گل آقا اگه یه رقیب داشته باشه توی دنیا همین فرخزاد خانه.
عجیب صداش و حرف هاش رو دوست دارم. یکی از اشتیاق هام برای مرحوم شدن همینه که ممکنه این آدم رو ببینم!!!
چقدر این مصاحبه با سوسن بامزه بود!.
—
یه وقتایی همه ی اتفاق ها دست به دست هم می ده که در عین حال که شرایط ات خوبه, تمام انرژی ات رو بگیره!
اگه من باشم می گم:
چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشد از چرخ فلک.
—
امروز رفته بودم خرید توی همین مرکز خرید سر خیابون.
خانوم فروشنده گفت داره با خانواده اش اسباب کشی می کنه “بری”. گفت که خانواده اش سی و پنج سال اینجا زندگی کرده ان. حالا برای دوره ی بازنشستگی دارن می رن یه شهر کوچولو. یه خانوم دیگه داشت رد می شد, ایستاد. سلام و احوالپرسی کرد. خانوم فروشنده ازش پرسید برای چند سال اینجا زندگی می کرده. جواب؟ چهل و سه سال.
اون مرکز خرید از من دو سال بزرگتره. این خانواده ها بیشتر از سال های عمر من اینجا زندگی کرده ان!
از من پرسیدن. گفتم کمتر از یه ساله و گفتم که پنج سال پیش به اینجا اومدم.
برای اولین بار, اولین بار در زندگیم این شعر رو حس کردم:
این خانه قشنگ است ولی خانه ی من نیست
اینجا رو دوست دارم. خیلی زیاد. می خوام بقیه ی عمرم رو توی همین قاره بگذرونم. ولی بهایی رو پرداختم که امروز به اهمیتش پی بردم, و راهی پیش رو دارم که امروز زیبایی و عظمتش برام روشن شد.
اونقدر درگیر روزمرگی شده ام که زندگی رو فراموش کرده ام.
زندگی رو گوشه ی کتابخونه, گوشه ی بار, گوشه ی کافی شاپ, گوشه ی اتاق نشیمن, یا گوشه ی یه قایق گوشه ی یه دریاچه پیدا می کنم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار