خود غلط بود آنچه می پنداشتیم…..
دستهبندی نشده October 1st, 2006ما زیاران چشم یاری داشتیم…
یه وقتایی می شه که می فهمی مسائلت می مونن فقط و فقط برای خودت.
مهم نیست آدم ها رو چقدر نزدیک به خودت فرض کرده باشی. می بینی که درگیر شدن شون توی مسائلت اونقدرها هم باب میلشون نیست.
و…
اون وقته که می فهمی چرا می ارزه بری ده دلار یا پنجاه دلار یا صد هزار دلار بدی دست یه مشاور, که براش خزعبلات بگی, و بهت مشورت بده.
بهترین نوع مشاوره رو در ایران داشتم. آقای مشاور خزعبلاتم رو شنید, ازم پرسید اینها رو ول کن, می خوای وضعیت برات چطوری بشه.
بهش گفتم که دلم می خواد چه وضعیتی داشته باشم.
بهم گفت چقدرش شدنیه و چقدرش خیر, و بهم گفت مبانی اش چیه و چکارها می تونم بکنم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
October 1st, 2006 at 7:26 pm
اسم آقاي مشاورت رو برام بفرست 🙂 همون مرداديست؟