یادداشت برای دل خودم (12)
دستهبندی نشده October 1st, 2006دو ماهی بود با گل آقا دوست شده بودم. گل آقا رفت محل کار مامانم و بی این که به من بگه یه کتاب برای مامانم برد و با مامانم صحبت کرد. مامانم می دونست من و گل آقا دوست هستیم ولی ندیده بودش. خوشحال شده بود. و…از همون بار اول بعد از همون دو سه دقیقه ی سلام و احوالپرسی نشسته بودن و در مورد کتاب های مختلف و اخبار سیاسی صحبت کرده بودن! مطالبی که گل آقا هیچ وقت نمی تونست در موردشون با من صحبت کنه! به هر حال…
اون روز مامانم که برگشت خونه, گفت که دوست داشتن به آدم انرژی می ده, و گفت که هیچ چیزی به اندازه ی دوست داشتن باعث رشد کردن آدم نمی شه. اهمیتی نداره آخرش چی بشه. مهم اینه که آدم دوست داشتن رو بلد باشه و لازمه که آدم کسی رو دوست داشته باشه. برای خود آدم لازمه.
حرفش رو توی این سال ها بارها و بارها به خاطر آوردم. امروز که ساعت یازده شب با انرژی باور نکردنی بعد از یه روز شلوغ نشستم که کار انجام بدم -و از انرژی باور نکردنی خودم متعجب شدم- یاد حرفش افتادم.
من بودم گفتم از دوست داشتن می ترسم؟ عجیبه…در این لحظه از روزی می ترسم که به هر دلیلی دیگه نتونم کسی رو دوست داشته باشم!
خیلی از حرف ها دو رو دارند. می گن عاشقی یعنی این که کسی چیزی داره که تو نداری و توی اون شخص پیدا کردی. اون رو که در خودت به وجود بیاری عاشقی ات متعادل می شه.
روی دومش حرفی هست که مامانم زد: دوست داشتن باعث رشد کردن آدم می شه!
و این…می شه زیبایی بی نهایتی که گذر زمان -و نه هیچ چیز دیگه- برای آدم ارمغان میاره. حرف ها رو تازه و تازه تجربه می کنی و…کنار هم می گذاری. هر سنی یه وجه زیباتر منشور رو بهت نشون می ده. هر کسی…و هر دوست داشتنی.
—
گاهی وقت ها می گذاری کسی از زندگی ات بره و تازه وقتی رفت می فهمی چقدر جاش خالیه.
گاهی وقت ها سال ها می ترسی از این که کسی رو از دست بدی روزی که از دستش دادی می بینی…انگار هیچ چیزی توی زندگیت تکون هم نخورده! یا بدتر از اون چقدر هم شیرین تر شده!
زندگی چقدر قشنگه…
—
گل آقامون هنوز هم که هنوزه در مورد کتاب و فیلم و اخبار سیاسی روز باید با مامانم و دوستام جای خودم حرف بزنه! به کل در مورد این مسایل بیلمزم.
کلا…موندم فکری..اصلا کسی با من راجع به چی می تونه حرف بزنه!!!! به نظرم…صد البته آش و آبگوشت و …آقا موشه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 2nd, 2006 at 1:47 am
سلام کتی جان. ندیده مخلص مامانات شدم!
غریبترین حرفای که شنیدم این روزها همین بود که گفتی بعد از یه روز سخت بازم یه دنیا انرژی برای کار داشتی. میدونی چرا غریب بود برام؟ روری وقتی پارسال پرفورمنس ریویو با رئیساش داشت یکی از حرفهائی که از رئیساش شنید این بود که دلیل اینهمه موفقیت شغلی و بازده خوبات اینه که زندگی خانوادگی و علاقهات به همسرت و بلعکس توازنای در زندگیات ایجاد کرده که دقیقا” و مستقیما” اثرش رو در بازده کاریات میبینم!
این دقیقا” همینه که گفتی و تا قبل از اینکه رئیس روری بگه خود ما حتی هیچموقع بهاش فکر هم نکرده بودیم. برام خیلی جالب بود که این رو از قول مامانات نوشتی.
به ایشون از طرف من سلام ویژه برسون.
October 2nd, 2006 at 9:24 am
دوست داشتن يعني هنوز زنده بودن.. عاشق حرفاي مامانت شدم 🙂
October 2nd, 2006 at 11:10 am
يه آهنگی هست با عنوان you raise me up! مال گروه وست لایف که من عاشق این شعر هستم فکر کنم منظورش همینه. میذارمش تو این پستم لذت ببری! البته وقتی وقت کردم آپ کنم :))