خلوت
دستهبندی نشده January 7th, 2007عقل و احساس گاهی با هم یکسو هستن. گاهی در تضادن. گاهی به نفع یکیشون یکی دیگه رو میگذاری کنار. گاهی سعی می کنی با هم آشتی شون بدی.
تفاوت ادم بالغ و نابالغ به نظرم در همین باشه. می فهمه تا کجا عقله. از کجا به بعد احساسه. و تفاوت آدم عاقل با غیر عاقل در اینه. می فهمه چطوری این دو رو با هم آشتی بده و کی یکی رو به نفع یکی دیگه بفرسته کنار.
این مدت اونقدر بین عقل و احساس دست و پا زده ام که عین گوشت کوبیده آش و لاشم!
—
خوب…یه فصل دیگه ی زندگی داره ورق می خوره.
به گل اقا می گم مهم نیست کی چی می گه. جوری زندگی کن که امروز خوشحال باشی و هشتاد سالت هم که شد وقتی یاد امروزت می افتی بگی دمم گرم! عجب باحال بودم. عجب کارهای باحالی کردم.
مهم نیست کی راضیه. کی نیست. خودت باید همیشه ی خدا از خودت راضی باشی.
—
خل تر از خودم خودمم! آخه کی ساعت پنج تا هشت یکشنبه بعد از ظهر می ره سر کارش و کار می کنه؟
یه نفر هم اینجا نیست. بهترین وقته واسه کار کردن. خلوت…تمرکز…
اگه همه ی آدم های دنیا قد من عاشق تنهایی بودن به نظرم دنیا پر می شد از جزیره های یه نفره با سیم های خاردار.
—
به نظرم اگه بهم بگم برای یه هفته می تونی هر کاری که بخوای رو داشته باشی می رم و تایپیست می شم. عاشق صدای کلیک کلیک کلید های کی برد هستم!!!!!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
January 8th, 2007 at 9:49 am
man ham age jaye to budam yeshanbe 5 ta 8 kar mikardam…