صد تا یه غاز
دستهبندی نشده October 30th, 2006گاهی وقت ها بزرگترین آرزوی آدم ها می شه فقط این که بتونن توی چشم های یه نفر نگاه کنن, و چیزی که بهش فکر می کنن رو بلند بلند به اون یه نفر بگن!
—
کتبالو: به خاطر اومدن بچه هیجان زده نیستی؟
جیمز: راستش اینقدر کارم زیاد بوده که هنوز فرصت نکردم بهش فکر کنم.
کتبالو:!!!!! ببینم اسم براش انتخاب کردی؟
جیمز: نه. فکر کنم یکی دو هفته دیگه که برم مرخصی فرصت کافی داشته باشم که به اسم بچه فکر کنم. ولی چندان اهمیتی نداره. یه چیزی صداش می کنیم دیگه.
کتبالو:!!!!!!!!!
ولله ترجیح دادم در مورد بچه ی بیچاره چیز دیگه ای نپرسم! بچه ی اول که می خواد دو هفته دیگه به دنیا بیاد معمولا ارج و قربش بیشتر از این حرفهاست! بی خیال.
برعکس مارتین خره که از سه ماه پیش کلی در مورد اسم بچه فکر کرده بود. نمی دونم آخر سر بشه آدام یا دنیل.
یه شرط بندی راه انداخته ان برای تشخیص جنسیت دو تا بچه ها و وزن و تاریخ و ساعت تولدشون.
فقط اسم وینیفرد توی جدول هست فعلا. صبر می کنم دو سه نفر دیگه هم نظرشون رو وارد کنن. بعد من! اینجوری خجالت می کشم بدوم وسط و شرط ببندم!
—
کتبالو: …(طبق معمول یه حرف زشت بی تربیتی!)
گل آقا: چقدر بی تربیت شده ای آخه.
کتبالو: خیلی خوب. قول می دم. دیگه حرف بی ادبی نمی زنم.
گل اقا: منظورت اینه که دیگه اصلا حرف نمی زنی دیگه!
کتبالو: !@#$^&*!!!! نه به خدا. منظورم اینه که دیگه از این به بعد با تربیت می شم.
گل آقا: ببینیم…اگه به اندازه ی ده دقیقه تونستی…
کتبالو ساکت می شه. تا دو سه دقیقه هیچی نمی گه. یه ماشین از ماشین کتبالو و گل آقا جلو می زنه.
کتبالو: ده…این ماشینه واسه چی چهار تا لوله اگزوز داره.
گل آقا: واسه این که ماشین پرقدرته. قویه.
کتبالو در حالی که سعی می کنه خنده اش رو کنترل کنه…قرمز می شه.
گل آقا دلش می سوزه: بگو خوب…
کتبالو: دارم فکر می کنم با این حساب رستم دستان, بیچاره باید آبکش به دنیا می اومد!
بله…به نظر میاد گل آقا کتبالو خانوم رو از خود کتبالو هم بهتر می شناسه! راست راستی فکر می کردم بتونم لااقل واسه نیم ساعتی مودب بمونم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امیددیدار.
October 30th, 2006 at 11:25 am
اولاندش چرا اینقدردیرکردین نگران شدیم نکنه تصمیم مهمتون تصمیم بودن یا نبودن بوده دومندش این جمله اولتون اگه از خودتون باشه که فکر می کنم شاید اگه توهین به خواننده ها ی نوشته هاتون نباشه شاید یکدرصدشون بدونن شما چی گفتین سومندش چرا سوالای منو جواب ندادین چهارمندش من یه جورایی فکر می کنم اسم گل آقای شما مهرداد باشه اگه حدسم غلطه بگید پنجمندش مگه من فضولم به من چه ششمندش اینکه چیزی نیست این آقا شاندل رفیق شفیق بنده دوماهه بچه اش بدنیا اومده دختره اما نه هنوز براش اسم انتخاب کرده نه شناسنامه گرفته هر وقت هم که بهش می گم می گه کارم زیاده وقت نکردم باز یه جورایی رسیدیم به مقوله مسولیت و تربیت و اینم به من چه هفدومندش نمی دونم نوشته هاتون چی داره که آدمو معتاد می کنه اگه دوای ترکشو هم بگید ممنون میشیم هشتمندش این جمله آخرتون هم منو یاد هدایت انداخت می گن هیچوقت نمی تونست یه جمله کامل مودبانه به دوستاش بگه بدون این که چند تا کلمه بی ادبی توش باشه
دلتون شاد لبتون همیشه خندون
October 30th, 2006 at 11:33 am
بچه اول را وقتي داري ميسازيش به اسم و جنس و قد و قوارش هم در همون زمان فكر ميكني!!
October 30th, 2006 at 12:07 pm
حميد خان. من هم اعتياد دارم. تا جايي كه مي دونم بعضي دوستان هم اعتياد دارند. دليل اعتياد شخصي من اينه كه نوشته هاي اين خانم صادقانه است. دروغ و مبالغه توش پيدا نمي كنم. به آدم انرزي مي ده.