شرابی درد می خواهم…
دستهبندی نشده October 19th, 2006کاش می شد فکر آدم ها رو خوند.
گرچه…بخشی از زیبایی زندگی همینه.
مهم هم نیست اگه آدم ها برات مهم نباشن.
—
مواردی برای آدم پیش میاد که کاملا تازه ست.
صرفنظر از دلپذیر یا خراشنده بودن شون زیبایی شون به اینه که برای اولین بار باهاشون برخورد می کنی.
—
چرا وقتی یه چیزی بی نهایت برای آدم مهمه آدم همون رو داغون می کنه؟
قوه ی تعقل آدم فلج می شه؟ یا…آدم به شدت و بی نهایت احمق می شه؟
همینه که می گم باید یکی به آدم بگه. باید کسی جلوی آدم رو بگیره. کمک کنه. که آدم کار احمقانه نکنه. که…
خصوصا وقتی آدم می دونه کسی هست که می تونه کمک کنه!
—
و…یه اهنگ…
به یه نظر دلت هوای چیزی رو می کنه که نیست. که هیچ وقت نبوده. که…کاش بود.
دل من یه گیلاس شراب ناب می خواد. شراب قرمز…
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 19th, 2006 at 2:38 pm
…کاش……………..
October 20th, 2006 at 4:09 am
به خود گفتم :\”اکنون بیا به عیش و عشرت بپرداز و خوش باش\”ولی فهمیدم که این نیز بیهودگی است در حالی که در دل مشتاق حکمت بودم تصمیم گرفتم به شراب روی بیاورم وبدین ترتیب بی خودی را هم امتحان کنم تاببینم در زیر آسمان چه چیز خوب است که انسان عمر کوتاه خود را صرف آن کند.
اما وقتی به همه کارهایی که کرده بودم نگاه کردم دیدم همه ی آنها مانند دویدن بدنبال باد بیهوده است و در زیر آسمان هیچ چیز ارزش ندارد. یک پادشاه غیر آنچه پادشاهان قبل او کرده اند چه می تواند بکند؟