یادداشت برای دل خودم (۱۴)
دستهبندی نشده October 15th, 2006اتفاقاتی می افته که بهت نشون می ده اگه چیزی برات ارزش داره باید حواست جمعش باشه. اگه چیزی برات مهم هست در موردش به هیچ کس نباید اعتماد کنی.
سال ها بود یاد گرفته بودم وابسته نباید بود. حالا دارم یاد می گیرم اعتماد نباید کرد.
کسی این رو بهم یاد داد که قبلش خیلی چیزهای دیگه رو ازش یاد گرفته بودم. باز هم زود چشم هام باز شد, قبل از ضرر و زیان جدی یادش گرفتم. عجیبه که زودتر یاد نگرفته بودم. خوشحالم.
حالا…با انرژی مضاعف دارم تلافی روزهای رفته و فرصت هایی که به دلیل اعتمادم بهش دادم رو می کنم.
—-
مهم تر از اون…امروز هفتمین سالگرد ازدواج من و گل آقا بود. اولین کاری که در بامداد هفتمین سالگرد ازدواجمون کردم مرتب کردن خونه بود که عین بازار جهودا به هم ریخته بود و…پیاز داغ درست کردم.
چندان شاعرانه نبود ولی…دوستانه بودن و راحت بودنش به شاعرانه بودنش می ارزه. حسابی هم می ارزه. و…جفتی اینقدر کار داریم که فکر نکنم به هیچ کار یا شام و نهار شاعرانه ای برسه!!!
سر عقدمون اونقدر متشنج بودم و اونقدر عصبی که شام نتونستم بخورم و وقتی هم با گل اقا توی اتاق عقد تنها شدیم زدم زیر گریه!!
راحتی و فراغبال امروزم با اون روز اصلا قابل مقایسه نیست و…هنوز فکر می کنم بهترین تصمیم ها رو در زندگی گرفته ام.
خوشحالم.
—-
دوباره توی مود های پر شتاب هستم. یکی از دوستهای خواهر گل آقا یه روزی به خواهر (بزرگه ی) گل آقا گفته بود به جای این که سرعتش رو ثابت نگه داره می خواد شتابش رو ثابت نگه داره. حرف جالبی بود. نمی دونم اون دوستش کجاست و چه می کنه. ولی حرفش سال هاست که توی گوشمه.
من جاهایی رو در حق خودم تا حدی کوتاهی کردم. به اندازه ای که باید خودم رو دوست نداشتم و به خودم بها ندادم. خودم مقصر بودم. حالا اگه از اشتباهاتم یاد نگیرم تقصیرکار تر هم خواهم بود. من مسیولیت هایی که در قبال خودم داشتم رو گاهی نادیده گرفتم و سعی می کنم دیگه این رو تکرار نکنم.
فکر می کنم هر آدمی در دنیا بسیار ارزشمنده. و..خودم هم دقیقا یکی از همون آدم ها هستم.
—-
قصد فلسفه بافی نداشتم!!! نظرم بود! به همه ی مقدسات عالم قسم می خورم.
—-
تفال امشب:
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
…
شیخم به طیره گفت برو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
پیر مغان حکایت معقول می کند
معذورم ار محال تو باور نمی کنم
این تقوی ام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاکبوسی این در نمی کنم.
و دومی..
تو مگر بر لب آبی به هوس ننشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده ی بگزیده ی او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
ادب و شرم تو را خسرو مهرویان کرد
آفرین بر تو که شایسته ی صد چندینی
باد صبحی به هوایت ز گلستان بر خاست
که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت درین می بینی
….
و سومی…
ابر آذاری بر آمد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
بار عشق و مفلسی صعب است و می باید کشید
…
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 15th, 2006 at 3:48 pm
damet garm refigh . kheili bahat hamaghideam . makhsusan ba nazare \’ hefse shetab \’
October 15th, 2006 at 3:49 pm
damet garm refigh . kheili bahat hamaghideam . makhsusan ba nazare \\\’ hefse shetab \\\’
October 15th, 2006 at 3:50 pm
damet garm refigh . kheili bahat hamaghideam . makhsusan ba nazare \\\\\\\’ hefse shetab \\\\\\\’
October 15th, 2006 at 6:01 pm
اينهمه بدبيني و خوش بيني كنار هم پارادوكسه!
October 15th, 2006 at 11:35 pm
بعد از مدتها یک نوشته نوشتی که من دیونه هم ازش خوشم اومد.
1) چیز خوبی نیست که فکر میکنی به هیچ کس نباید اعتماد کرد. فکر میکنم اشتباه میکنی و با شناختی که ازت دارم طبق معمول الکی چیز میز به هم بافتی و به نتیجه های احمقانه رسیدی اما در کل باهات مخالفم چون اعتماد قشنگترین چیز دنیاست. اشکال اینه که ما توقع داریم که اعتمادمون همیشه جواب بده. راستش بنده فکر میکنم مهم اعتماد کردن هست نه معتمد پیدا کردن. صد بار هم اعتماد کردی و رودست خوردی نباید دست از اعتماد برداری. البته این رو با حماقت هم اشتباه نگیر. اعتماد به یک چیز که غیر قابل اعتماد بودنش بهت ثابت شده حماقت و اعتماد به یک چیز که معتمد بودنش بهت ثابت نشده شجاعت. شجاع باش تا لحظه مردن اما احمق نباش. امیدوارم فهمیده باشی.
2) هیچ فرصتی رو با اعتماد از دست نمیده آدم. چه اگر به اعتمادش خیانت بشه چه نشه. فرصت و تنها چیزی که میتونه از آدم بگیره غفلت خود آدم و با اجازه شما خودشیفتگی آدم هست و بس.
3) طفلی گل آقا! میگن یک بابایی با دوستاش درد دل میکرد و میگفت من دوبار ازدواج کردم و هر دوبار بد بیاری آوردم. میگن چطور؟ میگه زن اولم خیلی زود ترکم کرد و زن دومم اصلا ترکم نمیکنه!
4) این دوست خواهر (بزرگه ی) گل آقا هم فکر کنم قمی بوده. یا قمی بوده یا خنگ (که زیاد فرق هم نداره!) در هر حال فیزیک نمیدونسته. شتاب و اگه ثابت نگه بداری بد بخت میش. شتاب میشه مشتق سرعت بر محور زمان یا همون میزان تغییر سرعت در واحد زمان. اگه الان با سرعت صفر حرکت کنی و یک سال بعد بشی دو آ (سی سالگی میشی مفاتیح و الجنان!) شتابت میشه دو پس سال دیگه باید سرعتت باشه چهار آ تا همون شتاب و داشته باشی و سال بعد باید بشه شیش و خلاصه هر سال سرعتت بیشتر و بیشتر میشه. اون موقع منظرههای دور و بر و نمیبینی و میشی بنده سرعت و مقصد میشه حفظ شتاب و افزایش سرعت که کاملا غلطه! (بد جور بحث قشنگیه!)
5) فالت هم به درد عمه جان من میخورد که دنبال شوهر میگرده!
شب خوش
October 16th, 2006 at 2:56 am
مگه میشه آدم به هیچ کس اعتماد نکنه؟!
×××××××××
سالگرد اردواجت مبارکتون باشه. ( البته من زیط پیاز داغ را باهاش نفهمیدم)
October 16th, 2006 at 8:57 am
سالگرد اردواجت مبارکتون باشه………..
October 16th, 2006 at 9:07 am
سالگرد ازدواجتون را صمیمانه به شما و گل آقای گلتون تبریک می گم. امیدوارم به پای هم پیر شین.
در مورد عدم اعتماد به دیگران من با شما کاملا موافقم اما لزمومی نداره طوری رفتار کنید که دیگران حتما بدونن که شما بهشون اعتماد ندارین.
و در آخر خسته شدیم از بس اینجا سر زدیم بلکه چشممون به نوشته ی جدیدتون بخوره اما گویا سخت مشغول بودین و بلاخره امروز چشامون به این نوشته های زیبا افتاد
دلتون شاد لبتون همیشه خندون
October 16th, 2006 at 9:19 am
با اجازه شما کت بالوی عزیز یه جواب مختصر هم به این دیونه ی گرانقد ر می دم هرچند بر دیونه ها تکلیفی نیست اما با نوشته های شمادوست عزیز دیونه بخصوص در مورد نظر کلی اتون در مورد تمام ساکنان یه شهر اونم بصورت فله ای باید بگم که با این جملات نغزتون ثابت کردین که شما فقط دیونه نیستین بلکه یه دیونه ی احمق هستین زیرا از یه آدم با سواد بعیده که به اینصورت به همه توهین کنه اما در مورد نظرات بعدیتون هم واگذار می کنم به خواننده ها چون حتی ارزش جواب دادن نداره و از نظر شخصیتی هم خیلی خود خواه تشریف دارین و خودتون را مرکز ثقل دنیا می دونید و هر چند سعی کردین خوتون رو پشت جملات متناقض پنهان کنید اما به نظر من شما یه آخوند هستید و اگر هم به ظاهر نباشین از نظر محتویات ذهن با یه آخوند فرقی ندارین.
October 16th, 2006 at 11:28 am
مباركه . به وحيد هم تبريك بگو
October 16th, 2006 at 12:38 pm
مردم از خنده! چه باحال! راستش خیلی خیلی قبل یعنی زمانی که سوم راهنمایی رو تموم میکردم به شدت به فکر این بودم که به جای اینکه برم دبیرستان برم حوزه!
تا حالا این رو هیچ کس کشف نکرده بود اما
در هر حال حمید خان طشت آب سرد توصیه میشود 🙂
October 16th, 2006 at 2:20 pm
چه خبره اينجا؟ اين آقا ديونه كه آتيشيه. يه آدرس ايميلم از خودش نميذاره لااقل.
كتبالو خانوم. اگه به هيچ كي اعتماد نكني زندگي خودت سخت مي شه. اميدوارم اين رو در نظر گرفته باشي.