امشب, خلوت شعر و شراب
دستهبندی نشده January 8th, 2007عجیبه که احساس در آدم دست نخورده می مونه.
وقتی عاشقی, عاشقی. فرقی نداره شونزده سالته یا سی و سه!
به هر حال یه جور دلت می لرزه.
فقط…قسمت منطقی جریانه که فرق می کنه. بدبختی!!!
—
عاشق این آهنگ آرین هستم:
کی دیده رنگ عشق رو که رو گونه ها می شینه.
…
—
بله…عصری توی رادیو می گفت مترو های نیویورک ماهی چهارصد بار (برم زیر تریلی اگه دروغ بگم!) تاخیر دارن.
اغلب تاخیر ها به خاطر مسافر هاییه که توی مترو حالشون بد می شه.
و..اغلب این مسافر ها خانوم هایی هستن که به خاطر غذا نخوردن غش می کنن!!!
و…به نظرم اگه من فردا سوار متروی نیویورک می شدم دین این ماهم رو به متروشون ادا کرده بودم.
اومدم خونه یادم افتاد قوت لایموت هم توی خونه نداریم. یا…بهتر بگم حالش نیست.
شام چی خوردم؟ انار. شراب و چند تا دونه بیسکوییت پنیری قد انگشتونه.
—
تفأل امشب:
بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
…
و شاهدش:
دلم رمیده ی لولی وشی ست شور انگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
…
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
January 9th, 2007 at 4:54 am
تفالت مال من بود.
January 9th, 2007 at 9:29 am
عجب. اين نيويورکيها هم يه چيزيشون ميشه جون تو.
January 9th, 2007 at 1:56 pm
چرا بدبختي؟ عاشق آدم جديدي شدي كتي جون؟ (چشمك)