لحظه ها
دستهبندی نشده October 5th, 2006در بدترین وضعیت حتی همیشه اولش سخته.
بلا تکلیفی ولی اول و آخر نداره. سخته.
زندگی واسه اینه که آدم تمام این وضعیت ها رو تجربه کنه و…به هر حال…تضمینی نیست که تمام لحظه هاش راحت باشه.
—
فکر می کنی همه توی زندگی به مساوات تجربه می کنن. فقط جای نقش ها عوض می شه. یه وقتی یه کسی وضعیت سخت رو برای تو به وجود میاره و تو هستی که گیر می کنی توی وضعیت ناخوشایند. یه وقتی هم برعکسشه!
دلم امشب یه بیلیارد دبش می خواد با آبجوی فراوون.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 5th, 2006 at 1:25 pm
من هم دلم آبجو مي خواد و بيليارد و خيلي چيزاي ديگه. :((
October 5th, 2006 at 2:07 pm
دوتایی با آق شهاب برین آبجو بخورین و بلیارد بازی کنید.
آق شهاب جان باقیش هم طلبت باشه تا بعدا خودم خدمت برسم 🙂
October 5th, 2006 at 2:37 pm
این یعنی که می خوای خودتو فراموش کنی.راستی چرا ما از خودمون فرار می کنیم؟
October 5th, 2006 at 3:26 pm
دوست عزيز. ديونه جان. اگه سوتفاهم شده معذرت مي خوام. به هر حال خدمت از ماست.
October 5th, 2006 at 3:57 pm
🙂
اختیار دارید، سوء تفاهم کدومه؟
October 6th, 2006 at 4:43 am
این بلا تکلیفی را که نگووووووووووووووووووووو…من را بدجوری آزار میدهد.