امروز
دستهبندی نشده April 30th, 2007یه جایی خونده بودم که بچه ها بی پروا برای جلب عاطفه و توجه به هر کسی نزدیک می شن.
در تعامل با هر کسی, هر باری که پس زده می شن یه دیوار دور اون خواسته اشون می کشن و اعتمادشون سلب می شه.
به نظرم این روند نه تنها در کودکی , که در بزرگسالی هم ادامه پیدا می کنه.
آدم ها به نوازش نیاز دارن. نوازش روحی, و آدم هایی که با خودشون روراست تر هستن این رو از طرفشون مستقیم تر می خوان.
گاهی وقت ها واپس می خورن و…بومممممم…
یه دیوار دیگه.
—-
خوب…تغییری که منتظرش بودم اتفاق افتاد و…اونطوری که فکر می کردم و خودم رو آماده کرده بودم نبود. شبیه این که تا شب قبل از مهمونی در پی تدارک وسایل پخت خورش بادمجون باشی, درست شب مهمونی منو تبدیل بشه به چلو خورش بامیه!
نه مشکلی با اونچه که تدارک دیدی هست, نه مشکلی با منوی غذا. تنها مشکل تغییر کل منوی غذاست!
—-
و این…تنها بودن آدم هاست که هرگز , هرگز و باز هم هرگز چاره پذیر نیست و..تغییرپذیر هم نیست.
—-
بعد از مدت ها احساس آسودگی بسیار زیاد و عمیقی دارم. یه حس آسودگی باور نکردنی.
بالاخره…تصمیم گرفتم. و..مهم ترین قسمت جریان همین بود.
امیدوارم تصمیمی که گرفتم اجرا بشه. راست راستی امیدوارم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
May 1st, 2007 at 1:01 am
باز چه دسته گلي به آب دادي خوشگل خانوم. زيراب گل آقا رو زدي يا بچه تو راهه؟
May 1st, 2007 at 10:10 am
هر تصميمي كه گرفته باشي اجرا مي كني. موفق باشي.