سر کاری
دستهبندی نشده February 26th, 2007این پایینی ها فقط خلاصه ی امروز منه. حرف های سر کار. گفته باشم خلاصه. قابل خوندن نیست. عینهو دفتر خاطرات شخصی. بیشتر از باقی پست های همیشه ام.
—
واسه چی هر کی من رو می بینه یاد استرس هاش می افته؟
هانگ مهربان دانا هم استرس داره!!!!!!!!!
مارتین ت هم همینطور. ژولیت به همچنین و اینطور که بویه گا به مارتین ت گفته, اون هم مخزن استرسه و همین امروز فرداست که فوران کنه!
زیبا گفته شاعر: تن رها کن تا نخواهی پیرهن….
….
مارک ز امروز اعصابی از آندرو ی بدبخت سرویس کرد که اون سرش نا پیدا. کاری که آندروی بیچاره یه هفته ای انجام داده بود رو می گفت دو روزه باید تموم می شده!!!! آندرو هم گفت دفعه ی بعد خودت برو انجام بده. چهارشنبه ی قبل هم داشت پشت سر هم پشت سر آقا ویو و پشت سر کنفرانس آقا ویو بد می گفت! می گفت تاریخ تکنولوژی ای که این آقا ویو کنفرانس اش رو داده بر می گرده به پونزده سال قبل. حال و حوصله نداشتم. وگرنه بهش می گفتم اگه راست می گه پشت سر اقا ویلسون حرف بزنه که جای هر چیز درست و حسابی ای هفت دقیقه از بازی تایگر وودز رو دانلود کرد و به عنوان کنفرانس ارائه داد!
با وجدان راحت به تمام مقدسات عالم قسم می خورم که پشت سر من هم به هر حال یه صفحه ای کوک می کنه.
منتها…چخه…به نظرم اون هم تحت استرسه!
تازگی هر وقت سر راهم سبز بشه لبخند می زنم و در می رم.
زندگی شیرین تر از این حرفاست که دقایقش با مارک ز حسود پر بشه.
—
به سرم زده….
نمی دونم چرا اینقدر به سرم می زنه!!!!
—
آی کیف داره وقتی می شی شاگرد لوسه ی کلاس و کارمند لوسه ی رئیس ات و بچه لوسه ی مامان و بابات!
بقیه رو نمی دونم ولی خودت گاهی وقت ها دلت می خواد کله ی لوس ننر خودت رو محکم بکوبی توی بتون دیوار!
گاسم همین بود که تمام دوره ی دبستان و راهنمایی و دبیرستان با درس نخون ترین شاگردای کلاس دوست صمیمی بودم.
دوباره….شده ام همون شاگرد لوسه!!!!
حالم از خودم به هم می خوره. گرچه که….پز که به بقیه می دی و چسی قند پهلو می آی, آی می چسبه!
خیلی که حالیت باشه, خیلی که به سواد و معلومات و کار درست بودن خودت اتکا کنی, ولی پلتیک بلد نباشی و خودت رو چس نکنی, می شی مثل آقا جیمیه.
همه می گن توی کارش بهترینه. ولی….سال های ساله که با تمام سعی و تلاش صادقانه و عمیق اش بغلدست خود من…مشغول خرکاریه.
تلویحا بهم هشدار داد راهش رو ادامه ندم.
تلویحا گفت باید چسی بیام, خودم رو لوس کنم, و در عین حال که سواد دارم, به محض این که فرصتش دست داد بزنم توی سر و مغز بقیه. وگرنه…رد خور نداره, نفر کناری ام چسی میاد. خودش رو لوس می کنه, و…در عین حال که سواد داره -راست راستی سواد داره- فرصت گیر میاره و می زنه توی سر و مغز خود بنده.
عاشق آقا جیمی ام…روز به روز هم بیشتر بهش احترام می گذارم.
از انسان های واقعی روزگاره. از اونهایی که مثل اش به این راحتی پیدا نمی شه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار