من ها و آدم ها
دستهبندی نشده August 22nd, 2007گاهی وقت ها کاری رو با آدم ها می کنم که اگه همون کار رو با من می کردن حالم ازشون به هم می خورد.
گاهی وقت ها این کار رو با آدم ها می کنم برای این که پیش دستی کرده باشم که نکنه یه وقت اونها با من این کار رو بکنن.
و…حالم ازشون به هم می خوره اگه فرصتی پیدا کنن و اون کار رو با خودم بکنن!!!
می مونه عینهو رینگ بکس. اگه به اندازه ی من ضعیف باشی گاهی ناک اوت می کنی و گاهی ناک اوت می شی. اگه خیلی ضعیف باشی گوشه ی رینگ کز می کنی و سعی می کنی به کسی نزدیک نشی. اگه خیلی قوی باشی اصلا دلیلی نمی بینی که وارد رینگ بکس بشی. به من و حریف هام نگاه می کنی. و..اصولا دلیل وجودی این جنگ و جدال رو گذشته از این که بوکسور باشی یا نباشی چندان درک نمی کنی.
—-
چطور می شه فکر کرد ملت باید همیشه از آدم خوششون بیاد؟
من امروز قطعا حال خودم رو یک سال پیش و سه سال پیش و پنج سال پیش و ده سال پیش به هم می زد. من سه سال پیش حال الانم رو بد می کنه.
واسه همینه که اغلب اوقات خاطراتم رو فقط می نویسم. کمتر می شه برگردم و بخونمشون. مگه وقتی که پونزده سالی ازشون گذشته باشه. نوشته های پونزده سال پیشم رو وقتی می خونمشون به نظرم میاد نوشته های یه غریبه رو می خونم که به طرز باور نکردنی شبیه خودمه!
خداوندگار عالم در روز قضا چطور می خواد به حساب ملتی که اینقدر تغییر کرده ان رسیدگی کنه فقط خودش عالمه!
و…حتی خودم هم گاهی نمی تونم خودم رو به خاطر کارهایی که با خودم و با دیگران کرده ام ببخشم. چطور می شه فکر کنم دیگری یا خداوندگار عالمیان باید ببخشندش؟ و…چطور می شه آدم فکر می کنه دیگران باید یادشون بره و آدم رو ببخشن؟
گاهی وقت ها به خاطر کاری که سال ها سال پیش کرده ام احساس ناراحتی و عذاب وجدان شدید می کنم و…عین اسفند روی آتیش بی آروم و قرار می شم.
خلاصه…دنیای عجیبیه. و آدم ها..عجیب تر…و خداوندگار عالم از همه عجیب غریب تر.
این خداوند مشنگ….
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
August 23rd, 2007 at 6:25 am
يه جوري حرف زدي انگاري هيتلر بودي!!! حالا يكي دو تا مثل بزن ببينيم چقدر خلافت سنگينه؟؟؟؟
August 25th, 2007 at 10:31 am
bakhshidamet baba , bi khial lol lol lol lol