روزمره ی کتبالو
دستهبندی نشده January 30th, 2007بزرگترین مشکلی که آدم گاهی وقت ها باهاش روبرو می شه اینه که بیشتر از این که انگیزه آدم از کاری رضایت خود آدم باشه و به جای این که خود آدم از خودش خوشحال باشه انگیزه اش می شه این که در نظر شخص دیگه چی هست یا این که دیگری در مورد آدم چی فکر می کنه.
هر وقت با این مساله روبرو می شم به شدت عصبی می شم.
در راستای دستیابی به هدف خود خواهی و خودپرستی و به دلیل این که بیش از حد عصبی می شم وقتی می فهمم نظر کسی دیگه در مورد خودم برام مهمه فکر می کنم هنوز راه دارم تا به کتبالویی که برای خودم دوست داشتنی باشه و ازش لذت ببرم برسم.
میلان کوندرا توی کتاب والس خداحافظی این رو خیلی قشنگ شرح می ده وقتی می گه ما هر کاری رو برای تایید دیگران انجام می دیم و این مفهوم دقیقا چیزیه که من دارم توی خودم باهاش جنگ می کنم چون آرامش ام رو ازم می گیره.
یه مصاحبه ی رادیویی بود با دختر بیست و شش ساله ای که با یه بیماری صعب العلاج دست و پنجه نرم می کرد. درد عضلانی شدید تقریبا فلجش کرده بود.
می گفت اگه معجزه ای اتفاق بیفته که زندگی من رو از ابتدا تغییر بده من اون معجزه رو نمی پذیرم. چون اونچه که الان هستم رو دوست دارم.
حرفش قشنگ بود. امروز باز به حرف اون دختر فکر کردم. و فکر کردم می خوام خودم خودم رو دوست داشته باشم و در نظر خودم ظاهرا و باطنا زیبا باشم.
غیر از این…به شدت عصبی میشم. از این که کاری رو بکنم یا تحت فشار باشم به خاطر نظر دیگران به شدت عصبی می شم.
—
رقابت رو دوست دارم. راستش رقابتم با همکارم رو دوست داشتم. هر چند که آشکارا دو بار با یه فاصله ی کم شکست خوردم!!! من رو یاد دوره ی دبیرستان و رقابت های بچگانه ی اون دوران می انداخت. حتی شاید اگه این رقابت جایی غیر از ذهن من وجود نداشت.
دارم یه رقیب رو از دست می دم که رقابت باهاش در این مدت باعث خیلی از پیشرفت های من شد و…نهایتا…بهش باختم. 🙁
قشنگ بود اما. لذت بردم.
اینطور تلفیق احساس و منطق رو خیلی دوست دارم.
—
یه بار اشتباه کردم. دو باره اشتباه کردم. یه اشتباه دیگه هم کردم!!! و …فکر می کنم که در آستانه ی اشتباه بعدی هستم!!!!
از معدود آدم هایی هستم که اینقدر اشتباه می کنه و…به هر حال…باز هم نمی ترسه و دوباره اشتباه می کنه!!!! خوبیش به اینه که اشتباه یا درست به هر حال دارم یه تلاشی می کنم!!!!! انشالله درست در میاد!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
January 30th, 2007 at 10:23 pm
گاهی توی نوشته هات و ایضا صحبتهات اونقدر سطحی میشی که باورم نمیشه همون آدم همیشگی باشی.
آخه بچه جان انگیزه آدم همیشه رضایت خودش هست و بوده و خواهد بود و هر کس غیر از این میگه یا دروغگو هست و یا نادان!
فرق داستان فقط در اینه که آدم از انجام یک کار چقدر خوشحال میشه و از کسب رضایت و توجه دیگری چقدر.
مثال میزنم. فرض کن رسیدن به هدف الف یک درجه رضایت بده به تو و جلب توجه فلانی دو درجه رضایت بهت بده و رسیدن به هدف ب سه درجه رضایت توش برات باشه و نهایتا رسیدن به هدف ج اصلا برای تو ارزشی نداشته باشه.
خوب اگه به هدف الف برسی ولی توجه فلانی به کس دیگه که به هدف ج رسیده جلب شده باشه تو احساس رضایت نمیکنی چرا که دو از یک بیشتره و تو دو رو از دست دادی و یک رو بدست آوردی! حالا اگه تو هدف ب رو بدست بیاری به فلان جای اسب حضرت عباست هم نیست که فلانی توجه به تو میکنه یا نمیکنه.
متاسفانه داستان همینقدر مکانیکی و بر پایه اصول ریاضی هست. دفعه بعد که ابن اتفاق برات افتاد یادت باشه که بهتریت راه رهایی از این احساس اینه که اولویتهات رو جابجا کنی.
January 31st, 2007 at 12:32 am
از جمله اين دختره خوشم اومد
January 31st, 2007 at 9:40 am
از اشتباهاتت برامون بگو. اعتراف كن!
January 31st, 2007 at 3:52 pm
اعتماد به نفست كمه. از صداقتت كه اينقدر راحت مي گي اشتباه كردي و نظر ديگران برات مهم بوده خيلي كيف مي كنم. بعدش هم اينقدر اشتباه نكن به جاي اين كه هي اشتباه كني و هي پشيمون بشي.