امروز کتبالو
دستهبندی نشده March 9th, 2007در یادگیری کینستتیک هستم!
به شدت غیر منعطف…اما وقتی یاد بگیرم دیگه یادم نمی ره.
معلم جدیدم گفت, وقتی هر چقدر مدل دستم رو درست می کرد دوباره برش می گردوندم به حالت اولش و وقتی هم می خواست دستم رو درست کنه به هیچ عنوان حاضر نبودم مدل قبلی رو که بهش عادت کرده بودم عوض کنم.
معلمه هم گفت کینستتیک هستم (یا تو این مایه ها), و اولش یاد نمی گیرم و در مقابل وضعیت جدید مقاومت می کنم. ولی اگه یاد بگیرم تقریبا محاله که یادم بره.
گمانم یه جورایی اسمش باشه مرتجع!
—
دیروز انگار خود پنج سال پیشم رو مصاحبه کردم.
کسی که آقا جیمی داره استخدامش می کنه یه ماهه که اومده کانادا. به جای تکنولوژی خورش قیمه روی تکنولوژی قرمه سبزی کار کرده و…رزومه اش خوبه اما مشکل زبان داره و تا حالا در کانادا کار نکرده.
دقیقا شرایط پنج سال پیش خودم.
ژولیت سوالاتی کرد که مطمئن بودم آقاهه بلدشون نیست. و…از روی مدرکش دیدم. اقاهه یه سال از من کوچکتره.
آخر سر بهش گفتم سوالی نداری؟ گفت چرا…نظرتون راجع به استخدام من چیه!!!
صادقانه ترین سوالی بود که یه نفر در انتهای مصاحبه ازم پرسیده تا حالا!
حالش رو می دونم. و…فکر کنم…هر سه توافق کردیم. من و ژولیت و اقا جیمی.
—
مقاله ی آخر ترم کلاس زبانم رو در مورد تنها مطلب بحث بر انگیز که برام مفرح بود انتخاب کردم.
پیشگویی!
اولش می خواستم بپردازم به حقوق زنان یا..حقوق کودک یا..صدور جنگ به کشورهای ثالث توسط قدرت های بزرگ یا..سیاستمدارها همه دروغ می گن یا..اقدامات امنیتی مرز آمریکا و کانادا یا..مهاجرت…
بعد…دیدم در تمام این مطالب ذهنم به شدت درگیر می شه. خصوصا در مورد حقوق زنان. چیزی که اونقدر آزارم می ده که بعد از پذیرفتن تمام چیزهای تلخ در موردش, فقط و فقط سعی می کنم بهش فکر نکنم. فرار کنم فقط برای این که راحت زندگی کنم.
هر بار به شدت خسته و افسرده ام می کنه و…نهایتا در ذهنم رو تا جای ممکن به روش می بندم! و…ختم شد به مفرح ترین موضوعی که بی این که به اندازه ی خردلی زجرم بده, کلی هم باهاش الکی کیف می کنم.
رمالی!!!
و…جمله ی کلیدی ام که باید در موردش بحث بشه اینه:
پیشگویی درسته گرچه بر مبنای علمی نباشه.
نه که راست راستی نظرم این باشه اما..می خوام مقاله جالب بشه و بعد هم از سر تا ته می گردم دنبال این اثبات که …پیشگویی درسته گرچه توجیه علمی براش نباشه.
مشق این آخر هفته:پیدا کردن سه مقاله ی مرجع اصلی برای این نوشته.
—
خوب…روز زن بود!
ایران شلوغ شد. اولش چند روز پیش..بعدش دوباره سر روز زن..یه عده رو بازداشت کردن. مثل همیشه. یه عده هنوز توی زندان هستن. مثل همیشه و…یه عده هم مثل من این سر دنیا در ذهنشون رو به روی تمام اینها می بندن و فقط و فقط زندگی خودشون رو می کنن…باز هم…مثل همیشه.
حتی…نمی تونم بگم در مورد کسانی که رفتن و درگیر شدن و کتک خوردن و بازداشت شدن چه نظری دارم. به شدت فاصله ام باهاشون زیاده. فاصله ام با جامعه ی ایران روز به روز بیشتر می شه. روز به روز پیوندهام بیشتر گسسته می شن. گرچه…هنوز بعضی چیزها به شدت شبیه هستن.
دخترک با چهار تا پسر همکلاسی اش می ره خونه ی یکی از پسرها. پسرها مسمومش می کنن و بعد متناوب مورد تجاوز جنسی قرارش می دن و فیلم برداری می کنن.
نه دخترک مقصره. نه پسرها. هر پنج تا اونقدر کوچولو هستن -زیر هجده سال؛ غیر از یکی که هجده سالشه- که بشه گفت یه اشتباه بوده. یه اتفاق.
چیزی که نه می شه گفت اشتباه بوده و نه اتفاق…اظهار نظر آقای عراقی همکلاسی زبان منه: قبل از هر چیزی دخترک با چهارتا پسر توی یه خونه چکار می کرده!!!!
فکر می کنم قبل از دخترک و چهار تا پسرها, خوب بود این آقا رو مورد مطالعه قرار می دادن.
دخترک پونزده شونزده ساله در مراحل بلوغ, با چهارتا همکلاسی, اینطور که دستگیرم شده عضو یه گنگ (دار و دسته ی خلاف کار). دخترک خواسته قاطیشون بشه. خواسته کشف کنه. خواسته…حتی خواسته باهاشون ارتباط جنسی داشته باشه. یا…نفهمیده. بچه بوده. یه کار بچگانه. بی تجربگی!
دخترک بی شک “مقصر” نبوده. چهار تا پسر بچه…عضو یه گنگ, با تمام غلیان هورمونی شون, با یه دخترک همکلاسی شون که حالا می شه تمام خلاف کاری شون رو سرش پیاده کنن یا…فقط و فقط غلیان هورمون هاشون یا…
اتفاق ناگواره. به شدت ناگواره. اظهار نظر اون مرد چهل و خرده ای ساله اما…نه اتفاقه…نه از روی بی تجربگی و بچگی. دردناک ترین قسمت کل ماجرا برای من اظهار نظر آقای احسان بود. همون یک جمله.
…..
دخترک حالا یاد می گیره برای وارد شدن به دنیای مردانه , یک زن گاهی چه بهای سنگینی می پردازه.
بهایی که یک مرد به ندرت می پردازه.
دخترک هنوز خیلی چیزها داره که یاد بگیره. خیلی آسیب می بینه و…انتهای این راه…فقط می پذیره اون چیزی رو که از شروع این راه و در تمام این راه سعی در انکارش داشته.
مدل کوچک و خلاصه ی سفر اغلب ما زن هاست.
……
بعد از سال ها انکار یاد می گیریم وفاداری برای یک مرد نگاه نکردن و نخواستن و نخوابیدن با بک زن دیگه نیست. بلکه رها کردن اون زن بعد از همخوابگی و برگشتن به زن زندگیشه.
بعد از سال ها انکار یاد می گیریم مرد اونطور ارتباطش رو با زن می سازه که زن خودش رو عرضه می کنه, و معمولا با زنی زندگی می کنه که تنها برای ارتباط جنسی خودش رو عرضه نکرده, اما هرگز به زنی که برای ارتباط جنسی خودش رو عرضه می کنه نه نمی گه.
بعد از سال ها انکار یاد می گیریم مرد همسرش رو دوست داره, برای زندگی, اما هر زنی رو دوست داره برای ارتباط جنسی.
بعد از سال ها انکار یاد می گیریم روشنفکرترین مرد ها اعتقاد دارن زن و مرد مساوی هستن, اما در عمل اعتقادش اینه که مرد ها از زن ها مساوی ترن.
…..
و…بعد از قرنها انکار یاد می دهیم که زن ها زیبا هستند, توانا هستند, زندگی می آفرینند, عشق می آفرینند, ملکه یا فاحشه,موجودات بی نظیری هستند و…بی بدیل ترین آفریده ی تحسین بر انگیز کائنات…
تحسین برانگیز…شگفت…و ستودنی.
از زن بودن خودم, از تجربه های زنانگی ام, از دست و پنجه نرم کردن ام با دنیای مردسالار, بی نهایت غرق غرورم. بی نهایت شاد…بی نهایت غرق لذت.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: خدمتتون عرض شود که این نوشته ی بالا بیشتر از این که در ستایش زن باشه در نکوهش مرده!!!
منتها…بی خیال دیگه. همین به فکرم رسید و جاری شد بی این که فکر پشتش باشه. غلیان احساس..کاملا “زنانه”.
March 11th, 2007 at 12:04 pm
I understand what you say about men and their attitude towards wemen and somehow agree with it, but can you tell me, what’s the role of love in between?
March 14th, 2007 at 4:20 pm
نمی شه گفت بچه ها چون کوچیک بودن بی تقصیرند. راستش بچه به اون سن می فهمه یه چیزایی رو ولی موافقم که اشتباهشون قد اشتباه یک آدم بیست و چند ساله نیست. درمان دخترک سخته و فهموندن به پسرک ها! دخترک ها بیشتر از هر گروه دیگه ای مجبورند برای حس کردن و تربه کردن تاوان پس دهند چه اشتباه و چه درست!
آخ که چقدر حال کردم با اون متن آخرت!