو دوست دارم. اما نه خيلي زيادشو. نميدونم چرا . فكر ميكنم كه زيادش بيشتر باعث دردسرم بشه و شايد شريك زندگيم اونقدرا جنبه پول بيشتر از حد ( منظورم ميليوني به دلاره) رو نداشته باشه . همين قدر كه عقده هيچ چيزي رو نداشته باشم و زندگيم مرفه باشه واسم كافيه. در مورد زندگي هم ياد گرفتم هيچ كاري رو بزور يا اجبار يا سليقه ديگران انجام ندم كه بعدا پشيمون بشم و خودمو سرزنش كنم. فقط و فقط نظر خودم مهمه. نظر بقيه رو ميپرسم اما معمولا انجام نميدم. مگه چندسال ميخوايم زندگي كنيم كه واسه ديگران باشه. اگر تو هم پول دوست داري برو دنبالش. بخاطر خودت . هر چي كه آدم بخواد ، براي رسيدن بهش هم حتما راهي هست. قربونت
August 25th, 2006 at 9:22 am
منم میرم یه بنیاد خیریه بزنم . خدا رو چه دیدی شاید پولدار شدی بخشیدیش به بنیاد من. اینجوریه که میشه واسه پول خلائق کیسه دوخت. بنظرت جنسش کتون باشه بهتره یا اطلسی؟