روزمره ی کتبالو
دستهبندی نشده April 13th, 2007از خودم راضی هستم چه جور! قلق خودم دستم اومده.
با معلم به راحتی همه چی رو یاد می گیرم بدون این که نیاز زیادی به تمرین داشته باشم. بدون معلم امکان نداره. هر معلمی هم نه. روش تدریس اش باید کلاسیک باشه. با جزییات کامل. کله پتره ای درس بده مثل همون معلم نداشتن می مونه.
گلف عالی پیش می ره. جی مین خنگوله هی می ره تمرین می کنه. جلسه ی بعد بر میگرده. هنوز ایراد داره. من اصلا تمرین نمی کنم. فقط فیلممون رو نگاه می کنم. هر بار عالی ام!
مسلما از اون دسته ای نیستم که شیرجه بزنم توی استخر و خود به خود عین قورباغه شنا یاد بگیرم. مهم نیست که غرق بشم یا نه. مهم اینه که به این روش اصلا یاد نمی گیرم. امتحان کردنش عبث است و بیهوده! به نظرم گذشته از این که همه اش باید خرج معلم بدم نه خوبه نه بد. خصوصیته. صفته.
این خصوصیت در تمام ارکان زندگی من جاری ست. شبیه رنگ چشم و رنگ مو و اندازه ی قد و قامت. تا بوده همین بوده و تا هست همین هست!!!
موندم فکری چطوری بچگی راه رفتن یاد گرفته ام! به نظرم عدم خود آگاهی کمک بزرگی بوده! حالا اگه مامان بابای من پیش بینی امروز رو می کردن و یه چوب گلف رو همون موقع می دادن دستم قطعا تا حالا بدون معلم و کلاس یه مایک ویری تایگر وودزی چیزی شده بودم!
حالا با این خود آگاهی و علم به خصوصیات خودم اگه یه کمی جرات و جسارت رو آگاهانه یا نا آگاه قاطی خصوصیات فوق الذکر کنم همه چی عالی می شه.
—
امشب آبجو و مخلفات و گاسم بیلیارد دو به دو با گل آقامون به نظرم عالی باشه واسه تموم کردن هفته ی کاری پر مشغله.
بر عکس همه ی جمعه ها که معمولا تا شش و هفت شب می مونم به نظرم کارم راس پنج تموم شه و ویییییژژژژ برگردم منزل.
—
چرا قیافه ی ملت یه کمکی بهت زده می شه وقتی می گم عاشق بار رفتن هستم!
می دونم یه کمکی کلاسش پایینه. خصوصا اون مدل بار نابی که منظور منه! منتها ولله بالله کلاس من هم پایینه. فقط از کلاس پایین بودن خجالت نمی کشم. مرتبه ی دیگه این قیافه ی مبهوت و ملامت بار و ناصح رو به خودتون نگیرین. بله خودم می دونم. چشم. محض دل خانومای محترم و آقایون متشخص و در جهت پایدار موندن و تحکیم بنیاد خانواده قول می دیم سعی کنیم همیشه با گل اقامون بریم.
تا قبل از این که این عکس العمل ها رو ببینم به راحتی دفتر و دستکم ام رو هم می بردم توی بار. پهن می کردم و درس می خوندم!
شانس آوردم هنوز از دارالمجانین سر در نیاوردم. غریزی بود به خدا! حالا که آگاهانه شده واسه درس خوندن می رم کافی شاپ یا کتابخونه!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
April 13th, 2007 at 5:27 pm
آخه گلفم شد تنیس :))
April 14th, 2007 at 8:24 am
اي ناقلا معلومه كه جنس خودت خرابتر از جنس ديگرنه. ديدي كرم از خودته. ديديم كونت ميخاره.
April 14th, 2007 at 1:45 pm
خداييش چطور توي بار درس ميخوندي ؟
April 16th, 2007 at 1:10 pm
ببين نشد!
“از خودم راضی هستم چه جور!” با “كمبود اعتماد به نفس دارم” اصلا جور در نمي اد. بالاخره تكليف خودتو روشن كن، نميشه كه بدون اعتماد به نفس “از خودت راضي باشي چه جور”!!
اين كلمه رو تا مي توني مثل ذكر تكرار كن: “تعادل”!
ما ايروني ها اصولا توي زمينه “تعادل” خيلي درگيري داريم و به نظر مي اد تو بيشتر از متوسط جماعت ايروني اين درگيري رو داشته باشي…
April 18th, 2007 at 6:07 am
اين تيكه آخرش فوق العاده بود.
الحق والانصاف كه تو هر كار دلت ميخواد ميكني و كاري به هيچ كس نداري.