روزمره ی کتبالو
دستهبندی نشده October 3rd, 2006یکشنبه به این نتیجه رسیدم که حتی یه لحظه ی دیگه هم نمی تونم اون رنگ قبلی رو روی سرم تحمل کنم. با روحیه و وضعیت زمانی مکانی من جور نبود. برای یه خانوم به تمام معنی بود که خیلی ناز و آروم و لیدی باشه. به درد من با این روحیه ی ناآروم و جیغ ویغی نمی خورد. مضحک شده بودم واسه خودم.
همون یکشنبه زنگ آرایشگرم زدم و گفتم می خوام بیام برای تغییر رنگی که هنوز یه هفته نشده بود روی سرم بود. گفت چهارشنبه بیا. تحمل نکردم و…دیروز سر ساعت نهار بدو بدو رفتم آرایشگاه.
رنگ موهام رو از قهوه ای کمرنگ و بلوند برش گردوندم به مشکی با های لایت قرمز!!! و برگشتم سر کار!!!!!!!!!
صبح با دو سه نفر میتینگ داشتم. بعد از ظهر هم باید همون ها رو می دیدم. به نظرم باورشون نمی شد. امروز صبح سه تا بچه کارآموز ها رو دیدم. ریتا -دختر ژاپنی که عاشقشم!- ازم پرسید رنگ موهات رو عوض کردی؟ گفتم آره. مایک بیچاره نگام کرد و با خجالت پرسید ببینم دیروز وسط روز عوض کردی؟ از خنده غش کردم. گفتم آره. حتی یه لحظه هم نمی تونستم قبلی رو تحمل کنم.
گفت من همه اش تو فکر بودم نکنه خیالات برم داشته!
بیچاره…تازه داره می فهمه با یه مشنگ طرفه!
—
جیمز حسابی گیج به نظر میاد. من هم! یه جورایی نمی شه ازش بپرسم حالش خوبه؟ و چرا گیج می زنه.
ماه نوامبر بچه دار می شه. یه ماه می خواد بره برای مرخصی.
به نظرم فردا براش یه سری کپی هایی که می دونم به دردش می خوره ببرم و بگذارم سر میزش. شاید…به هر حال بگه چشه!
ولله فضولی به کنار…این آقا جیمز بی ریخت گویانی (مال تری نیداد نیست. مال گویان هست که یه جای خیلی خیلی فسقلی طرف های تری نیداده) بد جور باهوشه. خیلی دوست داشتنیه و…به هر دلیلی بد جور این روزها گیج می زنه.
—
مشکل این که آدم خودش باشه اینه که گاهی وقت ها توی موقعیت هایی که به دلایل زمانی مکانی و شخصی برات خیلی خیلی مهم هستن یهو دست و پات رو گم می کنی. شست پات می ره توی چشمت و وقتی به خودت میای که حسابی گند زدی و درست توی بدترین موقعیت. جمع و جور کردنش گاهی وقت ها غیر ممکنه و گاهی وقت ها طاقت فرسا!
دومین مشکل وقتیه که اعتقاد نداشته باشی به اندازه ی کافی خوب هستی. اون وقته که باز هم نمی تونی خودت باشی!
چاره ی این دومی راحت تره. تلاش می کنی که اون چیزهایی که دوست داری رو توی خودت به وجود بیاری و…عالی…پیشرفت می کنی و از خودت حسابی خوشت میاد.
به هر حال…مشکلیه دیگه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 3rd, 2006 at 10:36 am
كارت خدا بود! كاش ميشد قيافه همكارات رو ديد.
دلم براي جيمز موند ! اولين بچه اشه؟ اين شوك عاطفي رو خيلي ها اين موقع تجربه ميكنن.
October 3rd, 2006 at 11:47 am
هروقت یه کتاب جدید پیدا میکنم مثل اینه که دنیا را بهم دادن حالاکه با نوشته های شما آشنا شدم لحظه شماری می کنم که نوشته جدیدتون رو ببینم و همش هم یه جورایی غافل گیر کننده است.از طرفی می گید اصلا در مورد کتاب و ..با گل آقاتون بحث نمی کنید از طرف دیگه بعضی وقتاکه فیلسوف می شید حرفهایی می زنید که برای خودش منحصر بفرده.من یه گلچین از این حرفها تون از اول تا حالا تهیه کردم برای استفاده خودم.شاید هم یواشکی به اسم خودم جرجشون کردم کی به کیه.در مورد این کارت هم من اصلا تعجم نکردم با شناختی که از روحیه شما پیدا کردم اگه این کاررا نکنید دیگه او ن کت بالوی اصلی نیستین.تبدیل می شید به کپی دوم یه نفر دیگه غیر خودتون. راستی میشه بپرسم چرا عکس از خودتو ن نمی زارید اینجا. همیشه شاد و تندرست باشین
October 3rd, 2006 at 12:31 pm
لااقل با اون موها اول یه عکس میگرفتی بعدا” عوضش میکردی! حالا های لایت قرمز کردی دیگه نمیشه رنگشو به این زودی عوض کرد!
October 4th, 2006 at 2:40 am
كارهات حرف ندارن كتبالو جان . لذت ميبرم از خوندنشون . روحيه ات بطرز عجيبي خيلي شبيه منه . مهم هم همينه . خود آدم بايد از ريختش و زندگيش خوشش بياد . دوست دارم .
October 4th, 2006 at 2:57 pm
دورنگي بيشتر از اين؟ صبح يه رنگي. عصر يه رنگي. اگه روحيه ات هم همين باشه بيچاره كسي كه باهات سر و كار داره. اين گل آقاي بيچاره چه گناهي كرده؟
October 27th, 2006 at 4:57 am
سمکغخخقفکحبخب/ممفگفغلحفقچیجف/قر ح
فملخلکغمر.ک/رذم/غلخحخحلپفل
بملرهبملمرنر
لنمرنل
لورل
لمیبنبکا
ح
February 4th, 2007 at 5:02 pm
[url=”http://hometown.aol.com/young15500116/xxx-free-stories.htm”]xxx free stories[/url]