یادی از یه دوست
دستهبندی نشده October 9th, 2006کی می دونه چی پیش میاد؟
من و می خواد یا نمی خواد!
از گوگوش.
—
یه دوستی داشتم دوره ی راهنمایی. خیلی خیلی با هم صمیمی بودیم. مثل همیشه هم که دوستام رو خیلی دوست دارم این یکی رو هم خیلی دوستش داشتم.
مثل تین ایجر ها هم همیشه دنیامون در ابری از غم فرو رفته بود و آسمون مون مه گرفته بود! به هر دلیلی با هم گریه می کردیم و به آسمون خیره می شدیم و از دردهامون حرف می زدیم!!!! اگه هم دردی نداشتیم به هر حال یه جوری اختراعش می کردیم.
یه روز جمعه ظهر این دوستم تلفن زد خونه ی ما و گفت که یه عالمه قرص خورده و داره خودکشی می کنه! من هم جای هر چیزی برای آخرین بار باهاش یه خداحافظی خیلی رمانتیک کردم, و بعد هم یه نوار -آهنگهای قدیمی گوگوش و شماعی زاده و داریوش بود- گذاشتم توی ضبط صوت و شروع کردم گریه کردن! انگار راست راستی دوستم مرده باشه.
مامانم اومد. دید من دارم آهنگ گوش می کنم و مثل ابر بهار اشک می ریزم! -معمولا دیدن یه دختر دوازده ساله در این حالت چندان خوشایند نیست!- حسابی که پیگیر شد بهش گفتم جریان از چه قراره. تلفن زد به دوستم و گفت که کتبالو داره زار زار گریه می کنه. به من هم هیچی نمی گه که چی شده (مامانه نمی خواست من رو پیش دوستم ضایع کنه. دمش گرم!). بعد هم به دوستم گفت که کتبالو می گه همین حالا می خواد بیاد پیشت, یا تو بیای پیشش. دوستم هم ( که احتمال خیلی زیاد خالی بسته بوده) گفت که گوشی رو بدین من با کتبالو حرف بزنم. گوشی رو گرفت و گفت که الان زنگ می زنه که اورژانس بیاد و بهش سرم وصل کنه!
فردا صبحش رفتیم مدرسه. دیدمش. گفت که روز قبلش خیلی دلش گرفته بوده و یه عالم قرص خورده ولی بعد از این که من زنگش زده ام به اورژانس خبر داده, و به مامانش اینها, و قال قضیه کنده شده!
یادش به خیر. بیست سال پیش بود! چقدر نزدیک. چقدر دور..
هنوز که هنوزه آهنگ های اون موقع رو که گوش می دم یاد این دوستم می افتم که چقدر دوستش داشتم و…چقدر مسیر زندگیش از من جدا بود.
از بعد از سال سوم راهنمایی نه من و نه آلوچه خانوم و نه هیچ کس دیگه ازش خبر نداریم.
هنوز که هنوزه نوار جواد یساری رد و بدل کردنمون رو و اسم دوست پسرش رو و گردش هامون رو و از مدرسه در رفتنمون رو و دلشوره هامون رو یادمه. با عکسی که نشونم داد و..چقدر توی عکس خوشگل شده بود.
به هر حال…
با این آهنگ گوگوش…یادش خیلی به خیر.
اون آهنگ جواد یساری رو که خیلی دوست داشت رو پیدا نمی کنم. حیف! همیشه از جواد یساری یاد اون دوستم می افتم و اون روزها.
—
چه بلاهایی که من به سر این پدر و مادر بی گناهم نیاوردم. منصفانه ترین کاری که خداوندگار عالم باهام بکنه اینه که یه دختر نااهل ناآروم مثل خودم نصیبم کنه!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 10th, 2006 at 2:05 am
جدی هيچکس نه ازش خبر داره . نه ردی ازش به جا مونده . واقعا کجاست ؟ هر جا هست بعید می دونم از چیزی که هست و وضعیتش راضی باشه . چقدر احساساتی و خیالاتی بود . اما دوست داشتنی با اون چشمای خوشگلش .
October 10th, 2006 at 3:52 am
اين دوستت هم مال محله خودمونه؟
×××××
شرمنده در مورد جواد يساري هيچي نميتونم بگم.!!!!
October 10th, 2006 at 8:50 am
عجیبه هرکی تو این شهربوده ومتولددهه پنجاه گویا به آهنگای گوگوش هم علاقمند بوده.شاید هم مال شرایط زمانی و مکانی باشه.به هرحال زندگی مثل برق می گذره و ازش فقط خاطره اس که می مونه .خاطره تلخ و شیرین.یه سوال دارم اگه جواب لطف کنین البته مربوط به این نوشته اخیر نیست کلا در رابطه با نوشته هاتون : شما که می گید با کتاب و مطالعه میونه ندارین چطوری در بعضی موارد اینهمه جملات فلسفی روخوب و به زبان معمولی می نویسید؟ و اینکه آیا کتابای هدایت رو خوندین و به اونا علاقه دارین یا نه؟
دلتون شاد لبتون همیشه خندون
October 10th, 2006 at 2:22 pm
جواد يساري؟ به گروه خونيت نمي خوره كتبالو خانم!
October 22nd, 2006 at 3:37 am
خوب بود ولی نه زیاد خوب نبود