برای اولین بار برای خانوم آنا نیکول اسمیتناراحت شدم.
اینجور که پیداست پسر بیست ساله اش فوت کرده و این اتفاق درست بعد از به دنیا اومدن دختر کوچولوی آنا نیکول پیش اومده.

خوب..این آنا نیکول خانوم پدیده ایه در نوع خودش. مدل مجله ی پلی بوی بوده. بعد شانسش زده و وقتی بیست و شش سالش بوده یه اقای هشتاد و نه ساله ی مولتی میلیاردر که “اویل تایکون” بوده عاشقش شده و باهاش ازدواج کرده. آقاهه سال بعدش فوت می کنه و خانوم آنا نیکول طی یه سری دادگاه و اقامه ی دعوی با پسر آقا پولداره, مقادیر معتنابهی از ثروت آقاهه رو به ارِث می بره. بعد هم می ره و یه شوی زنده “realty TV” راه می اندازه که توی اون شو با یه سری آقاهای خیلی عظیم توی گل و شل غلت می خوره و خلاصه شوی آخر شب عجیب غریبیه.

آنا نیکول خانوم من رو یاد شهناز تهرانی می اندازه. مدل آمریکایی شهناز تهرانی ایرانیه به نظر من.
برای توضیح بیشتر آنا نیکول خانوم همون خانومیه که وقتی رفت برای اعلام جوایز ام تی وی (تا جایی که یادمه) میکروفون رو -به هوای این که مسته- گذاشت بین سینه هاش و خلاصه…به هر حال…برنامه رو مست یا غیر مست اجرا کرد. و تازه توی دادگاهش وسط یک عالمه آدم با ظاهر موجه, داد کشید شوهر من اونقدر من رو دوست داشته که واسه ی سینه هام اسم گذاشته!!! و در جواب قاضی که می گفت این همه پول رو می خوای چه کنی, گفت “من” بودن خرج داره!!

خلاصه…من هیچ وقت نشنیده بودم خانم آنانیکول یه پسری داره که اینقدر دوستش داره.
منتها با این که خانوم آنانیکول اینقدر موجود عجیبیه که خیلی ها رو معذب و عصبی می کنه (از جمله گاهی اوقات خود من رو!), از یه جهت تحسین اش می کردم همیشه.
در کار خودش عالیه.
یه نگاه به کل جریان, نشون می ده خانوم آنا نیکول و آقای هوارد مارشال از موجوداتی هستن که راست راستی قابل تامل و شاید به شدت قابل تحسین هستن.

اولا آقای هوارد مارشال در سن هشتاد و نه سالگی حقا که مسرت بخش ترین مرگ و زیبا ترین ابزار خودکشی رو برای خودش انتخاب می کنه.
امکان نداره قلب فرسوده و تیربارهای خسته ی مرد هشتاد و نه ساله ای بتونه بیش از یک سال -و تازه یک سال رکوردیه در نوع خودش- در مقابل سلاح های پر و تازه نفس توپ و تانک های یه مدل بیست و شش ساله ی مجله ی پلی بوی دوام بیاره.
شرط می بندم خود آقای مارشال این رو می دونسته. و دقیقا به همین دلیل از تمام اعتبار و ثروت و چاه های نفتی اش استفاده می کنه که روزهای باقی مانده ی عمرش رو در نهایت نشاط سپری کنه و چیزی رو که مدت ها خواسته به دست بیاره و با پولش مال خودش بکنه.
ثانیا خانوم آنا نیکول بزرگترین موفقیت شغلی اش رو به دست میاره. هممم…راستش هر جور فکر می کنم می بینم حقش بوده که کل ثروت آقای هوارد مارشال رو بگیره. یه زن بیست و شش ساله باشی, با میل جنسی قوی, و بعد یک سال رو با یه آقای هشتاد و نه ساله بگذرونی! الحق و والانصاف اگه قاضی بودم کل ثروت اقای مارشال به علاوه ی خدم و حشم و اقوام جوونش رو به عنوان حق الزحمه ی یه سال اهدا می کردم به خانوم آنا نیکول.
خصوصا که جفت زن و شوهر وارد معامله ای شده بودن روی اجناسی که مال خودشون بوده. حالا گیرم که اسم این معامله ازدواج بوده!
حالا این که چرا اقای مارشال به جای عقد ازدواج دائم, این خانوم رو صیغه نکرده بوده, یا مثلا نشونده نکرده بوده, من مونده ام فکری!
خصوصا که می دونسته بعد از مرگش آنا نیکول خانوم دست می گذاره روی ثروتی که اگه نصیب آنانیکول خانوم نشه, می رسه به وارثین آقای مارشال!

به هر حال…به خوبی آقای مارشال رو -به فرض این که از دیدگاه درست نگاه کرده باشم- درک می کنم. من هم اگه ثروتی آنچنانی داشتم, نمی خواستمش مگه برای خریدن کسی -یا چیزی- که همیشه اینقدر خواسته امش. (دوست داشتم وراثش رو از نزدیک می شناختم!)
آنا نیکول خانوم رو هم درک می کنم. بزرگترین موفقیت شغلی اش رو به دست آورده. اگه هر کدوم از ما توی شغل های خودمون چنین موفقیتی به دست آورده بودیم, تا آخر عمرمون خر کیف می موندیم.
وارثین آقای هوارد مارشال رو هم درک می کنم. طفلک ها حسابی گیج و ویج مونده ن که بازی رو به یه مدل مجله ی پلی بوی باخته ن.
و…
بعد از تمام این ها…اولین باره که واقعا برای آنا نیکول خانم احساس ناراحتی می کنم و فکر می کنم…طفلک…احتمالا پسرش رو خیلی دوست داشته حتی با این که -گویا- دقیقا نمی دونه پدر پسرک کی هست.
بعضی آدم ها هستن که فکر نمی کنی امکان داشته باشه چیزی ناراحتشون کنه !
بدم نمی اومد آنا نیکول خانوم عجیب غریب رو از نزدیک ببینم و باهاش یه قهوه ی کوچولو بخورم و گپی بزنم. آدم های عجیب غریب -حتی مدل مبتذلشون- همیشه برام جالب بودن.

چقدر این پسته مزه داد. یه ذره هم راجع به خصوصیات آدم هایی که در موردشون این همه داستان پردازی کرده م نمی دونستم. شرمنده ی آنا نیکول خانوم و هوارد مارشال مرحوم, اگه حتی یه کلمه ی این تصورات حقیقت نداشته باشه.
روح اون مرحوم و ایضا پسر آنا نیکول خانوم شاد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار