هر چی بیشتر می گذره بیشتر به این نتیجه می رسم که آزمایش خون من بهترین نتیجه ای رو داد که یه آزمایش خون ممکنه بده: کمبود آهن. و روز به روز بیشتر به این نتیجه می رسم که دلپذیرترین کمبودی که بدن می تونه داشته باشه کمبود آهنه. دلیلش اینه که برای جبرانش باید خوشمزه ترین چیزهایی که می شه تصور کرد رو به طور روزانه و مرتب بلعید. با خوردن یک و یک چهارم فنجون کرن فلکس حدود چهل در صد میزان نیاز روزانه تامین می شه. با بلعیدن دو قاشق شکلات مایع, پونزده در صدش تامین می شه. باقیش هم با گوشت و سالاد اسفناج تامین می شه. به عبارتی خوشمزه ترین چیزهایی که بشه بلعید نشانی از آهن دارند. نهایت کار هم به دلیل این که تعادل باید حفظ بشه و روزانه دو قاشق شکلات بلعیده شده, به هر حال باید رفت و هفته ای چهار پنج بار ورزش کرد و کرم های پوستی خرید که آثار بد شکلات رو خنثی کنند. به دلیل جبران آهن بدن و ورزش, گلبول های قرمز ایجاد می شن و هورمون ها متعادل می شن و بنابراین آدم انرژی مورد نیاز رو پیدا می کنه و….زندگی می شه به شیرینی عسل.

تنها وحشتم از اینه که نکنه سال دیگه کمبود آهن بدنم جبران شده باشه!!!

هندی!!! خانوم ایرانی که پایین شرکتمون توی یه غذا فروشی کار می کنه تمام این مدت دو ماه و اندی فکر کرده بوده من هندی هستم!!!
خیر…خوشایند نبود. نه صورت هندی ها رو دوست دارم و نه لهجه شون رو. مرتبه ی قبل که یه جمع ایرانی به دلیل مدل حرف زدنم فکر کرده بودن افغانی هستم برام دلپذیر تر بود.
معمولا آدم هایی ما رو یاد آدم های دیگه می اندازن. حداقل ده پونزده نفری به من گفته ا ن کسی اونها رو یاد من می اندازه. بعضی ها از دیدن سارا جسیکا پارکر یاد من می افتن. بعضی ها از دیدن سلین دیون. بعضی ها از دیدن دیانا. وجه اشتراک هر سه نفر اینها صورت کشیده و بدن لاغر و بینی کشیده شون هست. من هم از صورت هیچ کدوم این سه نفر خوشم نمیاد. در عین حال که دیانا رو خیلی دوست دارم.
خوشایند ترین موردی که کسی یاد من افتاده بود, با دیدن فیبی توی سریال friends بود! درسته که فیبی هم صورت کشیده و بدن لاغر و بینی کشیده داره و اصلا خوشگل نیست ولی من به تمام معنی کلمه عاشقش هستم و به تمام معنی کلمه کیف کردم که بهم گفتن خل و چل بازی های خانومه اونها رو یاد من می اندازه. این یعنی…شانس دارم که شبیه اون چیزی باشم که دلم می خواد.

و….

شخصیت داستانی مورد علاقه ی من: هرمیون داستان هری پاتر. راستی راستی عاشقشم.

بهترین تصادفی که توی سالن ورزش پیش بیاد اینه که زمانی بری روی ترد میل که برنامه ی تلویزیونی so you think you can dance روی آنتن باشه و کل زمان راه رفتن بتونی اون برنامه رو که نیاز به تمرکز و گوش کردن نداره نگاه کنی و کیف کنی.

از شنیده های دلپذیر زندگی ام این بود که باز هم یکی از دوستام گفت یه دختره توی اون برنامه اونها رو یاد من می انداخت. دخترک نفر اول سری قبل مسابقات شد!!!!!

خودم هم از دخترک خوشم اومده بود. اینطوری خوش می گذره. انسان هایی که نه به نفعشون هست و نه به ضررشون, به آدم می گن که به نظرشون آدم چه مدلکیه. و آدم می تونه تصمیم بگیره چقدر تا نقطه ای که از خودش راضی بشه فاصله داره یه جورایی!

هندی….همممم…گمانم باید روی رنگ پوستم و مدل لباس پوشیدن ام و لهجه ام کار کنم. مطمینم کله ام رو بیش از حد تکون تکون نمی دم. اونقدر از این حرکت عصبی می شم که اگه ذره ای شک داشتم نا خود آگاه این کار رو می کنم همین الان از بالای پشت بوم خودم رو پرت می کردم زمین.

عاشق دخترک مجری برنامه ی so you think you can dance هم هستم. صورت شیرین دخترک و قد بلند و کشیده اش و لهجه ی استرالیایی اش رو دوست دارم.

درسته که دنیا پر از آدم های نفرت انگیزه. اما پر از آدم های بسیار دوست داشتنی هم هست.
به قول یه کتاب (گمونم کتاب آن شرلی بود) برای ساختن دنیای به این بزرگی همه جور آدم جورواجور نیازه.

این آدم از دوست داشتنی ترین هاشونه. همیشه جضورش و کارهاش و حرف هاش و فیزیکش به من احساس خوب می ده.
بعد از تموم شدن هری پاتر ها و کتاب مارگارت آت وود و داستان های کوتاه استفان کینگ گمانم کتاب زندگی این آقاهه رو بخرم و با صدای خودش هم بهش گوش کنم.

جلد یک هری پاتر به انگلیسی رو دارم مزمزه می کنم و کیف دنیا رو می برم. فعلا هری و هاگرید قراره برن خیابون, ملزومات مدرسه ی هاگوارتز رو بخرن.
فارسی هاش رو تا آخر جلد پنج سال ها سال پیش خوندم. انگلیسی ش چیز دیگه است.

بسیار خوشحال و خندانم.

اصولا آدم هایی که آهن می خورن دلایل بسیار قانع کننده و دلپذیری برای خوشحال بودن دارن.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار