خوب…بفرمایید. پنج تا خانوم برجسته (!) یا به عبارتی باهوش و موفق جمع شده ان تصمیم بگیرن جایزه ی هوگو باس به کدوم آقای محترم جنتلمن باید تعلق بگیره.
باحال…ببینیم برنده ی جریان کی از آب در میاد.

از این قسمت پست به پایین به درد احدالناسی غیر از خودم نمی خوره. به شدت قر و قاطیه و جاش توی دفتر خاطرات شخصی روزانه ام بود که فعلا چاپش می کنم روی اینترنت!
اگه دیدین چپ اندر قیچیه ایراد از شما نیست!

گفته بودیم مقدساتتون همچین مقدساتی هم نیستن! توهین به مقدسات که همون اول کار کردیم. اینجا هم توی وبلاگ می نویسیم بشه تشویش اذهان عمومی! یا بهتر بگیم تشویش اذهان نسوان! رجال چندان تشویشی هم پیدا نمی کنن.
نشر اکاذیب نیست گرچه. مقدسات به حال ما که معجزه ای نکردن! حالا هر چی هم که دخیل بستیم و دست به کار دعا و التماس شدیم و بست نشستیم.
اصلا و اصولا همیشه همینه. مقدسات تنها کاربردشون قسم های بی مزه ی سر تا پا دروغ و بی اساسی هست که به چیز دیگه نمی شه خورد غیر از به سر مقدسات! به ما که می رسه مقدسات و ساسات و ماسات می شه شایعه..سر تا پا.
تا ما باشیم از مقدسات کسی معجزه نخوایم.

عجب…باحال..
همونجور که از اول کار هم فکر می کردم زبان انگلیسی و اخبار اقتصادی اینجا از نون شب هم مهم ترن.
به شدت به این مقوله ها علاقمند شده ام.
این جمله جالب بود, گرچه در بحث مطرح شده مفهومی داشت که اصلا و ابدا خوشم نیومد. ولی جمله می گه:
خلبان یه جت تندرو بودن با کاپیتان یه کشتی که با طمانینه حرکت می کنه فرق داره.
کیف می کنم از آدم هایی که به تنهایی هوش و استعدادشون و مهارت هاشون می تونه یه تغییر عظیم در چیزی ایجاد کنه. خصوصا اگه این تغییر اولا در جهت خودشون و ثانیا در جهت دیگران باشه طوری که همه خوش خوشانشون بشه!
کلاس های امسالم شاهکار بودن. اونقدر ازشون یاد گرفته ام که تا آخر عمرم بتونم استفاده کنم.
تنها تاسف من؟ وقت….وقت و باز هم…وقت.
و…آقاهه قراره وضعیت یه شرکتی رو از این رو به اون رو بکنه!
شش ماه آینده رو فرصت میدیم بهش. ببینیم چی می شه.
رشد شش در صدی سهام برای چی هست؟ هنوز نفهمیدم.
گرچه…اخبار جالب این بود که فورد یه عده از کارمند ها رو ووووووری ریخت بیرون. و تل آس سهامش رو کرد تراست!
عجیب بود گرچه. این که سهام بشه در آمد سهامدار قیمت رو پروند بالا. خوب.. از مالیات هم در میره یه جورایی. ولی از طرف دیگه رشد شرکت رو محدود می کنه و در آمد و مخارج شرکت رو می بره زیر ذره بین.
به شخصه برای یه شرکت که بخواد رشد کنه این دارو رو تجویز نمی کنم.
فعلا ناظر هستم و به شدت لذت می برم.
ببینیم چی می شه.
این قانونمند کردن قیمت گذاری قوز بالای قوزه واسه بعضی شرکت های بزرگتر.
دولت یا یه ارگان دولتی میاد و برای این که فرصت کار رو به شرکت های کوچکتر بده, به شرکت های بزرگتر می گه که اجبارا باید قیمت گرونتر روی سرویس هایشون بگذارن و بنابراین شرکت کوچکتر جای کار پیدا می کنه.
حالا خوبیش (!!) به اینه که اگه شرکت بزرگه بیست و پنج در صد بازار رو از دست بده می تونه دوباره قیمت هاش رو دست کاری کنه و بیاره پایین.
باز هم یه خوبی دیگه اینه که از حالا به بعد می شه شرکت ها برن دنبال مشتری ای که رفته با یه شرکت دیگه خدمات گرفته و برش گردونن. قبلا باید دوازده ماه صبر می کردن. حالا فقط سه ماه کافیه.
دنیای (ببخشید) تخماتیک قشنگیه.
زندگیه…و اگه اخبار اقتصادی جالبش می کنه…خوب..بگذار بکنه. کیف می کنم از بازیهاشون…خبرهاشون…استراتژی هاشون…و تغییراتشون. درست مثل این می مونه که یه بازی خر تو خر غیر قابل پیش بینی رو از یه دید محدود دنبال کنی و سعی کنی قسمت هایی که نمی بینی رو حدس بزنی و قسمت هایی که نمی فهمی رو به خودت بفهمونی و…از خنگی و ایضا از به کار گیری هوش خودت کیف کنی.
—-

نمی دونم خرابکاری هایی که می کنم کی تموم می شن!
به صورت عادی باید می دونستم تیمی که طبقه ی بالای ما کار می کنه چند نفره.
خوب…نمی دونستم.
به صورت عادی هم باید می دونستم کسی که طبقه ی بالای ما نشسته و خیلی وقت ها منبع موثق اطلاعات زیادی هست چه کار مهم و سنگین و طاقت فرسایی داره.
خوب…این رو هم نمی دونستم.
عین احمق ها وقتی رفتم قهوه با جیمز بخورم بهش گفتم می دونی تاد داره می ره.
خوب…می دونست.
گفتم می دونی شغلش روی سایت شرکتمون آگهی شده.
خوب…این رو هم می دونست.
گفتم فکر می کنی من بتونم در خواست بدم؟
خوب…به نظرم این رو هم می دونست. منتها لبخندش رو یادم نمی ره!
گفتم فکر می کنی در بهترین حالت اگه کار رو بگیرم شب ها خوابم ببره؟
-هی کتبالو خانوم. تاد هر شب تا دیروقت کار می کنه. تیمش از تیم دیوید هم بزرگتره. حدود بیست و پنج تا سی نفر, و برای پروژه های میلیونی تصمیم می گیره.

خوب…حالا دیگه می دونم.
هنوز وقتش نرسیده کتبالو خانوم. مهلت بده. حواست رو جمع کن و درست بفهم!
و بعد جیمز با نهایت مهربونی در مورد مسیرهای مختلفی که بتونم دنبال کنم برام حرف زد.
دیروز توی کلاس هم همونها رو بهمون گفتن!
دنیای باحالیه…و من حتی یه گوشه اش رو هم نمی شناسم.
مدت زیادی از دستم نرفته.
مهم اینه که بفهمی چه میخوای بکنی و بعد از نهایت توانایی هات استفاده کنی. طبیعیه..همیشه وسط های کاری. شروع کرده ای..بعضی ها جلوترن, سرعت بیشتر. بعضی ها عقب ترن سرعت کمتر. سرعت ها عوض می شن. بعضی ها وسط کار از نفس می افتن. بعضی ها جون تازه می گیرن.
مهم تر از همه یه چیزه…مسیر خودت رو با سرعت خودت و اونطوری که لذت می بری برو. بقیه اش زیبایی بازیه.
پدیده ی بالا رفتن سن و تغییر جهت علایقم رو دارم به وضوح حس می کنم. دارم به شدت خودخواهتر و از خود راضی تر از قبل می شم.
جالبه…به شدت دارم ازش لذت می برم.
فکر نمی کردم حس بالا رفتن سن -گذشته از خودخواهی-اینقدر برای من حس قشنگی باشه.
تنها چیزی که در دنیا بی تغییر می مونه متغیر بودن دنیاست. اگه منعطف نباشیم زیر تمام این تغییر می شکنیم. و اگه ستون فقرات مون رو حفظ نکنیم هرگز نمی تونیم تغییر در دنیا به وجود بیاریم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار