یه روزایی از زندگی, آدم بیشتر از مجموع یه سال چیز می فهمه.
بعد تاسف می خوره که چرا همه ی روزهاش اینطوری نیست, یا این که فکر می کنه کاش همه ی اینها رو از سال ها سال پیش می دونست.
—-

بی تربیت….
سید می گه چرا اینقدر خسته ای؟
می گم دیشب خیلی کم خوابیدم.
می گه چیزی شده بود؟
می گم نه چندان. تمام پوست بدنم می خارید.
می گه به نظرم هورمونی باشه!!!!!
دیدم یه ذره کوتاه بیام و می گه درمانش رو خودم دارم.
گفتم نه قربون. تشخیصتون اشتباهه. مشکل حساسیته. خصوصا در هوای سرد زمستونی. قرص ضد حساسیت خوردم خوب شد.
آقای سید چای سبز و داروی گیاهی تجویز کرد برام. از تجویز اولیه اش بهتر بود گرچه.

می ترسم.

می شه آدم عاشق حرکت باشه و تکاپو. می شه زندگی آدم در تکاپو تعریف بشه.
یه تفاوتی هست ولی. وقتی هدف رو تعیین کنی, تکاپوت سریع تر و با شتاب تر می شه. با هدف.

گاهی فکر می کنم کاش زندگی ساکن تر دوست داشتم. یا…چه می دونم…کاش بیشتر از اینها حالیم میشد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار