حس دوگانه
دستهبندی نشده September 28th, 2006سبز..سبز و باز هم سبز.
اولین باریه که به جای این که از سبز خوشحال باشم به شدت منتظر رنگ قرمز هستم! و..می دونم که شاید هرگز دوباره قرمز نشه!
این که فکر کنی هیچ کسی توی تمام دنیا نمی خوادت, یا برای هیچ کس, منحصر به فرد نیستی, حس به شدت دوگانه ای رو برات ارمغان میاره.
حس اول یه جورایی ناخوشاینده. این که هیچ کس توی این دنیا نیست که براش قابل جایگزین نباشی. بودی, بودی, نبودی, کس دیگه ای هست, شاید خیلی بهتر از تو, گرچه وقتی تو نیستی چه تفاوتی می کنه که جایگزین ات بهتر باشه یا به مراتب بدتر. حس دوم, یه حس رهایی کامله. وقتی نسبت به هیچ کس مسئولیتی نداشته باشی, در این حد بی نهایت, آزادی, کاملا آزادی که هر طور…کاملا هر طور که دوست داری با خودت و زندگی خودت معامله کنی.
همینه که شاید هرگز…هرگز نخوام بچه داشته باشم. یا…کسی که براش هرگز جایگزین نداشته باشم.
می ترسم. از این که کسی دوستم داشته باشه یا بهم نیاز داشته باشه, می ترسم. از یه لحظه بعدترش که دیگه دوستم نداشته باشه یا من رو رها کنه می ترسم. از این که آزادی م رو از دست بدم, و مسئولیت پیدا کنم در قبال کسی که دوستم داره یا بهم نیاز داره, می ترسم. ارتباطم با هر کسی به یه جایی که می رسه به شدت عقب می کشم.
و این من رو بیشتر از قبل به سمت خود محوری سوق می ده. به سمت بریدن تمام پیوندهای عاطفی ام, و بی اعتمادی. به سمت لذت بردن از لحظه و ..خودخواهی.
—
قشنگترین زمان های کاری ام توی کانادا رو دارم تجربه می کنم. با کارن و ژولیت به شدت اخت شده ام. سه تایی خیلی با هم خوب کار می کنیم و دوست هستیم.
بالاخره…همون ارتباط کاری ایران ام رو با همکارهای اینجا هم پیدا کردم.
خوشحالم. به شدت خوشحالم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار.
September 29th, 2006 at 2:36 am
مبارک باشه براي هر دو… اگر خبريه…
September 29th, 2006 at 3:25 am
اين طرز تگاهت برام خيلي جديد بود.
September 29th, 2006 at 3:35 am
از اينكه خيلي خوشحالي خوشحال شدم . شادمان باشي
September 29th, 2006 at 6:29 am
امیدوارم لبتون همیشه خندون و دلتون همیشه شاد باشه. نوشته هاتون برام خیلی جالبه . وقت گذاشتم دارم سعی می کنم همه رو بخونم از آرشیو شروع کردم.اسمتون برام خیلی عجیبه و راستشو بخواین نتونسم مفهومشو بفهمم. نتونستم حدس بزنم چندسالتونه اما به هر حال اینو فهمیدم که مغز پری دارین و هرچند همه ی آدما به نوعی منحصر بفردن اما شما به نظر من جزو افراد خاص هستید و بسیار بسیار فهمیده. خوشحالم که با نوشته های شما آشنا شدم. ملاقات روحهای بزرگ در زندگی خودش نعمتیه.
September 29th, 2006 at 6:30 am
امیدوارم لبتون همیشه خندون Ùˆ دلتون همیشه شاد باشه. نوشته هاتون برام خیلی جالبه . وقت گذاشتم دارم سعی Ù…ÛŒ کنم همه رو بخونم از آرشیو شروع کردم.اسمتون برام خیلی عجیبه Ùˆ راستشو بخواین نتونسم Ù…Ù�هومشو بÙ�همم. نتونستم Øدس بزنم چندسالتونه اما به هر Øال اینو Ù�همیدم Ú©Ù‡ مغز پری دارین Ùˆ هرچند همه ÛŒ آدما به نوعی منØصر بÙ�ردن اما شما به نظر من جزو اÙ�راد خاص هستید Ùˆ بسیار بسیار Ù�همیده. خوشØالم Ú©Ù‡ با نوشته های شما آشنا شدم. ملاقات روØهای بزرگ در زندگی خودش نعمتیه.
September 29th, 2006 at 8:38 am
حست و ترست كاملا طبيعيه…. و هنوز آماده گي نداري ….اما بايد بگم كه اگه مادري رو از خودت سلب كني يكي از بهترين تجارب زندگي رو از خودت سلب كردي….البته بايد كه آماده بود …و با آدمي كه دوستش داري بايد بچه دار بشي تا لذت درست حسابي ببري….:-)
September 29th, 2006 at 2:27 pm
پس طفلك گل آقا چه كنه اگه همه پيوندهاي عاطفيت رو بگسلي؟
September 29th, 2006 at 3:40 pm
bebinam chera hame SABZ o GHRMEZAN,,,, ????
September 30th, 2006 at 12:22 pm
اين وحشت وابستگي تمام زندگي منم متاثر كرده.ميترسم دوست بدارم و از دست بدم،ميترسم دوست داشته بشم و تاب مسئوليتشو نيارم.