یادداشت برای دل خودم (۱۸)
دستهبندی نشده November 5th, 2006مرز خواب و بیداری کجاست؟
چقدر فرق می کنه چیزی رو در خواب تجربه کنی یا در بیداری؟ چیزی که مربوط به ماده و جسم نیست.
کاش…خواب های آدم به انتخاب آدم تعبیر بشن.
گاهی آدم خواب هایی می بینه نادر. درست اونچه که می خواد. بی هیچ کم و کاست. وقتی مربوط به ماده و جسم نیست چه فرقی می کنه چه تو خواب چه تو بیداری. وقتی حتی توی بیداری اتفاق افتادنش به یه رویا شبیهه. قشنگ و اثیری.
—
می سپرم دست سرنوشت…آزاد و رها…
—
باز یه حس آشنا…خیلی آشنا…و…عجب دلشوره ای!!
عجیب…تفاوت این است: این بار فقط شعر های خودم برای حس خودم کار می کند!
کاش به دست آوردن هر کس و هر چیزی به میزانی که اون رو می خواهیم بستگی داشت.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
November 6th, 2006 at 5:39 am
خوب پس اگه برای دل خودته ما هم چيزی نميگيم ؛)
November 6th, 2006 at 12:53 pm
دیگه از تحسین گذشته شما دارین هر روز یه شاهکار جدید خلق می کنین.من با خوندن این نوشته هاتون فقط یه کار تونستم بکنم و اون این بود که گریه کردم!قلمتون سحرانگیزیه
اینها گنج هستند .گنج هایی که بی گمان آسان بدست نیامده اند ..چه بسیار روزها باید در گرمای سوران خشم ها وبی توجهی ها ،زمین سخت و بی رحم راشکافت.چه بسیار شبها که باید در سرمای زمهریر توهین ها و بدنامی ها خاک های سرد و پرا از جانوران موذی و زهر آلود خستگی ها و نا امیدیها را با سر انگشتان زخمی وخون آلود پس راند .تا این گنجینه ی به یادگار مانده از بدو آفرینش را مال خود کرد. دستهایت را محکم بگیر ،بازوانت را برای حمل تمام سنگینی آن قوی و مستحکم کن.زانوانت را برای بردن وبردوش کشیدن این ججم بی کران درتمام مسیر، استوار و راست نه دار ولبانت را برای لحظه رسیدن ،به لتخند باز کن.
دلتون شاد لبتون همیشه خندون