چل تکه
دستهبندی نشده September 1st, 2007عالی…نقطه ی تلاقی منطق و احساس!
طبق تجویز دکتر آهن بدن من کمه و باید جبران بشه. من به طرز شرم آوری عاشق شکلاتم. شکلاته پونزده در صد آهن داره.
و به این ترتیب برچسب شکلات درست نقطه ی آشتی احساس و منطق می شه.
—
این کمبود اهن گویا از نتایجش خستگیه.
اگه این باشه تعجب نمی کنم که انرژی ام نسبت به قبل کمتر شده.
دارم عین دیونه ها گوشت و سبزیجات می خورم. یه بسته کالباس خریدم واسه صبحونه.
دکتر قرص آهن داده. افتادم سر کله شقی که خودم با خوردن مواد آهن دار, کمبودش رو جبران کنم.
دلیلش؟ چه می دونم. کله شقی. همین.
—
این آخر هفته هر گوشه ی تورنتو یه خبره. بغل گوش ما -ای یه پونزده کیلومتری اونورتر- فستیوال لاتینه. اینجور که همکارم بهم گفت توی هاربر فرانت فستیوال اوکراینی هاست. با تجربه ای که از مسکو دارم, و با توجه به این که اوکراین هم ای..تقریبا گوشه ای از همون فرهنگ رو داره, شرکت در این فستیوال رو به آقایون توصیه می کنم. گارانتی می کنم امکان نداره با کمتر از سه تا خانوم بلوند چشم روشن مرمری برگردین حتی اگه بی خانمان و کچل و شکم گنده باشین, بوی پیاز بدین و دندون هاتون رو ماه قبل مسواک زده باشین.
توی سی ان ای هم یه فستیوال دیگه است که برای کوچولو ها و خانواده هاست.
ما؟ گمونم هیچ کدومش رو نمی ریم. می ریم مرکز شهر تورنتو الواطی, و به صرف صبحانهار.
توصیه ی بنده به ملت تورنتو: دوشنبه رو تشریف ببرین کنار آب و تنی به آب بزنین. هوا بیست و هشت نه درجه است. شاید آخرین فرصت آب تنی امسال باشه.
—
این سناتوره که بیست و پنج سال نماینده ی ایالت آیداهو بوده, توی دام سکس پلیس توی دستشویی فرودگاه گرفتار شده!!!!
باحاله. آقاهه شصت و دو سالشه. و یه ربع قرن (یعنی از وقتی من هشت ساله بوده ام) سناتور بوده, و من در تمام این مدت از وجودش خبر نداشتم تا همین دیروز که معلوم شده کار خلاف کرده.
از من اگه بپرسین می گم پلیس باید محاکمه بشه. آقایون پلیس رو اگه دیده باشین متوجه می شین سناتور بیچاره چطور حالش عوض شده و توی دام افتاده. آقای سناتور تکذیب کرده که همجنس گرا نیست و هرگز هم نبوده. شخصا باور می کنم. برای این که کسی از افسر پلیس خوشش بیاد لزومی نداره همجنس گرا باشه.
مثل بنده که از بانوان شارلیز ترون و کاترین زتا جونز خوشم میاد, و هیچ کدوم دلیل متقنی بر همجنس گرا بودن ام نیستن.
—-
باحال…این خانومه الهام بخش آهنگ “لیلا” ی اریک کلاپتون بوده.
آقا اریک عاشق این خانومه می شه که همسر جورج هریسون معروف بوده, و در اوج عشق و عاشقی, آهنگ لیلا رو که اسم آهنگ برگرفته از لیلی و مجنون ایرانی هست برای خانومه می سازه. جورج هریسون بی غیرت از این موضوع احساس ناراحتی نمی کنه, به جای این که با قداره و هردود کشون دودول اریک کلاپتون رو ببره و آویزون سردر شهر بکنه, درخواست همسرش رو اجابت می کنه و همسرش رو طلاق می ده و در مراسم عروسی همسرش و اریک کلاپتون هم شرکت می کنه.
بعد از ده سال اریک کلاپتون و خانومه از هم جدا می شن. نهایتا هم جورج هریسون یه همسر دیگه می گیره, هم خانومه و هم اریک کلاپتون, و همه به خوبی و خوشی جدای از هم زندگی هاشون رو می کنن.
این وسط آهنگ لیلا جاودانه می شه!
—
دیدن این جوکه -که ویرایش فارسی اش سال هاست که قدیمی شده- برام جالب بود:
A blonde says to a brunette, ”Excuse me, but each time I sip my coffee, my eye seems to hurt.”
The brunette says, ”Well maybe you should take the spoon out of the cup.”
—
و…
به خوشی و میمنت به اطلاع می رساند این هفته روی ترازوی سالن ورزش, وزنم به زیر چهل و پنج رسید.
لااقل دو ماهی براش تلاش کردم!
بسیار خوشحالم.
بین چهل و سه و چهل و پنج نگهش دارم کلی از خودم خوشم خواهد اومد.
—
و…
فکر می کنم ویرایش فارسی این جوکه به درد بعضی ها بخوره:
A guy was seated next to a 10-year-old girl on an airplane. Being bored, he turned to the girl and said, “Let’s talk. I”ve heard that flights go quicker if you strike up a conversation with your fellow passenger.”
The girl, who was reading a book, closed it slowly and said to the guy, “What would you like to talk about?”
Oh, I don’t know,” said the guy. “How about nuclear power?”
“OK,” she said. “That could be an interesting topic. But let me ask you a question first. A horse, a cow and a deer all eat the same stuff… grass. Yet a deer excretes little pellets, while a cow turns out a flat patty, and a horse produces clumps of dried grass. Why do you suppose that is?”
The guy thought about it and said, “Hmmm, I have no idea.”
To which the girl replied, “Do you really feel qualified to discuss nuclear power when you don”t know sh*t?”
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
September 2nd, 2007 at 8:50 am
سلام كتي خانم
دو تا نوشته آخر را خواندم، و نتایج بسیار بسیار جالبی گرفتم!
مطمئنم که وقتم تلف نشده! می دونی که با اینترنت ایران و فیلتر شکن، هر سایت حدود پنج دقیقه باز کردنش کار میبره!
یک سوال برام پیش آمد.
اینکه آیا یک مرد متاهل هم حق داره که توی وبلاگش بنویسه، مثلا عاشق زن های فرانسوی و شراب اونجاست؟
اگر جواب مثب هست، فکر نمی کنی بعد از یک مدت حرف زدن و بی تفاوت بودن طرف مقابل(همسر) آن آقا فکر کنه که میتونه ارتباطی هم داشته باشه و مشکلی برای ازدواجش پیش نیاد؟!(این اتفاق میتونه در رابطه با خانمی که این حرف را هم میزنه بیفته! اینهم اند برابری!)
مگه فرق متاهل و مجرد بودن، در همان دیوارهای کوتاه حجب و حیا دو طرف مقابل نیست؟
مگر ریختن این دیوارها همیشه از یک چیز کوچک و بی ارزش شروع نمیشه؟ مثلا زدن همین حرف ها و یک خنده بی مزه، پشت سر آن از هر دو طرف!
در آخر اینکه آیا شما بعد از گذشت چند سال در کانادا، احساس می کنی که خیلی کانادایی شدی؟
توضیح: نمی دونم گفتن کانادایی بودن درست هست یا خیر؟ آخه اونجا گذشته اش به دویست سال هم نمی رسه و تقریبا چیزی که نداره جمعیت بومی و در نتیجه کانادایی هست!
September 2nd, 2007 at 3:47 pm
كتي جان
حدود ده ساعت پيش توي كامنتدوني شما چند تا سوال مطرح كردم، الان دوباره سر زدم به این نیت که جواب آنها را داده باشی، اما خوب خبری نیست.
اگر از سوال ها خوشت نیامده، کاملا آزاد هستی که این دو کامنت را بفرستی توی سطل زباله!
گل آقا به این کار وارد هست، مخصوصا که نظر دهنده من باشم!
🙂