هی…هورا…دارم می رم رمال بشم! برنده ی بچه شناسی جیمز هم شدم!

آتنا خانوم به جای آخر نوامبر روز شونزدهم نوامبر گورومبی از دل مامانش پریده بیرون!!
همه واسه ی بیست و چهارم به بعد شرط بسته بودن الا من یکی که برای روز بیست و یکم شرط بسته بودم. ساعت پنج بعد از ظهر. آتنا خانوم شش و نیم عصر اومده بیرون!
مسلما دخترک با من بند و بستی داشته!

ولله اولین کتاب طولانی ای که خوندم پینوکیو بود. تابستون کلاس اول به دوم ابتدایی. یادمه اسم نویسنده برام سخت بود. کارلو کولودی!

سال ها بعد حدودای بیست و هفت هشت سالگی که دوباره بهش فکر کردم دیدم عجب مفهوم مسیحی عمیقی داره این داستان.
پدر ژپتو یا خداوندگار عالم -به دلایل مبهمی!- پینوکیو خان رو از چوب می افرینه. پینوکیو جون می گیره. جینا کوچولویی همراهش می شه که همون ندای درون پینوکیو یا چیزی مشابه روح القدس هست با یه فرشته ی مهربون که می تونه چیزی مشابه لطف خداوندی باشه. (قطعا مریم مجدلیه نیست!) و گربه نره و روباه مکار که به هر حال می شه هوی و هوس یا هر مانع گمراه کننده و بازدارنده و انحراف دهنده ی درونی یا بیرونی باشن
پینوکیوی نازنین به سبب تسلیم شدن به وسوسه هاش از معبود جدا می افته. (در این مورد خاص معبود غضبش نمی کنه! و پای هیچ حوای جنس خرابی هم میون نیست). بعد از گریزی به انحطاط و سقوط پینوکیو در شهر اسباب بازی ها و نجات پیدا کردنش به لطف فرشته ی مهربون و از دست رفتن گنجینه هاش و یه سلسله حوادث دیگه نهایتا پینوکیوی کوچولو تولد دوباره پیدا می کنه -که بی شباهت به غسل تعمید نیست- و…هورا..ژپتوی پیر نازنین رو ته شکم آقا نهنگه پیدا می کنه و اثبات می کنه که برای رسیدن به معبود حاضره تحت شرایط سخت قرار بگیره و….هورا…پینوکیو کوچولو می شه گوشتی و پوستی و..از جنس معبود که هدف غایی و نهایی عالم آفرینشه.
که البته یه جاهای داستان می لنگه. مثلاخداوندگار عالم در هیچ کجای مسیحیت نمی ره ته شکم نهنگه یا هر جای دیگه گیر کنه. و..نمی دونم اون گربه تنبله ی پدر ژپتو به چه دردی می خوره. در ضمن نمی دونم خر در ادبیات ایتالیا نماینده ی چیه. حتی در داستان های ازوپ هم نمی دونم خر نشونه ی چیه.
به هر حال..کل محتوای داستان به نظرم حسابی منطبق با مبانی مسیحیته. به عکس حسن کچل که به نظرم هفت شهر عشق و هفت مرحله ی سلوک میاد.

کارن فرم فیدبک ام رو پر کرده. راست میگه دخترک. بهتره به جای این که روی شونصد تا کار با هم کار کنم یکی رو بگیرم تموم کنم. برسه نوبت بعدی.
چخه…کتبالو خانوم امکان نداره از عهده ی این یکی بر بیاد. کتبالو خانوم باید حتما هر دقیقه شونصد تا چیز روی سر و کله ش ریخته باشه وگرنه از عهده ی حمل یه دونه یه دونه اش بر نمیاد.

و…بدترین چیزی که بعضی آدم ها به شدت درش هنرمند هستن اینه که به دیگران -غیر مستقیم یا مستقیم- این حس رو می دن که لیاقت دوست داشته شدن رو ندارن.
::جاستین به برادرش -دین- می گفت من به عشق اعتقاد ندارم. فکر نمی کنم رابرت من رو دوست داشته باشه. فقط اشتباه می کنه که این رو میگه.
دین بغلش کرد. بهش گفت جاستین عزیز. تو به عشق اعتقاد داری. و لیاقت این رو داری که بهت عشق ورزیده بشه. ::
و این…چیزی بود که مادر جاستین به دلیل ترجیح غیر مستقیم همیشگی دین به جاستین غیر مستقیم به دخترش القا کرده بود.

مسلما یکی یکی ما این لیاقت رو داریم که بهمون عشق ورزیده بشه. مهم نیست کوتاه باشیم یا بلند. زشت یا خوشگل. وزیر و وکیل یا بی خانمان. زن یا مرد. خوش جنس یا جنس خراب.
ما..فقط و فقط به این دلیل که وجود داریم لیاقت داریم که بهمون عشق ورزیده بشه. و..لعنت به کسی که غیر از این رو به هر شکل و حالتی به کسی دیگه القا کنه. گاهی تمام زندگی آدم به خاطرش خراب می شه. آدم خرد می شه بی این که ازش ذره ای سالم بمونه.

سوال: کسی یادشه اون تکه ی بالا از چه فیلم یا کتابیه؟ شبیهشه البته. اصلش رو اینجا همراهم ندارم.

دهه…
اینو باش.
گل آقامون رفته پالتو خریده. منم باهاش بودم. جفتی سلیقه مون به یه پالتو بود.
حالا امروز اومده دنبال من بریم الواطی. می گه یه ذره عجیبه. امروز که این پالتو رو پوشیدم فقط پیرزنا نگام می کنن!!!!!!!!!!!

بفرمایید…حالا من حق دارم فکر کنم قبل از اون…هم پیرزن ها و هم بقیه ناموس ما رو دید می زدن؟
حقشه قدغن کنم بدون پالتو حق نداره پاش رو از خونه بذاره بیرون!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار