خوب…اولین مصاحبه ای که راست راستی خراب کردم.
دقیقا می دونم چرا! ولله…دلیل اولیه ی کاری که کرده ام کلا از بین رفته!گیج شدین عیبی نداره. خیلی مهم نیست کل ماجرا! و… صد البته تقریبا…آبروم پیش آقاهه رفت! حقم بود. خجالت هم…کشیدم یه ذره!
گرچه…در حال حاضر کلا و اصلا اهمیتی نداره.

این گل آقا…
دارم بهش می گم پروتوکل تی سی پی اینه. پروتوکل آی پی اینه. فرقشون با یو دی پی اینه…کارآیی اش توی این کار ما اینه…می گه داری واسه من توضیح می دی؟ (چند سالی هست به خاطر کارش همه ی این تعاریف رو روزمره عین آدامس جویده!). می گم: می خوام بلند بلند بگم یادم بمونه. رفته دو تا عروسک آورده گذاشته روی میز جلوی من. یکی خنگ..یکی باهوش. می گه واسه این دو تا توضیح بده من برم کارم و بکنم!!! فعلا دارم واسه عروسک ها تی سی پی آی پی توضیح می دم!!!!

لحظه ی دیدار نزدیکست
باز من دیوانه ام. مستم
باز می لرزد دلم. دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیکست

شعر (اگه هنوز پارسی زیان بالای پونزده شونزده سالی هست که شاعر معروف این شعر معروف رو نشناسه) از اخوان ثالث

خوب…صدام یزید کافر به اعدام محکوم شد! با توجه به خیمه شب بازی آمریکا نمی دونم زنده بودن صدام همیشه تنمون رو لرزوند. نکنه حکم اعدامش و به دنبالش اعدامش هم دلیل پشت پرده ی چیزی باشه و بدتر از زنده بودنش تنمون رو بلرزونه.
خدا به خیر کنه با این استکبار جهانی!!!

اعلان عمومی…
خانوم ها…آقایون…دوستان عزیز و محترم. اگه بهتون تلفن نزده ام به خاطر اینه که این ده روزه بدتر از ده روزه های قبلی و بعدی عین شبت داشته ام دنبال دم خودم می دویدم. شرمنده.

همیشه توی زندگی آدم نقاطی هست که در گذر از اون نقاط یا تکه پاره های آدم به اونور نقطه می رسه یا صورت چاق و چله و خندون آدم.
زندگی من هم از این نقاط پره!
یکی دیگه از این نقطه ها هم حسابی نزدیکه که برسه. اون طرف نقطه یا کتبالوی خوشحال و خندون رو می بینین. یا تکه پاره های کتبالو رو.

آدم بزرگترین و مداوم ترین معامله اش رو با زمان انجام می ده. زمان به صرف تعریف و وجود داشتنش در گذر از هر چیزی که زمان به خودش می پذیره (مثل بنده و جنابعالی محترم) خود به خود یه چیزهایی رو از وجود آدم بر می داره و با خودش می بره.
حالا به شخص شخص آدم ها بستگی داره. بعضی ها همونقدر که زمان ازشون می گیره از زمان می گیرن و معامله سر به سر می شه. به آخر کار که می رسن حس غبن ندارن. بعضی های دیگه…ای…کلنی حواسشون نیست و…نهایت کار یه کمکی غصه می خورن.
از قشنگترین چیزها اینه که آدم های دور و برمون رو بخوایم نه به خاطر چیزهایی که فناپذیر هستن و توی گذر زمان از دستشون می رن. اونوقت خواهی نخواهی باید هی هی عوضشون کنیم!
اصولا و کلا قشنگی مفهوم آدمیزاد اینه که یه چیزهایی توی وجود و ذاتش داره که مال خودش هستن. تا وقتی وجود داره توش وجود دارن.
بدبختی…پیش بعضی آدم ها و توی این وانفسای روزگار جنس اش خریدار نداره! بنجل هایی که راحت از آدم گرفته می شن خریدارشون بیشتره!
این هم یه جورشه!
……….
راستیتش این حقیقت معامله با زمان من یکی رو داره دیونه می کنه! باز…عین شبت می دوم دنبال دمم!!
از سن دبیرستان هم باهام بوده! پونزده بیست سالی هست که دمار از روزگارم در آورده!

هالووین امسال درست مثل پارسال شدم رقاص کاباره!!!
سال دیگه…می شم رقاص عربی!
تنها دلیلی که امسال نشدم رقاصه ی عربی قیمت لباسش بود. سیصد و پنجاه دلار تا هشتصد دلار!!!! قیمت یه دست لباس!
گمانم از ایران بیارم ارزونتر در بیاد.
ارزونترین لباس گمانم مال استریپ دنسر ها باشه!!!!!! هیچی نباید بپوشن!

گل آقامون باز هم طبق معمول لباس عادی خودش رو پوشید. از حالا دارم فکر می کنم سال دیگه به چه شکل و هیاتی درش بیارم!
عکاسباشی, اینقدر که چلیک چلیک از من و در و دیوار و دار و درخت و ملت دنیا عکس می اندازه!!!!!!!! یا…مطرب که به جای این که تنهایی بی ناموسی کنم با گل آقا شرکت سهامی راه بندازیم و دو تایی بی ناموسی کنیم!!!!

خوب…برگردیم به روال عادی زندگی. گرچه…با این همه هیجانی که من به دلایل مختلف دارم سخته. ولی خوب…همیشه از کارهای سخت خوشم میاد!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار