خاطره ی یک روز برفی!!!
دستهبندی نشده January 16th, 2007ساعت ۱۲:۰۱ بامداد روز برفی ایمیل زدم برای آقاجیمی. گفتم جیمی جون. من از خونه کار می کنم.
ساعت ۸:۳۰ کارن تلفن زد: کتی. می ری سر کار؟ -نوچ. به آقا جیمی گفته ام. -پس اگه تو نری من هم نمی رم. -باشه.
ساعت ۹:۱۵ ژولیت تلفن زد: کتی. می ری سر کار؟-نوچ. به آقا جیمی گفته ام.-پس اگه تو نری من هم نمی رم. به خصوص که سرویس مدرسه ی بچه ام هم نیومده دنبالش و نمی خوام بگذارمش پیش مادر شوهرم. غر غر می کنه دوباره! -باشه. -ببین. من وی پی ان ام کار نمی کنه. ایمیلی اگه اومد و به من مربوط بود بهم زنگ بزن. -!!!! باشه.!!!!
امروز ساعت ۹:۳۰ صبح.
سلام پیتر. چطوری. آخر هفته چطور بود؟ -خوب بود. من یه روز هم کش اش دادم. دیروز هم نیومدم سر کار. آخه صبحش زنگ زدم به کارن. گفت خودش نمی ره. تو هم نمی ری. من هم گفتم پس من هم نمی رم سر کار!!!!
…..
خوبه به آقا جیمی بگم یه پولی به من بده. من نیومدم سر کار. دنبالش لااقل سه نفر دیگه موندن خونه! گفتم این شرکت رو شاخ من می چرخه. حالا کیه که باور کنه.
…..
و…در راستای از خونه کار کردن ماشین رو بردم تعمیرگاه. یه کمی برف ها رو روبیدم. شرکت برفروبی پیدا کردم. رفتم سلمونی موهام رو کوتاه و رنگ و قرطان فرطان کردم. ساعت کلاس باله ام رو عوض کردم!! از غذافروشی غذا خریدم. رفتم کافی شاپ یکی دو ساعتی قهوه خوردم. برای گل آقا یه شماره تلفن رو از تقویم های عهد دقیانوس پیدا کردم.نمک خریدم پاشیدم روی برف های دم در…
می گم این شرکت رو شاخ من می چرخه!
و بدین ترتیب یک روز برفی تمام شد.
فردای روز یرفی:از شرکت برفروبی خبری نیست! 🙁
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
January 16th, 2007 at 2:39 pm
kash manham mundeh budam khune!!!!!!!!!!1
January 16th, 2007 at 5:09 pm
میگما کتی خانم یک کار نون آب دار هم برای ما توی اون شرکت پیدا کن، والله از بس صبح ها برف پارو کردیم و یخ درو کردیم تا ماشین رو راه بیندازیم بریم سرکار عاجز شدیم.
از قرار معلوم اونجا که شما زندگی میکنین اسمش کانادا نیست بلکه *کویت است قربانت گردم.
*= کویت به جایی گفته میشه که همه راحت میخورند و میخوابند
January 24th, 2007 at 2:43 am
awful