ساعت ۱۲:۰۱ بامداد روز برفی ایمیل زدم برای آقاجیمی. گفتم جیمی جون. من از خونه کار می کنم.
ساعت ۸:۳۰ کارن تلفن زد: کتی. می ری سر کار؟ -نوچ. به آقا جیمی گفته ام. -پس اگه تو نری من هم نمی رم. -باشه.
ساعت ۹:۱۵ ژولیت تلفن زد: کتی. می ری سر کار؟-نوچ. به آقا جیمی گفته ام.-پس اگه تو نری من هم نمی رم. به خصوص که سرویس مدرسه ی بچه ام هم نیومده دنبالش و نمی خوام بگذارمش پیش مادر شوهرم. غر غر می کنه دوباره! -باشه. -ببین. من وی پی ان ام کار نمی کنه. ایمیلی اگه اومد و به من مربوط بود بهم زنگ بزن. -!!!! باشه.!!!!

امروز ساعت ۹:۳۰ صبح.
سلام پیتر. چطوری. آخر هفته چطور بود؟ -خوب بود. من یه روز هم کش اش دادم. دیروز هم نیومدم سر کار. آخه صبحش زنگ زدم به کارن. گفت خودش نمی ره. تو هم نمی ری. من هم گفتم پس من هم نمی رم سر کار!!!!
…..
خوبه به آقا جیمی بگم یه پولی به من بده. من نیومدم سر کار. دنبالش لااقل سه نفر دیگه موندن خونه! گفتم این شرکت رو شاخ من می چرخه. حالا کیه که باور کنه.
…..

و…در راستای از خونه کار کردن ماشین رو بردم تعمیرگاه. یه کمی برف ها رو روبیدم. شرکت برفروبی پیدا کردم. رفتم سلمونی موهام رو کوتاه و رنگ و قرطان فرطان کردم. ساعت کلاس باله ام رو عوض کردم!! از غذافروشی غذا خریدم. رفتم کافی شاپ یکی دو ساعتی قهوه خوردم. برای گل آقا یه شماره تلفن رو از تقویم های عهد دقیانوس پیدا کردم.نمک خریدم پاشیدم روی برف های دم در…
می گم این شرکت رو شاخ من می چرخه!

و بدین ترتیب یک روز برفی تمام شد.

فردای روز یرفی:‌از شرکت برفروبی خبری نیست! 🙁

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار